عصر نو
www.asre-nou.net

دایه


Sun 26 05 2013

آزاده بی پروا

a-biparva.jpg
زمین ,دایه ی من است
پا به پایم
همیشه آمده
و اکنون
زیر بازوانم را گرفته است
مبادا که
بر خاکش بنشینم !
روزهای قرمز وحشی
برایم حرف می زد
و قصه ی تاریخ را می گفت
_ هنوز هم می گوید_
و هر بار که از مدهوشی
بارها و بارها
به دورم می گردد
من غرق حیرت می شوم
چگونه است که او
اینقدر قوی و محکم
هنوز هم زیر پای هزاران
ایستاده است !؟
سرم را که بر سینه اش می گذارم ,می گوید
' چشمه ی جانم !
نهر روانم !
دایه به دورت می گردد “
و تمام اندوه من این است
اگر نگردد
من چه می شوم !؟
اگر زمین بایستد
و بازوان من رها شود
و تاریخ تکراری
از تن من عبور کند
و تمام خاکها
بر بالینم حاضر شوند
چگونه تاب بیاورم ؟
و او لبخند می زند.
دایه ام
همیشه آرام است
در نهایت خستگی
باز هم آرام آرام می رقصد
و تمام مرا ,
چشمهایم را ,
با خود به رؤیا می برد
آغوش دایه ام
اگرچه خاکی ست,اما
دریا دریا مرا
به آرامش می رساند
زمین ام
قلب من است
نخست روزِ خرداد 1392