به مناسبت روز سوم ماه مه - روز جهانی مطبوعات
آزادی مطبوعات چه سودی دارد؟
آمارتیا کومار سن / کاظم کردوانی
Thu 2 05 2013
کاظم کردوانی: این مقاله را آمارتیا کومار سن (Amartya Kumar Sen) اقتصاددان نامدار بنگالی و برندهٔ جایزهٔ نوبل اقتصاد سال ۱۹۹۸ به مناسبت سوم ماه مه، روز جهانی آزادی مطبوعات، به طور اختصاصی برای «انجمن جهانی مطبوعات» نوشته است. من ترجمهٔ این مقاله را تقدیم میکنم به روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان زندانی میهنمان، تقدیم میکنم به روزنامه نگارانِ دل آگاه و روشن بینِ میهنمان که در چنین وضعیتِ دشواری شرافت حرفهای خود را پاس میدارند و به رغم همهٔ مشکلات موجود چراغ آزادی بیان را روشن نگاه داشتهاند.
****
برای انسان همیشه راحت نیست که وسایل ارتباط جمعی را دوست بدارد. مطبوعات میتوانند با قلب ماهیتِ رویدادها انسانها را به شدت برانگیزانند و ذله کنند و هم چنین میتوانند به قصد در زندگی خصوصی آنان دخالت کنند و هستی آنان را برباد بدهند. اغلب نتیجهٔ منطقی امکانِ کارِ خوب کردن توانایی آسیب رساندن است، و مطبوعات آزاد هم از این قاعده مستثنا نیستند. مطبوعات وظیفه دارند که هرچه توان دارند به کار بندند تا سوء استفاده از قدرت را به حداقل برسانند (بررسی شخصی روی دادها میتواند به این امر کمک کند، هم چنین رقابت)، اما ما هم چنین میبایست بکوشیم تا به روشنی درک کنیم که در چه چیزی و چگونه آزادی مطبوعات میتواند زندگی آدمی را پربار سازد و عدالت همگانی را تسهیل کند و حتا باعث ارتقاء توسعهٔ اقتصادی و اجتماعی شود. آزادی مطبوعات به دلیلِ مجموعهای از علتها اهمیت دارد و مفید خواهد بود که کمکهای گوناگونی که از آزادی مطبوعات میتواند فراهم آید، بازشناسیم.
نخستین و شاید ابتداییترین سهمِ مستقیم آزادی به طور کلی و آزادی مطبوعات به طورخاص در کیفیتِ زندگی ماست. ما برای خواستِ ارتباط با یکدیگر و بهتر فهمیدن جهانی که در آن زندگی میکنیم، به اندازهٔ کافی دلیل داریم. آزادی مطبوعات برای رسیدن به چنین خواستهایی، اساسی است. نتیجهٔ مستقیم فقدان آزادی مطبوعات و برقراری ممنوعیتِ ارتباط میان انسانها، کاستن از کیفیتِ زندگی انسانی است؛ حتا اگر آن کشور اقتدارگرایی که چنین ممنوعیتی را تحمیل میکند از نقطه نظر تولید ناخالص ملی خیلی هم ثروتمند باشد.
دوم اینکه افزون بر سهمِ مستقیمِ آزادی مطبوعات در کیفیت زندگی، مطبوعات با دادن کلام به انسانهای فراموش شده و محروم دارای کارکردِ مهمِ حمایتی هم هستند؛ امری که میتواند به تضمین امنیت آنها بسیار کمک کند. رهبران کشورها در زندگی شخصی خود اغلب از فقری که دامنگیر انسانهای عادی است، برکنار هستند. آنها میتوانند یک بلای ملی نظیر قحطی یا هر فاجعهٔ دیگری را بگذارنند بیآنکه در سرنوشت قربانیان این بلا شریک شوند. حال آنکه، اگرمجبور باشند با انتقاد علنی رسانهها روبه رو شوند و در برابر مطبوعات سانسور نشده برای انتخابهایی که میکنند دست و پنجه نرم کنند، این رهبران حساب پس میدهند و این موضوع آنها را به شدت وامی دارد که به موقع اقداماتِ ضروی برای جلوگیری از چنین بحرانهایی را به اجرا بگذارند.
انسان تعجب نمیکند که هرگز هیچ قحطی واقعی در کشوری مستقل با حکومتی دموکراتیک و مطبوعات نسبتا مستقل رخ نداده است. قحطیهای بزرگ در رژیمهای مستعمراتی و اقتدارگرا (مثل هندِ بریتانیای کبیر)، رژیمهای نظامی سرکوبگر (مانند اتیوپی و سودان در سالهای اخیر)، حکومتها ی تک حزبی (مانند اتحاد شوروی در سالهای ۳۰ و چین میان سالهای ۵۸ تا ۶۱ و کامبوج در سالهای ۷۰ و کره شمالی در سالهای اخیر) روی داده است. حتا اگر تناسب جمعیتی که در سطح ملی از این قحطی متأثر میشود به ندرت از ده در صد تجاوز میکند (که از زاویهٔ رأی انتخاباتی ناچیز است)، این امر که ماهیت چنین فاجعهای به طور علنی مورد مناقشه قرار میگیرد، میتوان از آن یک داو قدرتمند سیاسی ساخت.
تنها فقدان دموکراسی در هند مستعمره نبود که باعث تسهیل قحطی سال ۱۹۴۳ در بنگال شد که من در کودکی شاهد آن بودم، بلکه محدودیتهای شدیدی که بر مطبوعات هند در مقالات و انتقادهای آنان اعمال شد، در این امر سهیم بودند؛ هرچند که پارلمان بریتانیا از فقری که در مستعمرهاش بیداد میکرد بیخبر بود. این فاجعه به موضوعِ واقعاً قابل توجهٔ سیاسی تبدیل نشد تا «یان استفنس Ian Stephens»، سردبیر شجاع روزنامهٔ Statsman کلکته، تصمیم گرفت که از خط خارج شود و در روزهای ۱۳ و ۱۴ اکتبر ۱۹۴۳ شرحهای تصویری و سرمقالههای گزندهای را منتشر کرد. این مقالهها بلافاصله بازتابهای مؤثری در محافل رهبری هند بریتانیایی داشتند و به بحثهای آتشینی در پارلمان دامن زد. این موضوع باعث شروع – بالاخره – عملیاتی شد که هدف آن کمک به مردم بود. بالاخره قحطی تمام شد، اما در این میان میلیونها انسان جان سپردند.
سومین موضوعی که میشود در بارهٔ مطبوعات مطرح کرد، نقش اطلاع رسانی مهم آن است، به این معنا که مطبوعات آگاهی را اشاعه میدهند و بررسی نقادانه را ممکن میسازند. این نقشِ اطلاع رسانی تنها از طریق مقالههای تخصصی (مثلاً در بارهٔ پیشرفتهای علمی یا نوآوریهای فرهنگی) انجام نمیشود، بلکه با آگاه کردن افکار عمومی از آنچه میگذرد و در جایی که این اتفاقات به وقوع میپیوندند، انجام میشود. افزون بر آن، «روزنامه نگاری پی گیری» میتواند اطلاعاتی را برملا کند که در نبود آن یا بیتوجه از آنها میگذشتند یا حتا ناشناخته میماندند.
نقش اطلاع رسانی مطبوعات آزاد هم چنین نتایجی برای پیش گیری فاجعههای طبیعی دارد. به عنوان مثال قحطی در چین در سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۱ را در نظر بگیرید. این قحطی باعث مرگ ۲۳ تا ۳۰ میلیون انسان شد. با آنکه دولت چین قاطعانه مصمم بود که گرسنگی را در کشور ریشه کن کند، اما این دولت به طور واقعی در سیاست مصیبت بار (نه چندان عاقلانهٔ «جهش بزرگ به جلو») تجدید نظر نکرد. این تجدید نظر نکردن، تنها به علت نبود یک اپوزیسیون سیاسی و یک انتقاد مستقل از سوی رسانهها نبود (من قبلاً در بارهٔ رابطهٔ این دو صحبت کردهام)، بلکه هم چنین از این ناشی میشد که دولت چین ضرورت تجدید نظر در این سیاست را نمیدید، زیرا این دولت به اندازهٔ کافی از وسعت شکست «جهش بزرگ به جلو» اطلاع نداشت. به علت نبود یک مطبوعات آزاد و دیگر وسایل اطلاع رسانی همگانی، اطلاعات در این خصوص بسیار نادر بود و رهبران محلی تمام کشور به طور متقابل بر این تصور بودند که آنها در محل خود شکست خوردهاند، اما دیگران در مناطق دیگر موفق شدهاند. این موضوع هر واحد محلی را به این امر میکشاند که دادهها ی کشاورزی خود را طوری تنظیم کنند که گویا همه چیز به خوبی به پیش میرود. مجموعهٔ ارقام اعلام شده به طور قابل توجهای تخمینهای خود دولت در خصوص مقدار کل غلات موجود در کشور را بزرگ جلوه میداد. این امر حتا باعث شد که در بالاترین وضعیت قحطی، رهبران مرکزی دولت چین تصور کنند که صد میلیون تن غله بیش از آنچه واقعاً وجود داشت، دارند. به علت وجود سانسور حاکم بر مطبوعات که از سوی دولتی اقتدار گرا تحمیل میشود، اطلاعاتی از بین میروند و این موضوع نه تنها عامه مردم را گمراه میکند بلکه میتواند خود دولت را به اشتباه بیاندازد، اشتباهی که خطرات خود را به دنبال دارد.
و بالاخره، فراگرفتن ارزشهایی که بر آگاهی استوار شده باشد و نه بر اساسِ القاء عقیده، مستلزم گشایش واقعی در (حیطه ی) ارتباطات و بحث است. وجود آزادی مطبوعات برای این روند سرنوشت ساز است. در واقع فراگرفتن ارزشها روندی است با روابطِ متقابل و مطبوعات با امکان پذیر ساختن این روابطِ متقابل در این روند سهم اساسی دارند. معیارهای جدید و الویتها (نظیر خانواده با بچهٔ کمتر از طریق کنترل زاد و ولد، یا به رسمیت شناختن بهتر برابری جنسیتی) از میان بحث عمومی سربرمی آورد و هم چنین از میان گفتوگوی عمومی است که که معیارهای جدید در قلمروهای مختلف گسترش مییابند. همان طور که جان دُن میگوید «هیچ کسی در تمامیت خود یک جزیره نیست». با این همه، سیاستهای (استوار بر) سانسور میکوشند ما را از یکدیگر جدا کنند. این سرکوب غنایِ هستی ما را از بین میبرد، انسانیت ما را ویران میکند، بر توانایی ما از آموختن از همدیگر اثر میگذارد. برای فائق آمدن بر این مصائب ما به آزادی ارتباطات نیاز داریم و از جمله آزادی مطبوعات. چه چیزی مهمتر از این میتواند وجود داشته باشد؟
*****************
|
|