عصر نو
www.asre-nou.net

انتونیو فلان (نویسنده معاصراطریشی )

« امتیاز ترجمه »

ترجمه علی اصغرراشدان
Mon 29 04 2013

ANTONIO FLAN
TANSLATION RIGHT

خیلی پیش به ناشرآثار موسیقیدان آمریکائی لوودان وینرایت تری نوشته بودم که امتیاز ترجمه برخی ازاشعارلیریکش را به گویش وینی بگیرم. تقریبا ازدریافت جواب ناامید شده بودم که وینرایت خودش بهم زنگ زدوتوضیح داد درنظرداردکاروکاسبی راجمع کندوچند روزی تعطیلیش را تو وین بگذراند. می توانستیم درباره همه چیز حرف بزنیم. پیشنهاد کرد بروم فرودگاه دنبالش.
اتوموبیلی اجاره کردم که به محل ملاقاتمان بروم.گواهینامه رانندگی نداشتم و دخترهفده ساله م را بردم تا رانندگی کند(مجوز رانندگی دروین بالای هجده سالگی ورانندگی دخترمن کمی عجیب بود)، روی این اصل آهسته و با ملاحظه رانندگی میکرد که مسئله ای پیش نیاورد. مقداری انگلیسی دوستانه برای خوش وبش آماده کردم،امیدواربودم باهاش و ینرایت را تحت تاثیرقراردهم که اصولازائد ازکاردرآمد.وینرایت آلمانی را روان حرف میزد. بعدازدست دادن بلافاصله بهم گفت هنوزنمیداند باید درکجای شهر ساکن شودو ظاهرا همینجور ازروی هوس به وین پروازکرده، ازمن خواست ترتیب هتلی را براش بدهم. هتل پراترشترن راتوخیابان مایربراش درنظر گرفتم. قبلابرای خیلی ازدوستان مشابه وباچنین موقعیتی همین کاررا کرده بودم.پیشنهاد انگار خوشایند وینرایت بود. رو به جلو تکیه دادم وبه دخترم گفتم:

« خیابون مایر، میدونی که « تورینی » کجاایستاده.»

سرش را به تائید تکان،لحظه ای بعدانگارمسیری را که من گلفته م میرود،به طرف خلافش پیچید. مارا ازمحل موردنظر دورمان کردو وارد بخش سه شد. به جای رفتن به مرکزشهرمارا ازآن دورکرد.بگذریم که چقدرکوشیدم به مسیر درست هدایتش کنم، همیشه هرچه گفتم،درجهت عکسش حرکت کرد. روز ادامه یافت وما نیز بیشتروبیشتر درجهت عکس خیابان مایرو هتل پراترشترن راه را ادامه دادیم. ازگرما تقریبا خفه وبه کناره شهر نزدیک میشدیم. از و ینرایت عذرخواهی کردم و گفتم:

«دخترم راننده درجه یکه،اماهنوز گواهینامه رانندگی نداردو چگونگی جهت یابی رو تمرین میکنه.»

سعی کردم باهاش شوخی کنم وگفتم:

« زنها! درست میگم؟البته هیچکس اونارو بهتر ازشما نمی شناسه! این قضیه زیادم بدنیست... توتقاطع بعدی باید به طرف چپ بپیچیم و بعد...چپ!»

فریادکشیدم. هیچ چیز دخترم را منصرف نمی کردوبه راست پیچید. ازعلامتی گذشتیم که نشان میداد وین را ترک کرده ایم. درماندگیم دراوج بود. بالکنت عذرخواهی کردم. وینرایت به همه چیزخندیدو باخونسردی گفت:

« مسئله ای نیست، وقت زیادی دارم. »

اما فهمیدم راست نمی گوید،ادبش ساختگی بود.امتیاز ترجمه ازدست رفته بود....