مادری كه مادر نيست
Mon 22 04 2013
هر چند مجسمهها و نمادهای شهری خوشی و شادمانگی بينندگانش را برمیانگيزد ولی حكومتهای سركوبگر از همين فرآيند به منظور فرهنگزدایی از بستر جامعه سود میجويند. چون از نمادهای "خودی" و غيرمردمیشان در چيدمان شهری بهره میگيرند و میپندارند با همين شگرد خواهند توانست نمادهای ساختگی خود را برای شهروندان الگو گذارند. در نتيجه مردم هم در شورشهای خيابانی جهت انعكاس خواستهايشان به اين نمادها حمله میبرند. زيرا با محو و طرد آنها حذف و طرد حاكميت سركوبگر نيز هدف قرار میگيرد.
با اين رويكرد بازشناسی نمادهای دروغين از الگوهای راستين چندان مشكل نخواهد بود. فرآيندی كه نه فقط مردم ما در خيزشهای حق طلبانهی خود آن را هميشه به كار بستهاند بلكه نمونههای تاريخی فراوانی از آن را بين كنشگران اجتماعی ديگر كشورها هم میتوان سراغ گرفت.
در همين راستا رو به روی ايستگاه مترو در حاشيهی جنوبی خيابان عباسآباد تهران بوستانی است كه تنديسی شيری رنگ در آن جلب نظر مینمايد. تنديس ياد شده كه جنس آن از "فايبر گلاس" و توخالی است هشت سال پيش به سفارش سازمان زيباسازی شهرداری توسط شخصی به نام حمداله رضایی ساخته شد تا آنكه در محل مورد نظر نصب گرديد و "مادر" نام گرفت.
يادآور میگردد در تنديسهایی كه از مادر ساختهاند اغلب او را با سر و گردنی برهنه به نمايش میگذارند چون با برهنگی، پاكی و قداست انسان نشانهگذاری میگردد. ضمن آنكه در نقش و نگارههایی از اين دست چه بسا مادر، فرزندی را نيز به آغوشش میفشارد. پيداست كه هنرمند با نمايش فرزند بر جايگاه اجتماعی مادر نيز اصرار میورزد. اما در تنديس سازمان زيباسازی هيچ اثر و نشانهای از فرزند نمیتوان يافت. حتا كالبد و پيكر مادر به هيچ وجه در تنديس آشكار نيست. به گونهای كه با اين تنديس فقط و فقط پوشش و حجابی به نمايش درمیآيد كه حتا نمیتوان بر آن "چادر" نام نهاد.
پيداست كه پيكرهسازان هنرمند با بهرهگيری از كش و قوس سنگ و مواد به خوبی و نيكی طراوت كالبد زنانه را آشكار میسازند تا ويژگیهای زيبایی آنان را هر چه بهتر و بيشتر به مخاطب خود بشناسانند. چنانكه از برآمدگی و تو رفتگی و چين و شكن نقشها، هيأت و شمايلی زنانه سر بر میآورد كه تحسين هر بينندهای را برمیانگيزد. زيرا در گردش نور و سايهی تصوير و با پيچ و تاب خطوط، نقشی هم از پيكر زن جان میگيرد.
ضمن آنكه زن با برهنگی قداست میيابد. چون در برهنگی زنان، بیپيرايگی آنان نيز عيان میگردد. همچنان كه از چنين برآيندی در آفرينش شمايل مادران ِمُقدّس نيز سود جستهاند. تا جایی كه در اوستا آناهيتا را نمونه و الگویی برای زنان ايرانی میگذارند و او را اينچنين میستايند: "آناهيتای بزرگوار همان گونه كه شيوۀ اوست، بَرسم بر دست گرفته، گوشوارههای زرين چهار گوشهای از گوشها آويخته و گردنبندی بر گردن نازينن خويش بسته، نمايان میشود. او كمر بر ميان بسته است تا پستانهايش زيباتر و دلنشينتر شود." (آبان يشت 127/30 گزارش جليل دوستخواه).
متأسفانه سيمای هنرمندانهی زن ايرانی كه وصف آناهيتا به خوبی آن را مینماياند در حجاب كارگزارن هنر دولتی گم میشود. زيرا همان گونه كه اينان آرزويش را در سر میپرورانند و ضمن هنر رسمی آن را به اجرا میگذارند، حضور و نمايش آشكار زن در جمع و جامعه برای هميشه ممنوع خواهد بود.
همچنان كه تنديسهایی از اين دست اين روزها در شهرهای دور و نزديك هم از سوی كارگزاران حكومتی نمونه و الگو قرار میگيرد و آنها را به مجريان هنر دولتی سفارش میدهند و پس از آماده سازی بر دل ميدانها و گذرگاههای عمومی مینشانند. اما اين پيكرهها به هيچ وجه تأييد و حساسيت مثبت عابران را برنمیانگيزد و شهروندان همچنان بیتفاوت از كنار آنها میگذرند. زيرا در آن مادری نموده نمیشود بلكه فقط حجاب و پردهای عيان میگردد كه با چادر هم فاصلهی زيادی دارد.
ضمن آنكه بی هويتی چنين نقش و نگارههایی بیهويتی سازندگان آن را نيز مینماياند. سازندگانی كه جدای از مردم میزيند و به زندگی بیپيرايه و دنيای انسانی آنان راه نمیبرند. در عين حال آنهایی كه به اجبار و زور از مردم پول و عوارض شهری میستانند، به منظور تاراج غنايم بادآورده به ظاهرسازیهای دينی نياز دارند، چنانكه خود مبتكر حجابی میشوند كه تنديس مادر در آن گم میشود. اما پيداست كه رویآوری به حجابهای اينچنينی را بايد پوشش مناسبی برای دزدیهای آشكار و نهان كارگزاران حكومتی دانست.

با همين ترفند معركه گردانندگان هنر دولتی به گمان خود خواستهاند ضمن حساس سازی شهروندان، فرهنگی را در جامعه اشاعه دهند كه ذهن و باور مردم با آن چندان آشنایی ندارد. تا آنجا كه هيچ نشان و نمونهای از آن را نمیتوان در جامعه سراغ گرفت و فقط در پس آن بیهويتی سياستگذارن فرهنگی رژيم آشكار میگردد. زيرا مادری كه آنان فرزند خواندگی آن را میپذيرند وجود خارجی ندارد و نمیتوان آن را در جایی يافت.
|
|