برای بهزاد که به زیست، برای ما که بهتر مبارزه کنیم
ناصر پاریس
Mon 22 04 2013
در حالی به دومین سال درگذشت بهزاد رسیدهایم که یاد او، اندیشهها و کارهایش نه تنها کم رنگ نشده که گذشت زمان نشانمان داد که رفتن و از دست دادن کسانی چون او چه اندازه برای همگان دشوار بوده، هست و خواهد بود. خالیِ نبودنی که پر نشده و شاید هرگز پر نشود.
چرا جای او پر نشده است؟
پاسخ به این پرسش بسیار مهم است. چه؛ از یک سو، تلاشی است برای گرامی داشت یاد بهزاد و همچنین راهی است برای شناختن او و اینکه «ما» امروز کجا ایستادهایم. شناخت بیشتر و عمیقتر رفقایی مانند بهزاد و یدالله شاید برای رفقایش تازه گی نداشته باشد اما شناخت تنها کافی نیست، شناساندن مهمتر است. شناساندن بهزاد به کسانی که نمیدانستند و نمیدانند که یک فعال سیاسی چپ از چه مدارا و تحمل و صبوری در بحث و گفتوگو با کسانی که چون او نمیاندیشیدند بر خوردار بود. اینکه جوانترها بدانند بهزاد همانطور که عمل گرا بود هرگز مطالعه و نوشتن و مباحث نظری را فراموش نمیکرد. بگذاریم بدانند که بهزاد چگونه بیماری و مرگ را جدی نمیگرفت وقتی که پای خلق و آزادی و دنیای بهتر برای کارگران در میان بود. کسی که با حنجره به درد نشسته ساعتها آن چنان مشتاقانه و عاشقانه از مبارزه میگفت که به سرفه میافتاد.
ما میتوانیم امروز به کسانی که میپرسند بهزاد که بود با افتخاری غم آلوده بگوییم که «بهزاد که نبود؟».
بهزاد سربلندی فروتن بود. سربلندیاش را دیگران میدیدند در حالی که خود بر فروتنیاش پای میفشرد. اندکند کسانی که با آن مایه از دانش و تجربه و مطالعه آن چنان فروتنانه و صبورانه «بشنوند». جایگاه بهزاد آن چنان بلند و استوار بود که نیاری نداشت دیگران را ـ هر که میخواهد باشد ـ را سر جایش بنشاند. در حالی که فروتنی بهزاد مخاطبش را جسور میساخت، اما خیلی زود، وقتی با آرامش لب به سخن میگشود، همگان در مییافتند که بهزاد چه اندازه به موضوع محیط است و شناخت دارد.
بهزاد، نیک به اهمیت نقش بسیار مهم زنان در جنبش کارگری و کمونیستی پی برده بود. او بدون اداهای توخا لی فمنیستی ـ که سکه دوران است ـ برای شناخت جایگاه زنان در جنبش سوسیالیستی و گسترش مشارکت آنها تلاش بسیار مینمود. بهزاد بدون تردید از نو آوران مباحث بنیادی بود که پیوند رهایی زنان از راه سوسیالیسم را استوارتر مینمود.
بهزاد، همواره برای به فرجام رسانیدن طرحها و انجام فعالیتهایش در پی بنیاد نظری استوار و راه کارهای منطقی و روشمند بود. نه پرداختن به فعالیتهای جنبش سوسیالیستی او را از مباحث نظری دور ساخته بود و نه مطالعه و پژوهشهای نظری او را از فعالیتهای عملی باز میداشت. همین راز ماندگاری بهزاد است.
بهزاد، همگام و همراه همه کسانی بود که در راه تحقق آرمانهای سوسیالیسم راه میپیمودند. همکاری او با «اتحاد بین المللی در حمایت از کارگران ایران» نمونه تعهد او به خودش و به همه فعالان جنبش کارگری بود. پرداختن به جنبش کارگری ایران او را از فعالیت در کنار کارگران سایر کشورها به ویژه انگلیس باز نداشته بود. این ویژگی بارز بهزاد بود: جاری بودن مانند رود و محکم بودن مانند کوه.
بهزاد، جنگاوری دانا بود که به مبارزه میاندیشید. فرمان دادن یا فرمان گرفتن برایش تفاوت نداشت. اینکه حتی مبارزه و پیروزی به نام چه کسانی یا گروههایی ثبت شود برایش الویت نداشت. مبارزی بود که وقتی میدید درجبهه ایی به او نیاز هست عاشقانه و صادقانه و نیرومند پای پیش میگذاشت. راه میرفت و به راه میانداخت. میاندیشید و به اندیشه وا میداشت. از همه میآموخت و به همه میآموزاند. شریک تجربه رفقا بود و رفقا بهرهمند از تجربیات گران او.
بهزاد، هماهنگ کننده بود و هنر این را داشت که همگان را بر روی موضوعی در گوشه گوشه دنیا دور هم بنشاند. ابتکار و همکاری بهزاد در راه اندازی اتاق پالتاکی اتحاد سوسیالیست، تریبونهای کارگران، نشریه سامان نو و.... نشان از این داشت که بهزاد به «اتحاد» اعتقاد داشت. به گرد هم بودن با هم «بودن». با هم اندیشیدن برایش الویت داشت نه مثل هم اندیشیدن.
این کوتاه نوشته تنها بخشی «است» از آنچه که بهزاد «بود». اما چرا بود؟ چرا نباید هنوز «باشد»؟ بیماری او را از ما گرفت اما بودن او براستی نباید «هستن» تمام همرزمان و رفقای او باشد؟ چرا که بودن او بودنی برای مبارزه برای تحقق آرمانهای سوسیالیسم برای همگان بود. درست مانند رفقایش که امروز نه تنها یاد او که یادآور «چگونه ماندن و چگونه راه پیمودن» او هستند.
ناصر پاریس
۱۸ آوریل ۲۰۱۳