قصه عمو نوروز و ننه سرما
داستانهای مردمی ایرانی
بازنویسی احد قربانی دهناری
Wed 20 03 2013
یكی بود، یكی نبود. پـیر مردی بود همیشه خندون و سرزنده و شاد بهنام عمو نوروز و پیر زنی بود بهنام ننه سرما، خوش زبون و خندهرو، درست همسن و سال عمو نوروز دلداده و مشتاق دیدارش.
هـر سال در نخستین روز بهار، عمو نوروز با كلاه ِ نمدی، زلف و ریش حنا بسته، كمرچین قـَدَك آبی، شال ِ خلیل خانی، شلوار قـَصَب و گیوهی رویه ابریشمی و تختچرمی، با لبی پرخنده و دلی شاد، عصا زنان، آرام آرام از كوه سرازیر میشد و به سوی شهر به راه می افتاد. عطر بنفشه و پامچال تازهدمیده، هوای پاک و نسیم ملایم کوهستان و آواز پرندگان، چنان عمو نوروز را سرخوش و مست و سرحال میکرد که عصای دستش زیادی بهنظر میرسید.
پـیر زن بـیـرون از دروازه شهـر زندگی میكرد. او شیفته و دلباخته عمو نوروز بود، یک دل نه، صد دل او را دوست داشت. هر سال نخستین روز بهار، با وجود خستگی چیدن سفره هفت سین و هفت شین، پختن سمنو و خانه تکانی روزهای پیشین، بامداد زود، آفتاب ندمیده، از خواب بر می خاست، رختخوابش را جمع می كرد و حیاط را به امید دیدار عمو نوروز، آب و جارو میکرد.
قصه دلدادگی پیرزن و عمو نوروز، خیلی خیلی قدیمی است. پیر زن بیقرار و چشمبهراه بود. خودش را حسابی تر و تمیز می كرد. به سر و دست و پایش حنای مفصلی میگذاشت. آینه گِرد قاب نقرهای را از جیب یلش بیرون می آورد و در حالی که چشمانش از شیطنت برق میزد، پیش خودش فکر میکرد: «امسال دیگر دل ِ این پیر مرد ِ یکدنده را میبرم.»
آینه را مانند یک کتابچه باز میکرد. قیچی، مقٌاش، سرمهدان و غالیهدان را از مِجری بیرون میآورد. پیرایش و آرایش و بزک دامنهداری میکرد. در تمام مدتی که به هفت قلم آرایش، از خط و خال گرفته تا سرمه، وسمه، سرخاب، سفیداب، زَرك و غالیه مشغول بود، دلش می طپید و میلرزید و در این فکر بود: «امسال چکار کند تا گلوی این پیر مرد یکدنده پیش او گیر کند؟»
یَل تِرمه و تـُنبان قرمز و شَلیـته پـرچـین می پوشید و مشك و عنبر به سر و صورت و گیسش میزد. فرش پروانه کرم گلبهی را می آورد می انداخت رو ایوان، رو به باغچه كه پر بود از همه جور درخت میوه پر شكوفه و گلهای رنگارنگ بهاری.
روی فرش سفره نوروزی میگذاشت. در یك سینی قشنگ و پاكیزه هفت سین: سیر، سركه، سماق، سنجد، سیب، سبزی و سمنو میچید. در یك سینی دیگر هفت شین پدران ما: شمع، شراب، شیرینى، شهد، شربت، شقایق و شاخهنبات مىگذاشت. در سینی سوم هفت جور میوهی خشك و نقل و آجیل میچید. در ظرفی بلورین، آب میریخت و در آن یک سکه نقره میگذاشت.
سفره را با آینه، شاهنامه، شمعدان با سهتا شمعبه تعداد بچههایش و تخم مرغ رنگی تزئین میکرد. روی سفرهمیوه، گل، آجیل، نان، شیر، ماست، پنیر، گلاب، عسل، شکر، تنگ آب و نارنج، بیدمشک، بادبزن و سبزی خوردن هم میگذاشت.
بعد از چیدن سفره، پیرزن همانجا کنار سفره چشم به راه عمو نوروز می نشست. چندان طول نمی كشید كه خسته از روفت و روب خانه و انتظار پیر مرد پلكهایش سنگین می شد و یواش یواش خواب به سراغش می آمد و در هوای دلپذیر بهاری به خوابی ژرف و پر رویا فرو میرفت.
در این بین عمو نوروز از راه می رسید. سعی میکرد انکار کند و به روی خودش نیاورد. ولی دلش میطپید و زانوهایش میلرزید. دلش نمیآمد پیرزن را از خواب بیدار كند. یك شاخه گل همیشه بهار از باغچه می چـید رو سینه او می گذاشت و می نشست كنارش. نخست نارنجی را از وسط نصف می كرد و یك پاره اش را با قندآب می خورد. سپس در یک بشقاب شرینی، آجیل و میوه خشک میکشید و در حالی که محو تماشای زیبائی پیر زن بود آرام آرام میخورد. سرانجام جرعهای شراب از ساغر مینوشید. لپ و لب پـیرزن را می بوسید. گرمای دلنشینی در سرتاسر تنش جاری می شد. لبهای عمو نوروز از سرخاب لپهای پیر زن گلگون میشود.
عمونوروز لحظهای درنگ میکرد. خانه گرم، تمیز، زیبا ومرتب و منظره دلنشین باغ پر از شکوفه بادام و سیب را نگاه میکرد. سفره رنگین هفت سین و هفت شین، میوههای خوشمزه خشک و تر، شراب و شربت گوارا، شیرینی، آجیل، بوی مست کننده سبزی پلو با ماهی او را مبهوت و مجذوب میکرد.
نه! نه! عمو نوروز باید برود. شکوفههای بادام و سیب و بید مشک منتظر قدمهای او هستند. پرندههای خوش آواز از مدتها پیش برایش آواز میخوانند. از همه مهمتر بچهها از سده منتظر عیدیها هستند و از چهارشنبهسوری ساعتشماری میکنند. همه خانوادهها منتظر دید و بازدید، عید دیدنی و روبوسی هستند.
عمو نوروز به خودش نهیب میزند. عزم خود را جزم میکند. برای آخرین بار نگاهی مشتاق به چهره زیبا و آرام پیر زن میدوزد، پا می شود و راه می افتد.
آفتاب یواش یواش توی ایوان پهـن و پـیرزن بیدار می شود. اول چیزی دستگیرش نمی شود. اما وقتی كه چشمش را خوب باز می كند می بیند، ای داد و بیداد، جا تر است و بچه نیست. از گل همیشه بهار روی سینهاش، از نارنج از میان نصف شده، از بشقاب شرینی، از ساغر شراب نوشیده و از لب و لپ نمناک خودش می فهمد كه عمو نوروز آمده و رفته و نخواسته او را بیدار كند.
پـیر زن خیلی غصه می خورد كه چرا بعد از آن همه زحمتی كه برای دیدن عمو نوروز كشیده، درست همان موقعی كه باید بیدار میماند خوابش برده و نتوانسته عمو نوروز را ببیند و هـر روز پیش این و آن درد دل می كرد كه چه كند و چه نكند تا بتواند عمو نوروز را ببیند. تا یك روزی كسی به او گـفت چاره ای ندارد جز یك دفعه دیگر باد بهار بوزد و روز اول بهار برسد و عمو نوروز باز از سر كوه راه بیفتد به سمت شهر و او بتواند چشم به دیدارش روشن كند.
پیر زن هم قبول كرد. اما هیچ كس نمی داند كه سال دیگر پیرزن توانست عمو نوروز را ببیند یا نه. چون بعضی ها می گویند اگر این ها همدیگر را ببینند دیگر بهار نمی شود و از آنجا كه هنوز پس از هر زمستان بهار از راه میرسد، پس پیرزن و عمو نوروز هنوز همدیگر را ندیدهاند.
واژهنامه
ترمه: پارچه دستباف از کرک و ابریشم با نقشهای تزیینی بته جقه و یا اسلیمی که برای دوختن جلیقه، یل و بقچه بهکار میرفت.
تنبان: زیر جامه
شلیته: نوعی دامن کوتاه، گشاد و پرچین که روی تنبان میپوشیدند.
زَرک: گرد طلائی رنگ که زنان بر موی خود میپاشیدند.
غاليه: ترکیب مشک و عنبر به رنگ سیاه که موی را با آن گلگون میکردند.
قدک: جامه کرباسی رنگین
قصب: پارچه زربفت
کمرچین: قبائی که کمرش چین دارد.
مِجری: صندوقچهی آهنین محکم که در آن بسته شود و قفل محکمی دارد و معمول برای نگهداری اسناد و اوراق بهادار و پول و طلا آلات و گوهرهای گرانبهااز آن استفاده میکردند.
مَقٌاش: موچین
یل: نوعی پوشش نیمتنه زنانهی آستیندار جلوباز