عصر نو
www.asre-nou.net

دو شعر بهاری


Wed 20 03 2013

محمد جلالی چیمه (م. سحر)



پیشواز بهار

بهارونا تو عینِ انتظاری
مو در راه تو عینِ بی‌قراری
زمستونم، زمستونُم، زمستون
بهاری و بهاری و بهاری !



بهارونا قدمهای تو نازُم
غبار افشاندن پای تو نازُم
دلت گاهی به غربت لوحِ غم بی‌
غم غربت به سیمای تو نازم !



بهارونا گذارت زندگی بی
گل افشونت، سرِ سازندگی بی
حضورت فصل امروز است و فردا
غیابت فصلِ بی‌آیندگی بی



بهارونا ترا چشم انتظارُم
به دیدار تو بی‌صبر و قرارم
قدمگاه رهت را هردوچشمُم
گذرگاه نسیمت را غبارُم



بهارونا گذارت جانِ نو بی
اجاق مردهء ما را الو بی
شبُم روز است و روزم دلفروز است
و گر نه بی‌تو روزُم عینِ شو بی



بهارونا دریغا دوری تو
ازین صحرای ما مهجوری تو
به دست اینجام خالی تا به کی بی
نگاهش بر می‌ِ انگوری تو؟



بهارونا ترا سیرِ کجا بی؟
که دوری از وجودت سهم ما بی؟
مگر سرگشتهء قعر کویری
مگر غولت به غربت رهنمابی؟



بهارونا به پایت کفش گل بی
دلُم بهر عبورت طاق پُل بی
چنان در نقش زیبای تو غرقُم
که افلاطون گرفتارمُثُل بی



بهارونم حصارت در کجا بی؟
گذار روزگارت در کجابی؟
دیارِ مو دیارِ انتظار است،
تو دیاّر و دیارت در کجا بی؟



بهارونم به جان بی‌نیازت
بگوجان، تا بیارُوم پیشوازت
گره در کار ما افتاده و نیست
امیدی جز نسیم کار سازت



بهارونا ببارون و ببارون
برویان گل کنار جوکنارون
جهان گر دیده در راه تودارد
همین را چشم دارد از بهارون !



بهارونا که با دل راز داری
اگر گوشی بر این آواز داری
ببارون و ببارون و ببارون
که دریا را ز مُردن باز داری



بهارونا دل ما با غم توست
دم ما ـ گرچه دوری ـ همدم توست
همانا جانِ ما جویای جانت
همانا آرزومان عالم توست



بهارونا ازین رازت خبر هست؟
که با نام تو معنایی دگر هست؟
من آن معنات را جان می‌فشانم
که آزادی بهایش اینقدر هست !

م. سحر
۱۱/۳/۲۰۱۳

***********

هــِله،اینک بهار می آید

به رَه ، آن نامدار می آید
رَه بروبید ، یار می آید
گاه ِ کوچ است این زمستان را
هـِله ، اینک بهار می آید
غم ِ صد ساله می رود با باد
شوق بر شاخسار می آید
زیر آن شاخه های سرخ و سپید
سبزه بر سبزه زار می آید
آن سیـَه دود ِ آه ، می گذرد
ابر ِ اندُهگسار می آید
از طبیعت غبار می روبد
بوم و بر بی غبار می آید
زندگی غنچه وار می خندد
زندگی غنچه وار می آید
می شکوفد درخت ِ شادی و نور
نور ِ ظلمتـشـکار می آید
زخمه ، آزاد می زند بر ساز
نغمه گر، عود و تار می آید
می پرَد مرغ در هوا ، آزاد
وین زمین ، بی حصار می آید
رقص ِ ذرّات ، جشن ِ آزادی ست
زندگی زی دیار می آید
یاد ِ یاران ِ رفته روشن باد
یار، رفته ست و یار می آید !ـ

م.سحر
نقاشی از : خاور
http://msahar.blogspot.fr/