عصر نو
www.asre-nou.net

گفتگوی امیر کاویان با «خسرو سیف» دبیرکل حزب ملت ایران

پیرامون نکات اشتباه در اظهارات «پرویز ثابتی»
در کتاب «در دامگه حادثه»


Tue 12 02 2013

س: لطفا به نکات عمده‌ای که از نظر شما در اظهارات آقای ثابتی درکتاب دردامگه حادثه به اشتباه بیان شده اشاره نمایید.

ج: البته من نمی‌توانم اظهار نظر کلی در این مورد داشته باشم، اما به بخش‌هایی که مربوط به آقای «فروهر» و حزب ملت ایران باشد با توجه به اینکه ۶۰ سال از نزدیک در جریان مبارزات آقای «فروهر» بودم اشاره می‌کنم و امیدوارم در چاپ‌های بعدی به این نکات توجه شده و اصلاح شود.

س: شما این بخش‌ها را مشخص کرده‌اید، بنا براین به ترتیب آن‌ها را بررسی می‌کنیم. موضوع نخست به واقعه بهمن ماه سال ۱۳۴۰ برمی گردد و درگیری در دانشگاه.

ج: بله، در تاریخ ۱ بهمن ۱۳۴۱شدید‌ترین حمله توسط کماندوهای ارتش به دانشگاه تهران صورت گرفت و دانشجویان مورد ضرب و شتم قرار گرفتندکه قابل مقایسه با دیگر حملات نبود. به نحوی که یکی از دانشجویان زمین‌شناسی به نام آقای «رحیمی» که پسر آقای «رحیمی» نگهبان بیمارستان نجمیه بود بر اثر ضربه باتوم به سرش بینایی‌اش را از دست دادو برای معالجه دکتر‌های متخصص داخل کشورنتوانستند کاری انجام دهند و توصیه شد که ایشان به خارج برده شوند. و خانم دکتر هما دارابی از اعضای حزب ملت ایران برای گرفتن پاسبورت آقای رحیمی تلاش بسیار نمود و پس از مدتی موفق به گرفتن پاسبورت شدند که او به آلمان فرستاده شد. که البته معالجات دیرهنگام مواثر واقع نشد و وی در آلمان ماندگارو درآنجا به تحصیلاتش ادامه داد و گویا استاد اقتصاد یکی از دانشگاهای آلمان هم می‌شود. به هرصورت پس ازاین حادثه تعدادی از اعضای جبهه ملی ازجمله کترصدیقی، دکتربختیار، دکترسنجابی، هوشنگ کردستانی ودکترخنجی به همراه عده‌ای زیادی از دانشجویان دستگیر می‌شوند. و آقای «ثابتی» می‌گوید که در این ماجرا آقای «فروهر» نیز بازداشت می‌شودکه درست نیست. من و آقای «فروهر» به ملاقات این دوستان زندانی می‌رفتیم.

س: موضوع بحث انگیز «اسماعیل رائین» نیز در این کتاب مورد توجه قرار گرفته، توضیحاتی در این زمینه بفرمایید.

ج: اگر اشتباه نکنم در سال ۱۳۳۶ پس از اینکه آقای «اسمائیل رائین» کتاب «فراماسونی» را چاپ کرد، بازداشت شد. در اظهارات آقای «ثابتی» آمده که «داریوش فروهر» از «اسمائیل رائین» می‌خواهد که او را به آمریکایی‌ها نزدیک کند. من نمی‌دانم ایشان بر چه اساسی چنین ادعایی کرده است؟ این ادعا از اساس کذب است. یا در جایی می‌گوید: «خود ما اطلاعاتی به اسمائیل رائین دادیم تا این کتاب را چاپ کند.» جهت اطلاع باید بگویم در نوروز ۱۳۳۳ که آقای «فروهر» در بازداشت بود، من به ملاقات ایشان رفته بودم. آنجا اولین بار بود که من «اسمائیل رایین» را می‌دیدم. ایشان در‌‌ همان روز به آقای «فروهر» گفت: «داریوش من دست به کاری زده‌ام که اگر منتشر شود من را خواهند کشت.» معلوم شد منظور همین کتاب «فراماسونری» بوده. البته او دست به تحقیق گسترده‌ای در این مورد زد. یک دوستی و آشنایی قدیمی هم حتی قبل از زندان با آقای «فروهر» داشت. در جایی از کتاب «ثابتی» هم ادعا شده که «اسمائیل رائین» مامور ساواک بوده. که البته بنده چنین احتمالی را نمی‌دهم ورد هم نمی‌کنم اما اگر چنین بود ایشان از شرایط بهتری برخوردار بود. من با «اسمائیل رائین» تا روزهای آخر عمرش هم در ارتباط بودم. او کتاب‌هایش را به من هدیه می‌داد ودر سال ۵۷ پس از بازگشت از آمریکا در هتل شاه عباس تهران اقامت داشت ومن گاهی به ملاقاتش می‌رفتم. از دست مدیر انتشارات امیرکبیر ناراحت بود که بدون اجازه او فراماسنوری را چاپ کرده. زمانی هم که در مشاجره با «جعفری» مدیر امیرکبیر حالش بهم خورد به ما خبر دادند و یکی از دوستان پزشک ما، خودش را به او می‌رساند. که البته کار از کار گذشته بود.

س: در مورد حزب ملت ایران و بازداشت‌ها نیز آقای «ثابتی» به نکاتی اشاره داشته، واقعیت این مساله به چه صورتی بوده؟

ج: ایشان در رابطه با لوایح ۶ گانه و مسائل سال ۱۳۴۱ می‌گوید که ما با جبهه ملی و حزب ملت ایران کاری نداشتیم و آن‌ها کار خودشان را می‌کردند، چنین چیزی نیست. ایشان می‌داند که آقای «فروهر» ۱۴-۱۳ سال در زندان بود و همینطور بقیه اعضای حزب ملت ایران از جمله خود من هم به زندان رفتیم و در جایی از اصطلاح دار و دسته «فروهر» یاد می‌کند. یادآور می‌شوم که حزب ملت ایران یکی از منسجم تریم و تشکیلاتی‌ترین احزاب زمان خود بودو ما دار و دسته نبودیم. ما حزب بودیم. ما به دنبال یک آرمان میهنی بودیم و برای خودمان ایدئولوژی مشخص وواحدی داشتیم و به ایران فکر می‌کردیم و از سال ۱۳۳۰ در چارچوب یک حزب سیاسی شناسنامه دار فعالیت می‌کردیم و با استبدادحاکم در حال مبارزه بودیم. اینهایی که در زندان بودند پس چه کسانی بودند؟ خود من با توجه به بازداشتهای متوالی در سالهای مختلف تا زمان نخست وزیری دکتر «بختیار» ممنوع الخروج بودم.

در اینجالازم است اشاره‌ای به بازداشتهای اعضای شورای مرکزی جبهه ملی در سال ۱۳۴۱ کنم که آقای «ثابتی» می‌گوید «الهیار صالح» بازداشت نشد و فقط چند نفر بازداشت شدند. درسال ۱۳۴۱ جبهه ملی تصمیم گرفت یک گردهمایی برگزار کند و در آن نقطه نظرات خود رادر زمینه لوایح شش گانه برای مردم بیان کند. نامه‌ای از طرف هیئت اجرایی جبهه ملی در این رابطه برای شهربانی نوشته شد تا آن‌ها از این گردهمایی مطلع شده و کار برقراری نظم را به عهده بگیرند. من نامه را به نزد ریس پلیس وقت تهران سرهنگ «وثیق» که انسان محترمی بود بردم و یک ساعت نیز با وی صحبت کردم. البته وی گفت که چنین اجازه‌ای نخواهند داد. من نیز در پاسخ گفتم: «اگر اجازه ندهند ما این گردهمایی را به یک تظاهرات عمومی تبدیل می‌کنیم.» ایشان گفت که بهر حال شهربانی دربازداشت‌ها دخالتی نخواهد کرد. سپس شماره تلفن من و آقای «الهیارصالح» و آقای «فروهر» را گرفت تانتیجه را اطلاع دهد. من به خانه آقای «صالح» بازگشتم. با ایشان در خانه تنها بودم که در خانه آقای «صالح» را زدند. وقتی دررا باز کردم سروان «ازغندی» رئیس کلانتری ۱ آمده بود و سراغ آقای «صالح» را گرفت. او گفت: «ایشان باید به کلانتری بیایند.» من با آقای «صالح» و سروان «ازغندی» به کلانتری رفتیم. ایشان را به اتاقی دیگر بردند و بعد یکی از افسر‌ها نزد من آمد و گفت: «من اهل کاشان هستم و آقای صالح را می‌خواهند بازداشت کنند.» بعد هم خود آقای «صالح» آمد و به من گفت: «شما برو می‌خواهند من را بازداشت کنند.» من به خانه آقای «صالح» بازگشتم. آقای «دکترصدیقی» و آقای «فروهر» هم آنجا بودند. گفتم: «آقای صالح را بازداشت کرده‌اند.» آقای «دکترصدیقی» گفت: «مگر رییس پلیس نگفت که ما دخالت نمی‌کنیم.» من دوباره نزد سرهنگ «وثیق» رفتم. ایشان گفت: «که الان آقای صالح در ساواک تهران هستند. ما دستور بازداشت شما را نیز داریم اما این کار را نمی‌کنیم.» من به منزل آقای «صالح» رفته و مطالب را گفتم. از خانه که بیرون آمدم مامورین ساواک که در راس آن‌ها آقای هرمز سلیمی بوددر خیابان من را گرفتند. از آنجا من را به زندان قزل قلعه بردند و بیش از سه ماه در انفرادی بودم. تا اینکه یک روز سرتیپ «جناب» ریس زندان به سلول من آمد و با من صحبت کرد و پرسید: «چرا از خارج برگشتی و اگرتعهد بدهی وبگویی که دیگر فعالیت نمی‌کنی من پاسپورتت را می‌گیرم که به خارج برگردی.» من قبول نکردم.

درحالی که دانشجوی دانشکده کشاورزی دانشگاه اشتوتگار (hochsehule hohenheim/ Stuttgart) در آلمان بودم.

به همین دلیل علیرغم مراجعه‌های بسیارپس ازآزادی وبه شهادت پروندهای موجود دراداره گذرنامه با خروج من موافقت نشد. که البته گویا اجازه خروج از سوی اداراه سوم ساواک صادر می‌شد. که زیر مجموعه مدیریت آقای ثابتی بود. وهمانگونه که قبلا گفتم تا ۱۳۵۷و نخست وزیری دکتر بختیار بنده موفق به دریافت گذرنامه نشدم. همچنین با این فشار‌ها در سازمان محل کارم نیز همواره مواجه بودم.

بهرحال آقای «صالح» اولین نفری بود که در بهمن ۱۳۴۱ بازداشت شد و تمام فعالین جبهه ملی هم در زندان بودند به نحوی که زندانهای موقت، توحید، قصروقزل قلعه مملو از افراد جبهه ملی بود. و تمام اعضای شورای مرکزی جبهه ملی نیزبه غیر از چندنفر بازداشت شدند.

س: شما در دوران شاه جمعا چه مدت در زندان بودید؟

ج: آن زمان می‌گرفتند و بدون دادگاه آزاد می‌کردند و نمی‌توانم به طور دقیق بگویم که چه مدت زندان بودم چه این بازداشت‌ها و زندان فرستادن‌ها به صورت متوالی در طی آن سال‌ها بوده. مثلا «آقای فروهر» که ۱۴- ۱۳ در زندان بود، فقط یکبار به ۳ سال زندان محکوم شد. معمولا اینطور بود که می‌گرفتند و بدون دادگاه مدتی نگاه می‌داشتند. اما در جمهوری اسلامی در یک دادگاه ۵ دقیقه‌ای ۱۳ سال به من حکم دادند. به هرحال در آن مقطع تا سال ۴۲ در زندان بودیم و در تاریخ ۱۵ خرداد هم همه اعضای جبهه ملی در زندان بودند و چطور آقای «ثابتی» می‌گوید فقط چند نفر را گرفتیم؟ این‌ها اطلاعات غلط است ومن نمی‌دانم سایر اظهارات ایشان هم بر همین مبنا است؟

س: در مورد آقای «دکتراحسان نراقی» هم می‌خواستید به نکته‌ای اشاره کنید.

ج: البته. آقای «ثابتی» می‌گوید که ایشان زیاد حرف می‌زده که بنظر من بی‌ارتباط با رشته‌اش نبوده است. دکترنراقی در سالهای ۴۰، ۳۹ و۴۱ که «پاکروان» رییس ساواک بود به ایشان نزدیک بود و ریاست موسسه علوم اجتماعی را داشت در آن زمان که بعضی از دوستان و دانشجویان را می‌گرفتند ما به آقای دکترنراقی اطلاع می‌دادیم و ایشان هم بخاطر ارتباط با رئیس ساواک ترتیبی می‌داد که آن‌ها آزاد شوند. البته دکتر «احسان نراقی» گذشته از اینکه به آقای فروهر علاقمند بود، دوست داشت تا دررفع گرفتاری‌های مردم در زمینه‌های مختلف پیشقدم باشد.

س: در مورد ادعای فراماسون بودن دکتر «مصدق» نیز توضیح دهید.

ج: ایشان ادعا می‌کند که دکتر «مصدق» فراماسون بوده در حالیکه در کتاب «رائین» اشاره شده که دکتر «مصدق» فقط دو یا سه جلسه در انجمن «آدمیت» بوده و این انجمن هیچ ارتباطی با فراماسونر‌ها نداشته است. وقتی که کتاب «رائین» چاپ شد به ایشان گفتیم که چرا چنین مطلبی را نوشته است؟ پاسخ داد: «من چاره‌ای نداشتم زیرا این مطلب مجوز انتشار کتابم بود.» البته من فکر نمی‌کنم آقای «ثابتی» مخالف فراماسونر‌ها باشد. حالا چرا انگشت روی این موضوع گذاشته به باورمن برای این است که «مصدق» را بکوبد. ایشان استناد به کتابی کرده که چنین چیزی در آن وجود ندارد. و اگر سندی در اختیار دارد بهتر است آنرا کلیشه کرده و منتشر نماید.

س: آقای «ثابتی» به صورت پراکنده مطالبی را در مورد عملکرد اعضای جبهه ملی و همین طور آقایان «بختیار» و «فروهر» نیز بیان کرده در این مورد اگر توضیحی دارید بفرمایید.

ج: مثلا ایشان وقتی به قتل «افشار طوس» اشاره می‌کند و زمانی که دکتر «صدیقی» وزیر کشور بوده، مدعی می‌شود که قاتلان بازداشتی رامورد شکنجه قرار داده‌اند. چنین ادعایی مطلقا صحیح نیست. دکتر «مصدق» مخالف شکنجه بود و جا دارد ذکر کنم سرهنگ «امیررحیمی» که در ۹ اسفند با ماشین به درب منزل «مصدق» می‌کوبد وبعدا بازداشت می‌شود یکی از ایراداتی که می‌گرفت و به من می‌گفت این بود که ما را گرفته بودند و ازما پذیرایی می‌کردند. مثل اینکه ما رابه هتل برده بودند.

مطلقا چنین وصله‌ای به دکتر «صدیقی» نمی‌چسبد. یا اینکه ایشان مثلا به «اردشیر زاهدی» لگد یا کشیده زده درست نیست. ضمن اینکه «مصطفی کاشانی» پسر آیت الله «کاشانی» و «زاهدی» که هردو در ۲۸ مرداد برعلیه «مصدق» فعالیت شدید داشتند به هیچ وجه مورد کتک و شکنجه قرار نگرفتند. حالا اگر بعد از سال‌ها آقای «اردشیر زاهدی» چنین چیزی یادش افتاده و الان گفته باید تحیق کرد و دیددرست است یا نه. یا در مورد آقای «فروهر» ایشان می‌گوید که «فروهر» و «بختیار» کارمند «اسدالله رشیدیان» بودند و حقوق می‌گرفتند. من هر دو مورد را تکذیب می‌کنم. این نکته را اضافه کنم که آقای «عبدالرحمن برومند» قبل از اینکه شریک «رشیدیان» شود با «فروهر» و «بختیار» دوست بود و به «بختیار» بیشتر نزدیک بود و ایشان را در زمینه‌های گوناگون یاری می‌کرد. البته آقای «بختیار» هیچ چشمداشتی به مسائل مادی نداشت. و به هیچ وجه به عنوان مشاور حقوقی شاهین شهر یا عناوین دیگر نه حقوقی دریافت می‌کرد و نه با مسئولین شاهین شهر همکاری خاصی داشتند.

آقای فروهرو بختیار حتی ارتباط ساده هم با رشیدیان نداشتند. در جای دیگر از کتاب آقای ثابتی ادعا می‌کند که آقای فروهربرای دکتر «بهروزبرومند» اجازه خروج گرفت. در حالی که در آن زمان دکتر برومند در آمریکا بود واز اعضای حزبی فقط من ممنوع الخروج بودم، البته پیش از سال ۱۳۴۲.

در مورد شخص مصاحبه گر با آقای «ثابتی» هم صحبتهایی می‌باشد که سکوت می‌کنیم زیرا ایشان جوان است و جویای نام.

س: آقای ثابتی مواردی را نیز در رابطه با نقش دو تن اتباع امریکائیان در مراسم دکترخانعلی مطرح نموده‌اند شما به عنوان کسی که نقش اصلی در بر گزاری مراسم خانعلی داشتید توضیحاتی در این رابطه بیان دارید.

ج: ایشان ادعا کرده که در مراسم تشییع جنازه دو تن از مستشاران آمریکایی سواربراتومبیل شرکت کنندگان را اسکورت می‌کردند. من بطور خلاصه کل ماجرا را توضیح می‌دهم. تشیع جنازه دکتر خانعلی روز چهارشنبه ۱۳/ ۲/ ۱۳۴۰ طی یک راهپیمایی با حضور گسترده مردم و بویژه دانشجویان صورت گرفت که از دانشجویان آقایان مهرداد ارفع‌زاده، یحیی‌زاده، و هاشم صباغیان و تعداد دیگری از دانشجوبان نقش فعالی در این راهپیمایی داشتند.

در جریان تجمع معلمان در میدان بهارستان، آقای «دکترخانعلی» مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد. شایع شده بود که ضارب سرهنگ «شهرستانی» از کلانتری ۹ بوده است. آقای «الهیارصالح» در آن زمان نماینده مجلس بیستم بود. در روز وقوع این اتفاق به من زنگ زد که به دیدنش بروم. وقتی به منزل ایشان رفتم، آقای دکتر خنجی هم آنجا بودند. ایشان پوکه فشنگ را به من نشان دادند و گفتند: «آقای دکتر خانعلی مورد اصابت گلوله قرار گرفته و اکنون در بیمارستان بازرگانان بوده فوت کرده و ساواک می‌خواهد بدون سرو صدا کار خاکسپاری را انجام دهد. چون منزل ایشان نزدیک منزل شماست ترتیبی دهید که برنامه ساواک اجرا نشود.» من منزل «دکتر خانعلی» را پیدا کردم و بعنوان یک فرهنگی به دیدن برادر و دوستانش رفتم و آرام آرام خبر درگذشت ایشان را اعلام کردم. و گفتم که نباید اجازه دهند که خاکسپاری بدون سر و صدا برگزار شود. آن‌ها پذیرفتند و من پیشنهاد دادم که جنازه را از بیمارستان به مسجد چهارراه اسکندری منتقل کنند. با مسئولان مسجد هم هماهنگ کردم و این کار انجام شد و با دوستان حزبی و دانشجویان هم هماهنگ کردیم که شبانه جلوی مسجد کشیک دهند زیرا احتمال بردن جنازه از سوی ساواک وجود داشت. چگونگی برگزاری مراسم را به اطلاع آقای «الهیارصالح» رساندم. ایشان از من پرسید که برای مراسم بیاید یا نه. گفتم: «برادر شما وزیر فرهنگ است و درست نیست که شما درآنجا باشید.» صبح روز بعد به همراه آقایان حاج حسن شمشیری، حاج حسن قاسمیه، حسین شاه حسینی دکتر عباس جناب‌زاده، به طرف مسجد رفتیم جمعیت زیادی جمع شده بود و جاهل‌های محل هم کنار جنازه بودند. به آقای «شاه حسینی» گفتم که بگذارید جاهلهای محل جنازه را بیاورند و من نزدیک چهارراه اسکندری می‌گویم که باید چکار کنید. ما قصد داشتیم که به خیابان شاه سابق برویم و از آنجامستقیما به بطرف بهارستان رهسپار شویم. در طی مسیر «محمددرخشش» قصد بردن جنازه به باشگاه مهرگان را داشت به او گفتم: دخالتی در این مسئله به هیچ عنوان نکند.

ما طبق برنامه به طرف بهارستان می‌رفتیم که نزدیک میدان بهارستان دونفر افسر آمدند به من گفتند: «تیمسار حجت» از کلانتری بهارستان با شما کار دارد. «تیمسار» حجت «گفت:» چکار می‌خواهید بکنید. «گفتم:» تشییع می‌کنیم. «پرسید:» از جلو کلانتری می‌خواهید رد شوید؟ گفتم: نه. با شما کاری نداریم. بهرحال مراسم آن طور که می‌خواستیم تا جلو مجلس ادامه یافت و آقای «اکبر اکبری» از طرف جبهه ملی و آقای «زارع» از طرف باشگاه مهرگان سخنرانی کردند. بعد‌ها آقای «الهیارصالح» به من گفت: «یعنی امکان دارد روزی مشخص شود که این واقعه را ما بپا کردیم؟

» این حوادث باعث سقوط دولت «شریف امامی» شد و دولت دکتر «امینی» سر کار آمد و آقای «محمددرخشش» نیز به سمت وزارت فرهنگ رسید. حالا نمی‌دانم آن ماشینهای آمریکایی که مورد ادعای آقای ثابتی است در کجای این مراسم دیده شدند.

س: آیاکشتن آقای «دکترخانعلی» بر اساس شناسایی قبلی انجام شده بود؟

ج: خیر. ایشان فقط یکی از شرکت کنندگان در تجمع معلمان بود و سابقه سیاسی هم نداشت. البته آقای «ثابتی» مدعی شده که برادر ایشان عضو ساواک بوده است.

س: آقای «ثابتی» در قسمتی از کتاب از شایعه‌ای می‌گوید که مخالفان حکومت در رابطه با ربوده شدن سه تن از نویسندگان توسط ساواک انتشار دادند. گویا شما در جریان این مساله بوده‌اید.

ج: بله خانم «هما ناطق» و آقایان «غلامحسین ساعدی» و «نعمت میرزازاده» در دانشگاه برنامه‌ای داشتند و سخنرانی کردند. پس از خروج، آن‌ها را مامورین ساواک سوار ماشین می‌کنند و به منطقه‌ای در غرب تهران که آن زمان بیابان بود برده و پیاده می‌کنند. و پس از بر خورد فیزیکی با آن‌ها مردم محلی دخالت می‌کنند وآن‌ها را ز دست مامورین نجات داده به منزلی درآن نزدیکی می‌برند. زمانی که من و دوستانم به محل رسیدیم همسر خانم «ناطق» برای بردن وی آمده بودند و آقای «ساعدی» و آقای «میرزازاده» هم به همراه ما به شهر بر گشتند.

س: البته آقای «ثابتی» می‌گوید مخالفین برای بدنام کردن ساواک مساله‌ای را مطرح کرده‌اند.

ج: نه ما که چنین چیزی نشنیدیم. البته این فشار‌ها را در همه جا به اشکال مختلف مخالفان انجام می‌داند. مثلا در حزب ملت ایران بار‌ها با این نوع جریانات مواجه بودیم به عنوان نمونه باید عرض کنم در یک مرحله دو تن از هموندان حزبی ما آقایان «خالقی» و «محمدی» را یکبار می‌گیرند و به بیابان برده و مورد ضرب و شتم قرار داده و به صورت مدهوش در بیانبان‌‌ رها می‌کنند. که از این طریق به حزب ملت ایران فشار وارد نمایند. حالا چگونه است که آقای ثابتی عنوان می‌دارند که حزب ملت ایران کار خودش را می‌کرده و ما کاری با آن‌ها نداشتیم؟

س: ماموران ساواک این کار را کردند؟

ج: صد در صد ماموران ساواک بودند.

جناب آقای سیف شما در این گفتگو مواردی را مطرح نمودید که شاید برای نخستین بار در تاریخ سیاسی ایران مطرح شده باشد. در پایان اگر صحبت خاصی دارید بیان دارید؟

بله در این زمینه مطالب خیلی زیاد است که باید برای ثبت در تاریخ باید بیان شود که در این گفتگو نمی‌گنجد ولی من اشاره دارم به اینکه ما درایران پیش از رویداد ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ با بهشت موعد که این روز‌ها آقایان وابسته به آن رژیم می‌گویند و می‌نویسند روبرو نبودیم وگرنه مردم بی‌جهت به خیابان‌ها سرازیر نمی‌شدند. اهرم‌های فشار از سوی ساواک و سایر نهاد‌ها از جمله اتاق اصناف عرصه را بر مردم ما تنگ کرده بود و نا‌رضایتی با توجه استبداد حاکم به صورت روز افزونی در جامعه در حال گسترش بود. چه خوب است برای یک بار هم که شده آقایانی که در رژیم گذشته مسئولیتهایی داشته و در صف بله بله قربان گویان بودند، اکنون قدری به خود آیندوعملکرد گذشته خود را صادقانه مورد بازنگری قراد دهند تا ببیننند چه بر سر این مملکت آورده بودند. و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

۱۸ بهمن ۱۳۹۱