عصر نو
www.asre-nou.net

رامون رونیون


« مردی واقعا خطرناک »

ترجمه علی اصغر راشدان
Sat 12 01 2013

قضیه شاید مربوط به سی وپنج سال پیش است که مردی جوان با نام مورگان جانسون به خانه قد یمی شهر من می آیدو شروع به زندگی درآن میکند.

درآن روز ها درشهر خانه قدیمی من مورد پذیرش وادب نبود که ازکسی پرسیده شود از کجاآمده، مورگان جانسون هم چیزی نگفت و هیچکس هرگز چیزی دراین مورد نمیداند. علاوه براین، او هرگز هیچ چیز درباره خودش بیش ازاینها نمی گوید و به عنوان موجودی مرموذ پذیرفته میشود.

به نظرخیلیها او باجای زخمی روی بینیش، یک جفت ابروی سیاه که مستقیم ازهم فاصله میگیرند؛ موها و چشمهای سیاه بایک جور نگاه خاص به مردم،شهروندی خشن است.

سی وپنج سال پیش برای اولین بار به خیابان سانتافه که میرود،یک نفریا کسی دیگر میگوید:

« این یارو یه مرد خیلی خطرناکیه. »

دقعه دیگر مورگان جانسون به خیابان سانتافه که میرود، یک نفر دیگر که گفته نفراول را درباره مورگان میشنود، به یک نفر دیگر میگوید:

« اون واقعا یه مرد خیلی خطرناکیه!»

کم کم هرکسی که مورگان جانسون را با جای زخمی رو بینیش و چشم های سیاه می بیند، همه باهم میگویند:

« اون یه مرد خطرناکیه! »

سرآخر هرکدام و همه مردم شهر خانه قدیمی من می دانندکه مورگان جانسون مردی خطرناک است. بالا وپائین ودراطراف راه میرودو بانگاه خاص خود مردم را نگاه که میکند، هرکس سعی میکند بیشتر بهش احترام بگذارد.

اگرتو سالنی گفتگوئی جریان دارد، واردکه می شود، گفتگو بلافاصله فروکش میکند. اگر چیزی بگوید، هرچه که باشد،همه میگویند درست است. هیچکس دوست ندارد بامردی خطرناک طرف باشد.

این جای زخم رو بینی مورگان جانسون نشان میدهد که روزگاری درگیر خیلی ازحوادث بوده. این واقعیت که او هنوززنده است و تو شهر خانه قدیمی من از بالا به پائین و در اطراف خیابان وست قدم میزند، نشان میدهد که می تواند به خو بی از خودش دفاع کند.

هرگز نمی گفت چگونه این زخم را برداشته، اما سرآخر یکی میگوید شنیده که او این زخم را تو یک مبارزه شبانه باده مرد خیلی بدتو نیویورک برمیدارد، گلوله یکی ازافراد ویزی میکند و بینیش را خراش میدهد، مورگان جانسون سرآخر تمام آن ده نفر را به قتل میرساند.

چه کسی این داستان را شروع میکند؟ هیچکس نمیداند، حتی تعداد افراد گروهی که او همه شان را می کشد، تابیست نفر هم بالا میرود. مورگان جانسون هیچکدام ازمقولاتی که درباره او گفته میشودرا انکارش نمیکند. انگار چیزی مثل دستی رو دهنش را میگیردو وادارش میکند که به کارخودش برسد. خیلی خب، اقائی که شما باشید،او تو شهر خانه قدیمی من و تو خیابان غربی سالهای آزگار زندگی میکند، تو شهرما ا غلب با شهروندهائی برخورد میکند که بهش اشاره میکنندو میگویند:

« یه مرد واقعا خیلی خطرناک او نجاست. »

درزمانی که مورگان جانسون میرودتا پنجاه ساله شود، جلو چشمها پیداش که میشود، تا بگذرد وناپدیدشود،بعضی ها به خود میلرزند.

تا این که حادثه ای پیش می آید. مورگان جانسون از خیابان میگذرد که پیرمرد کوچکی به نام قمار باز خس خسو تلوتلو میخوردواز سالن چراغ سبز بیرون می آید. این قمارباز خس خسو غیراز چوپانی در پا ئین « هیو فر ریور» چیز دیگری نیست. به این دلیل خس خسو نامیده میشودکه بعلت داشتن آسم بیشتروقتهانقس کشیدنش همراه با خس خس است. خیلی پیرو کوچک است و چیزی جز یک چوپان نیست، هیچکس هیچوفت به فکر اذیت کردنش نمی افتد. ماهی یک مرتبه به شهرمی آید که دمی به خمره بزند. این روزی که تلوتلو میخورد واز سالن چراغ سبز بیرون می آید، روز اول ماه است.

ویسکی ئی که تو سالن چراغ سبز میفروشند، ویسکی خیلی نیرومندی است و اغلب اوقات افرادی را که قبلا تو زندگی شان اصلااهل مبارزه نبودند، وامیدارد تا هوس مبارزه به کله شان بزند. هیچکس هیچوقت فکرنمیکردآنقدر نیرومند باشدکه چوپان علیلی راهم وادارکند تابه فکر مبارزه بیفتد. قمارباز خس خسو مورگان جانسون را که می بیند چه میکند؟کت مورگان را می چسبد که خود را بالابکشد، چیزی شبیه این بهش میگوید :

« پس تو یه مردخطرناکی، درسته؟»

هرکس که شاهد این قضیه است برای خس خسوی پیر بیچاره خیلی متاسف میشود،فکرمیکند مورگان جانسون درآن واحد او را میجودو تفش میکند رو زمین. اما مورگان تنها چشمهای خود را میلرزاند ومی گوید:

« چی؟ »

خس خسو میگوید« اونا بهم میگن تو یه مرد خطرناکی، من همین الان میخوام باچاقوی شکاریم دو تکه ت کنم و ببینم چیجور تو رو خطرناک میکنه.» کت مورگان را رها میکند ویک چاقوی شکاری را که درکارهای آشپزی و پوست کندن گوسفندهای مرده و کارهائی ازاین قبیل به کارش میبرد، بیرون میکشد. چاقورا باز میکندکه مورگان جانسون را لت وپار کند.

مورگان جانسو نمیماند که لت وپار شود. به محظ دیدن چاقوی شکاری به علامت این که من تسلیم هستم، دور میچرخدوآن را میکشد وبه قصد کشت پامیگذارذ به فرار. همه میگویند اگرسریع ترین دونده هم نباشد،کاری را میکند که دونده ای سریع انجام میدهد.

قمارباز خسو خسو نمیتواند خیلی او را تعقیب کند، پیراست ومست. مورگان جانسون تاکاملا ازشهر خارج نمیشود، یک لحظه توقف نمیکند. آخرین کسانی که او را می بینند، هنوز دارد به طرف « دینور » میرود و تصادفی به آنجا میرسد. مورگان دیگر هرگز تو شهر خانه قدیمی من دیده نشد.

بعدشایع میشود داستان خطرناک بودن او به هیچ عنوان درست نیست. به علاوه،درگذشته درنیویورک ده مردرا ودرهیچ جا هیچکس را نمیکشد. درمورد زخم رو بینیش نیز یک نفر میگوید زنی را که مورگان جانسون سعی میکند بازویش را بکند، باکتاب جیبیش بینی اورا خردمیکند.

تصادفا این داستان هم درباره او،مثل کشتن ده نفر، واقعی نیست. اما این داستانی است که همه درشهر خانه قدیمی من تا امروز باورش دارند. پدربزرگم اغلب ازمورگان جانسون حرف میزندو میگویداین قضیه چیزیا چیزهائی را درباره طبیعت آدمی ثابت میکند. پدربزرگم میگوید میتوانی بگوئی یک مردآدم خوب یا بدیست. این حرفت را بارها که تکرارکنی، سرآخر مردم باورش میکنند، گرچه رویاروئی تصادفی نهائی ثابت میکند که او آنطور که چوافتاده؛ مردی خوب یا بد نیست.

پدربزرگم میگویداو همیشه درمورد یک مرد خطرناک بودن مورگان جانسون شک داشته. ازپدربزرگم بپرسی که چرا آن راهم مثل جریان قمارباز خس خسو تائید نمیکند، چیزی شبیه این میگوید:

« خب، میدونی، همیشه این امکانم هست اون همونی باشه که مردم میگن. همیشه این امکان هست، من هیچوقت سعی نمیکنم دور وبر تخریب اینجوررسم ورسومات برم که ممکنم هست تصادفا درست ازآب دربیاد....»