عصر نو
www.asre-nou.net

«سوسياليسم ؛ پرتئوس فكري* »


Tue 25 12 2012

فريبرز ستاري

« سوسياليسم ؛ پرتئوس فكري1* »

بخش نخست : سرمايه داري در كجا پايان و سوسياليسم آغاز شد؟ :

قبل از شروع جا دارد بار ديگر از زحمات بي دريغ تدوينگران « فراخوان سياست براي مشاركت در روند شكل دهي تشكل بزرگ چپ » و ديگر رفقا قدرداني كنم .

من خود را محق مي دانم به عنوان علاقمند به جريان چپ در موضوع اتحاد چپ براي غلبه بر تفرقه و پراكندگي نقطه نظراتم را بيان دارم . بنابراين با احترام به تلاش شما از توان خود در اين همراهي دريغ نخواهم ورزيد . پس اگر واژگاني آورده شد حمل بر گستاخي ندانيد . چرا ؟ چون هر نقدي نقطه عزيمتي دارد و هر منتقدي با معيارهاي ويژه اي از سكوي خاص اما همسو با مخاطبش به نقد عمل سياسي كنوني و يا عملكرد گذشته هموندانش مي پردازد . بنابراين سعي نمي كنم تا حقانيت كليت تلاش « فراخوان ... » را كم بها ببينم . گرچه همسو و همراه يكديگريم ؛ حتي بطلان مواضع رقيب را نيز ناشايست مي دانم . بنابراين در مقام عنصر علاقمتد به اتحاد اميدوار به تلاش آغازشده هستم تا بر تفرقه و پراكندگي چپ ايران غلبه نمايد و اما چنين آغاز كنم .

رفقا ! دوستان !

هر تصميمي كه در جمع بيشتري گرفته شود هر چه كه باشد لاجرم صحيح تر است از تصميمي كه جمعي كوچك و يا فردي در فرديتش اتخاذ مي كند . آسيب شناسي اتحاد چپ و جمهوريخواهي نشان داده كه هرگاه ناچاري و لاغلاجي زاينده تفكر اتحاد شده است ؛ نخست از سرعت غيرقابل تصور برخوردار بوده اما در تداوم حركت نتوانسته به حداقلي از اهداف طراحي شده نزديك شود . پس توصيف اين تلاش هاي اتحادي در قالب تشكل سست ، اتحاد بي هدف جور بر تلاشگران پيشين نمي باشد . تاريخ چپ ايران شاهد گوياي آن است كه اتحادهاي با تضاد عمقي بوده و در آن بيگانگي بين مقاصد اتحاد و عناصر متفق تبعاتي به بار آورده است . پس لرزه هاي حركت مزبور هم لطمات زيادي به دنبال داشته و هم باعث گرديده تا هرگونه چشم اندازي براي آينده از دست برود .

بازخواني من از ديرينه شناسي سوسياليسم چند منظوره است . گرچه زيره به كرمان بردن است ، ليكن حامل دو منظور ديگر است ؛ نخست ترغيب هرچه بيشتر تلاشگران عرصه پيكار براي« سوسياليسم به مثابه نظام ساختاري » منظور ديگرم شايد تلنگري بر اندك رفقاي تلاشگر باورمند به « سوسياليسم به مثابه مجموعه اي از ارزشها » باشد . رفقاي مزبور را گريز از بند عاشقي با سوسياليسم نيست ، زيرا آنان به خاطر تلاش براي ساختار سوسياليستي در ايران شهره شهر عاشقي شده اند .چرا كه ! كاروان زحمتكشان بدون راهنما و پارادايم ساختاري به كجراهه خواهد رفت . زيرا سوسياليسم بنا به سرشت واقعي ( آرزوي انساني ) از همراهي اقشار و سطوح گوناگون بويژه كارگران و مزدبگيران يدي و فكري در كارخانه ، مزرعه و ادارات برخوردار مي باشد .

مي دانيم كه سياست غلط هميشه دست آخر به هرزرفتن انرژي انساني به اشكال متفاوت مي شود ؛ اما هر بار ، باز هم بعضا تكرار مي گردد . براي همين است كه برخي از سياست ورزان ما خيلي راحت و با خيالي آسوده هرچه دلشان مي خواهد مي گويند . سطور آمده واقعيت گريزناپذير در جريان چپ ايران است . واقعيتي كه خوشبختانه سبب شده سه سازمان چپ ذيل چتر وحدت چپ با اهتمام وصف ناپذير به موازات تبيين چرايي وضعيت چپ ؛ در راستاي تدوين خط و برنامه اقدام عاجلي به عمل آورند . در پاسخ به « فراخوان براي مشاركت در... چپ ايران » صاحب نظران چپ از مناظر متفاوت ديدگاه خود را ارائه كردند . اما تمايلي به تعيين جايگاه و سهم خود در تحرك بخشيدن به « فراخوان ....» نشان نداده اند . در فرصتي ديگر مي توان و بايستي مواضع صاحب نظران را به چالش منطقي كشاند . چالشي كه هدفش ترغيب آنان به حضور فعالتر در مشاركت سرنوشت ساز چپ مي باشد و نه چيز ديگر .

در ارتباط با « درك از كاركرد سياسي چپ و تغييرات آن » قبل از پردازش آن در مناسبات دروني حزب يا سازماني خاص ، به ريشه و تاريخ تفكر سوسياليسم پرداختم و در ادامه نوشته بخش دومي خواهد آمد . در بخش دوم مدل هاي ديگر سوسياليسم ( سوسيال – دمكراسي و سوسياليسم دمكراتيك ) را با امكان كارآمدي هريك در جامعه ايران بررسي مي كنم . شايد تصوري شكل گيرد كه از محور بحران در بحران چپ ( نظري – سياسي و ساختاري ) فاصله گرفته ام . اما به اعتقاد من علت هاي بحران چپ ايران چه در حوزه گفتمان و يا سازماني را به نقش بحران جهاني سوسياليسم بويژه نافرجامي سيستم سوسياليسم دولتي ( سوسياليسم واقعا يا عملا موجود ) يا جوان بودن تشكل هاي ايراني چپ انديش و ناتواني نظري – سياسي عناصر شاخص و كنشگران چپ ايران محدود نمي كنم و يكي از علل بنيادين وضعيت كنوني چپ ايران را در چگونگي نگاه به جامعه پيچيده و مردم پيچيده تر آن مي پندارم .

در نگاه به تاريخ انديشه هاي سياسي از بدو شكل گيري جامعه انساني تا اوايل قرن هيجدهم سوسياليسم در اشكال خاص حركت مي كرد و پيرامونش هياهويي وجود نداشت . تا اينكه سرمايه داري قد برافراشت . رشد روزافزون سرمايه داري و تاثيرات غيرانساني اين انديشه باعث گرديد تا در برابر بربريت نظام نوين انديشه كهن سوسياليسم پا به عرصه مبارزه با غول رها شده از شيشه شود . بنابراين از آن ببعد سوسياليسم ، يكي از بحث انگيزترين ايده ها در 200 يا 250 سال اخير شد . ايده و تفكري كه بيش از همه در دل كثيري از مردم و تمامي آزاديخواهان و عدالت دوستان شور و اشتياق برانگيخت و بيش از هر تفكر ديگري بر آن شوريده اند و بعضا از آن نيز سوء استفاده شده است . اما ايدئولوژي و سياست نظير زندگي تسلسلي از اولويت هاست . اولويت هايي كه هر لحظه عوض مي شوند . چنانچه تفكر سوسياليستي در طول حيات خود ، متناسب با شرائط گوناگون در هيبت شكلي متفاوت اما با حفظ محتوا رشد كرده تا در تداوم شبحي بر فراز اروپاي صنعتي برهه نوين تري را تجربه نمايد . بنابراين تغيير شكل مقوله جامعه گرايي اولويت طبقات زحمتكش يدي و فكري و اقشار فرودست جامعه بوده و خواهد بود . قبل از هر چيز بررسي بحث تفكر غريزي اما اشتياق برانگيز انساني ( ايده سوسياليسم ) جايگاه خاصي برخوردار بوده است . طرح جايگاه تفكر غريزي انساني سئوالي بديهي است و به دنبالش اين پرسش مطرح مي شود كه تفكر مزبور ازچه مقطعي در دستوركار قرار گرفت و ديگر اينكه در برابر كدام واقعيت عذاب آور انسان ها قد برافراشت . هرچند در اين مجال فرصت اثبات تقدم سوسياليسم بر سرمايه داري نيست . ليكن مي توان قاطعانه بيان داشت كه تفكر سوسياليسم از زمره آرزوهاي بشري مي باشد ؛ آرزويي كه در بامداد حيات بشري در سپهر جوامع انساني جوامع اوليه حركت خود را شروع كرد.

بنابراين اغراق گويي نيست كه سوسياليسم در ذات زيست نخستين جوامع بشري و به طور غريزي بوده ؛ ذاتي كه به دنبال خروج انسان ها از غار و گام گذاردن به دشت دستخوش تغيير برونزايي مي شود . تغييري كه تامين تنعم مادي از قالب جمعي به فردي رسيده و بنيان مالكيت فردي گذاشته شده تا بر مبناي آن سرمايه داري معنا يابد و درست از برش تاريخي مزبور است كه جدال انسان ها در عرصه اجتماع اتفاق مي افتد . در ادامه حيات بشري اشكال كاپيتاليسم بوجود مي آيد و سوسياليسم نيز در قالب اشكال خودويژه رخ مي نمايد . پروفسور« رنه سدي يو » عنوان مي كند : « گريفيث پژوهشگر انگليسي 261 نوع سوسياليسم را شناسايي كرده است 2* » . البته در ميان نوع و اشكال سوسياليسم وجوه مشتركي يافت مي شود . در دوران هاي بسيار دور ، سوسياليسم طبيعي وجود داشته كه جوامع اوليه يا كهن از روي غريزي ، اجباري و بنا به ضرورت شكل زيست اجتماعي بدان عمل مي كرده اند . سپس سوساليسم ساخته و پرداخته ذهن بشر ( سوسياليسم تخيلي ) بوجود آمده و در تداوم آن سوسياليسم تجربي پديدار مي شود تا فصل زرين چالش كار و سرمايه را پيوست تاريخ سوسياليسم نمايد. اشكال تجربي نظير مدل سوسياليسم سربازخانه اي كه تابع نظم و سلسله مراتب ( سوسياليسم خودبخودي ) بود تا به سوسياليسم صومعه اي ( مدل هاي آمريكاي لاتيني پاراگوئه و ... بازتاب دهنده فرهنگ سرخپوستي اينكاها و پارادايم رابين هود ) مي رسد كه در آن ايمان و اعتقادات مذهبي به عنوان اصلي مسلم پذيرفته مي شود ) . در بررسي تاريخ سوسياليسم و چپ در ايران نيز بعد از دردميدن آفتاب سوسياليسم در سپهر سياست كشورمان شاهد تلاش عناصر مذهبي چپ ( سوسياليست هاي خداپرست به رهبري محمد نخشب علي شريعتي ، لطف الله ميثمي و سليمان ميرزا اسكندري 3* توضيح خروج از ح.ت بخاطر انديشه مادي در 1320 در پانوشت ببري ) هستيم .

چرايي تشبيه سوسياليسم به « پرتئوس » :

پيش نوشته هاي بالا در خدمت تبيين تشبيهي از سوسياليسم به رب النوع درياها بود . وجود اشكال گوناگون سوسياليسم ؛ واژه اي را در ذهن شكل مي دهد تا سوسياليسم را به « پرتئوس » تشبيه كرد . اساس تشبيه واژه عدالت خواهانه به رب النوع درياها به نشانه هاي حركت و فراز و فرود آن در تغيير شكل و حالات منتهي به آرامش است .

به محور نوشتار باز مي گردم و مي پرسم آيا بحث در باره وجود سوسياليسم از دوران هاي بشر اوليه در شكل سوسياليسم خودبخودي يا طبيعي ( غارنشيني ) تا اشكال ارائه شده كنوني ، به منزله تحقير آن است يا تجليل از آن ؟ من بر مدار تمجيد توام با نقد سوسياليسم و راه آمده اش مي انديشم . بدين ترتيب اگر بپذيريم كه سوسياليسم اصالتش را از دورن هاي بشر اوليه نمي گيرد ؛ در اين صورت ديگر نمي توان آن را آخرين راه پيشرفت انسان تلقي كرد . باوجود پيشينه ديرينه سوسياليسم ؛ اما لغت سوسياليسم « به مثابه نظام ساختاري »جوان است ، زيرا در قرن 18 پديدار شده ، همچنين صفت سوسياليست از آن هم جوانتر است ، چون در سال 1822 در انگلستان و سپس در سال 1833 در فرانسه عنوان گرديده است . اما معني لغوي آن از بدو تشكيل جوامع اوليه جامعه گرايي بوده ، هست و خواهد بود . پس جاي شگفتي نيست كه ريشه سوسياليسم در جوامع اوليه انساني وجود داشته باشد . ريشه اي كه از قرن 19 به مثابه پاجوش درخت سوسياليسم قد مي كشد تا بر مبناي چارچوب اصول ماركسيسم در اشكال مختلف پديد آيد . پيروان ماركس آموزه ها و تعاليم او را از سوسياليسم به شيوه هاي گوناگوني تفسير كرده اند . سوسياليسم خروشچف با استالين فرق دارد و تفاوت برداشت مائو با تيتو از زمين تا آسمان است . حتي بين لنين و ماركس هم تفاوت هاي بيشماري به چشم مي خورد . هريك از سازندگان ساختار سوسياليسم چيزي به اين بنا افزوده و شكل بيروني و دروني آن را تغيير داده اند .

در پايان بايد خاطر نشان سازم سوسياليسم با صفت « پرتئوس » ي در حالات خاص به اشكال خودويژه مي گرايد ، همچون دريا كه حالات متغير درشرائط خاص دارد . پس هر پارادايم سوسياليستي بعد از زمان تاريخي پوست اندازي كرده تا گامي هرچند كوتاه به سوي ايده آل نزديكتر شود . منظور از اين موخره توجه به مقهور شدن سوسيال دمكراسي در چالش با نئوليبراليسم مي باشد . توجهي كه بينديشم مدل مقوله سوسياليسم دمكراتيك طراحي نشده و ماقبل آن سوسيال دمكراسي گرچه به سرنوشت مدل « سوسياليسم واقعا موجود » گرفتار نشد ، اما وضعيت آن ( در برهه وحشيگري هيولاي نئوليبراليسم و بويژه شكست سوسيال دمكرات ها در سوئد و...) چون گذشته نيست . با وجود وضعيت كنوني آيا طراحي سازه سوسياليسم دمكراتيك چگونه خواهد بود ؟ در مجالي ديگر شايد در اين زمينه مطلبي آورده شود .

پي نوشت :

*1 – « پرتئوس » در اساطير يونان رب النوع درياهاست كه مي توانست به صور مختلف تغيير شكل دهد .
2* - « رنه سدي يو » نائب رئيس فرهنگستان تاريخ فرانسه
3*- « سلیمان محسن اسکندری » که به سلیمان میرزا معروف است (زاده ۱۲۴۵ یا یکی دو سال پیش از آن و درگذشت 17 دی ۱۳۲۲ خورشیدی) از شاهزادگان روشنفکر و تجددخواه صدر مشروطه بود . او یکی از نخستین سخنگویان افکار سوسیالیستی در ایران بود و در پی‌ریزی نخستین تشکلات چپ نقش داشت. او به همراه سید حسن تقی‌زاده، محمد امین رسول‌زاده و سید محمدرضا مساوات در سال ۱۲۸۸ حزب دموکرات (عامیون) را پایه گذاشتند و روزنامه "ایران نو" را منتشر کردند . سلیمان میرزا، پس از فوت برادرش یحیی میرزا (پدر ایرج اسکندری) به مجلس دوم راه یافت و تا دوره پنجم نماینده بود. با زوال پادشاهی قاجار، سلیمان میرزا، از هواداران برقراری جمهوری بود و از "سردار سپه"، آنگاه که دعوی جمهوری‌خواهی داشت، پشتیبانی کرد . سلیمان میرزا اسکندری پایه گذار سوسیالیسم درایران است. آنگاه که اجتماعیون - عامیون معنای سوسیالیسم را می‌داد و ترجمه‌ای بود از «سوسیالیسم». برای او مهم نبود که طرفدار سوسیالیسم نماز می‌خوانند و یا نمی‌خوانند، مهم تر از ایمان مذهبی، ایمان به مساوات سوسیالیستی در جامعه بود. سلیمان میرزا اسکندری کمونیست نبود و تا آخر عمر پایبند به احکام دینی باقی ماند، اما به دلیل اندیشه سوسیالیستی نگاهش به دولت شوروی مثبت بود.
بحث اتحاد سوسیالیست های جهان از سال 1864 میلادی با تأسیس "بین الملل اول" آغاز شد. این انجمن تحت تأثیر عقاید کارل مارکس بود و پس از بروز اختلاف بین افراد تأثیرگذار در سال 1876 فرو پاشید. بین الملل دوم در سالهای بعد با تفکرات سوسیال دموکراسی تجدید حیات یافت. بین الملل سوم (کمینترن) در مقابل آن به یک مجمع اینترناسیونالیستی تمام عیار بدل گشت.
در ایران نیز مارکسیست های ایرانی تحت تأثیر انقلاب در کشور همسایه خود حزب کمونیست ایران (دهه ۱۹۲۰) را در سال 1299 هجری شمسی تأسیس کردند. هدف این حزب مبارزه با استبداد ایران در تمامی زمینه ها بود. مارکسیست های ایرانی به جای الگوی سوسیال دموکراسی، الگوی انقلاب اکتبر را برگزیده بودند. شرکت مرتضی علوی و احمد اسدی از طرف فرقه جمهوری انقلابی ایران، همراه سلیمان میرزا اسکندری، رهبر حزب سوسیالیست ایران در کنگره بروکسل سوسیال دموکرات ها (بین الملل دوم) در زمان حملات کمینترن (بین الملل سوم) به این کنگره ثابت می کند که فرقه جمهوری انقلابی ایران با سوسیال دموکرات ها قرابت فکری دارد.
سلیمان میرزا اسکندری با زخمی که چپ رویها از یک سو و برخي عناصر مذهبی از سوی دیگر به جمهوری گیلان زده بودند آشنائی کامل داشت و از آن بسیار آموخته بود. دیکتاتوری رضاخانی را تجربه کرده بود. در برابر گرایش به فاشیسم هیتلری درحاکمیت رژیم رضاشاه ایستاده و چوبش را هم خورده بود. پس از سقوط رژیم رضاشاه، سلیمان میرزا اسکندری به جمع بنیانگذاران حزب توده ایران پیوست (۱۳۲۰). برنامه و اساسنامه حزب توده ایران، چنان سمت گیری عام، ملی و سوسیالیستی در عرصه داخلی و فاشیسم ستیزی و استعمار ستیزی در عرصه داخلی و خارجی داشت که شخصیتی چون او را گریزی بر قبول رهبری این حزب نباشد. این مسئولیت را زمانی پذیرفت که دیگر آفتابش بر لب بام بود. سلیمان میرزا اسکندری در روز 17 دی ماه سال 1322 درگذشت و در امامزاده عبدالله به خاک سپرده شد.

«نوربرتو بوبیو» فیلسوف و تاریخدان معاصر ایتالیا که یک لیبرال سوسیالیست بود و در ژانویه سال 2004 در 94 سالگی فوت شد در پی فروپاشی شوروی و تعدیل سیاست های کمونیست های ایتالیا، از نظرات سلیمان میرزا تجلیل کرده و گفته بود که اگر سوسیالیسم برپایه روشها و اندرزهای سلیمان میرزا پیاده شده بود نه بشریت گام به انحطاط هرچه بیشتر می گذارد و نه آن فرضیه شکست می خورد و امید توده ها نقش برآب می شد. بايد دانست كه نخستين حزب كمونيستي ايران در سال 1299 (1920 ميلادي) و سه سال پس از انقلاب بلشويكي روسيه در بندر انزلي (گيلان) تاسيس و آغازبكار كرده بود.

فريبرز ستاري
2 / 10 / 1391 – يكشنبه 23 دسامبر 2012