منوچهر عزیزی (هارای)
سرنوشت سه تار شهریار
Tue 11 12 2012
چند سال پیش به دنبال تهیه و پخش سریال زندگانی پر از تحریف مرحوم استاد شهریار شاعر بلند آوازه دو زبانه بین المللی آذربایجانی و به نظر بنده (حافظ دوم) از شبکه اول صدای و سیمای جمهوری اسلامی که با انتقاد عمومی مواجه شد، به منظور تحریفات، دعوتی از گروه اعزامی تولید تلویزیون به تبریز به کارگردانی خانم حناچی برای مصاحبه شمه ای از واقعیت از بنده به عمل آمد.
لازم به یادآوری است که آشنایی من با مرحومین استاد شهریار، استاد آواز ابوالحسن اقبال آذر، استاد غلامحسین بیگجه خانی نوازنده تار، استاد محمد حسن عذاری نوازنده سه تار، استاد ارمغانی نوازنده میلون، استاد محمود فرنام نوازنده بی نظیر دف و دیگران به سال 1340 شمسی برمی گردد که آن زمان در رادیو تبریز به عنوان تهیه کننده برنامه های رادیویی مشغول بودم.
از خاطرات نخستین ایام آشنایی من با مرحوم استاد شهریار و استاد ابوالحسن اقبال آذر، سیاحت در باغ گلستان بود که مدتهاست به برکت «فرهنگ» جمهوری اسلامی به تجمع مواد مخدر فروشان و کهنه فروشان تبدیل شده است و صد البته چندیست کهنه کتاب فروشان سیار را از سطح شهر تبریز به آنجا رانده اند که با این ادغام نامتناجس خواسته اند دو فرهنگ متضاد را به عنوان یک ارزش مشترک به نمایش بگذارند.
از خاطرات کوتاه من با استاد شهریار در باغ گلستان سابق که اکنون به باغ «فجر» تغییر نام یافته شمه ای عرض بکنم و بعد بروم سر اصل مطلب.
در چند مرحله که افتخار قدم زدن دور حوض بزرگ باغ با استاد نصیب من شده بود، گاهگاهی الهامی که به خاطره استاد می رسید، چون هیچگاه قلم و کاغذ همراه نداشت، با عجله از من می خواست بیت مورد الهام را یادداشت بکنم، سپس بلافاصله یادداشت را از من می گرفت.
حالا برویم سر اصل مطلب و سراغ دعوت خانم حناچی. این خانم کارگردان تلویزیون ضمن توضیح ماموریت خود، از من خواست طی مصاحبه تلویزیونی از نکات مهم خاطراتم بال استاد شهریار بیان کنم. من اظهار داشتم: شخصیت هایی نظیر آقایان یحیی شیدا و بیوک نیک اندیش که در حال حیات هستند از بنده بسیار باصلاحیتدار و از نظر من سن و سال سابقه آشنایی و کتابت و نوشتار در مورد استاد از من مستند تر و مفیدتر هستند، چرا نخست سراغ آن بزرگواران نمی روید؟ پاسخ دادند: استاد شیدا بیمار هستند و خدمت آقای نیک اندیش نیز خواهیم رسید.
من قبول نکردم و بعد از تماس تلفنی با آقای نیک اندیش که متوجه شدم با ایشان قبل از من مصاحبه بعمل آورده اند، حاضر به مصاحبه شدم و نوار و کلامه منظومه «سهندیه» استاد را که در سال 1354 از روی دستخط خود استاد خوانده بودم و تا آن زمان چاپ نشده بود را به خانم حناچی تقدیم کردم. این مصاحبه که در موزه شهریار انجام یافته بود به دفعات از شبکه سراسری اول از تلویزیون پخش شد.
تا اینجای عرایضم اصلا هیچ ارتباطی به موضوع مقاله نداشت. لیکن سوالی که ضمن مصاحبه در موزه ذهنم را سخت به چالش کشید، سه تار استاد شهریار بود که جایش در موزه خالی بود!! این چالش را تصویر استاد در حال نواختن سه تار که بر دیوار موزه آویزان بود بوجود آورد!
هر چه موزه را گشتم، سه تار را ندیدم. از مسئول موزه پرس و جو کردم و جوابی نشنیدم. دوباره در مقابل عکس سه تار دار استاد استاد قرار گرفتم. این بار ضمن تماشای تصویر خاطراتی را در ذهنم زنده کرد که شاید بیش از چهل سال قبل خود شهریار با این سه تار شعری از حافظ را در دستگاه ماهور برایم در خلوت خود زمزمه کرده بود.
با زنده شدن این خاطرات واقعا منقلب شدم. کانهو شهریار در آن تصویر با عصبانیت به من چشم غره می رفت که چرا از همه ماجرا صحبت کردید ولی از سرنوشت سه تارم که گرانبهاترین یادگار دوستان دیرینم بود سراغی نگرفتید و نفهمیدید چه بلایی بر سر آن آمد؟
خیلی از دوستان نزدیک شهریار از جمله یحیی شیدا فوت کرده بود. زمانی هم که زنده بود، از جمله از سه فرزندش که زنده هستند چیزی از سرنوشت سه تار شهریار نشنیدم تا اینکه بالاخره در این چند روز اخیر آقای بیوک نیک اندیش، نویسنده چهار جلد کتاب «در خلوت شهریار» را سخت به چالش کشیدم. وی از سرنوشت سه تار شهریار اطلاع کافی داشت لیکن به گفته ایشان چون قضیه سرنوشت سه تار مسئله دار بوده در کتابهایش از آن سخنی به میان نیاورده است. گفتم شما جریان را شفاها به من تعریف کنید و اگر مشکلی برایتان پیش آمد، نقل قول مرا تکذیب کنید. من هم وجدانا متعهد می شوم که تکذیب شما را تصدیق کنم و خود را دروغگو قلمداد بکنم! ایشان به اصرار من تسلیم شد و سرنوشت سه تار شهریار را اینگونه تعریف نمود:
بنا به گفته شهریار این سه تار سومین امانتدارش من هستم. این سه تار در اصل متعلق به درویش خان ماهرترین نوازنده دوران قاجاریه بوده. وی در دورانی شاید اواخر عمرش آن را به استاد صبا می دهد. استاد صبا نیز چون از نوازندگی و موسیقیدان بودن شهریار اطلاع داشت، و از مجموعه اشعار ترکی و فارسی شهریار هم آشکار است، آن را به شهریار می بخشد. این سه تار سالهای متمادی همراز و همدم شهریار می شود. همراه با فرسوده شدن سه تار استاد شهریار به اصطلاح از دل و دماغ می افتد و در محفلی سه تار را به عنوان امانت گرانبها به استاد محمد حسن عذاری، نوازنده مشهور سه تار، می سپارد. استاد عذاری بعد از سه سال آن را به شاگردش آقای استاد محسن محقق که ضمن چیره دست بودن تعمیر کار و سازنده آلات زهی موسیقی نیز بود، برای تعمیر و نگهداری می سپارد.
ضمن صحبت بغض گلوی آقای نیک اندیش را می فشارد و اشکش جاری می شود. «چه بگویم؟» سکوت طولانی می کند. می دانستم نیک رفتار هشتاد ساله خیلی وقت است که بیمار است. مرد بسیار حساس و زود رنج و کمی نیز عصبانی است. می ترسیدم اگر به ادامه صحبتش اصرار می کردم، بلایی به سرش بیاید. من هم ضمن اینکه چشمانم به لبانش دوخته شده بود مجبور به سکوت شدم. کمی آب آوردم و خورد. گفتم اگر نمی خواهید ادامه بدهید، بماند. گفت: «نه ... نباید سرنوشت سه تار شهریار همراه همه ارزشهای فرهنگی مان در گورستان فراموشی دفن شود.» سپس در حالیکه صدای بلند های– های می گریست گفت: «سه تار شهریار شهید شد!»
«آری... در اوایل 132 که آتش حرام شدن آلات موسیقی به عنوان لهو و لعب شعله ورتر شد عده ای «خودسر!» به خانه آقای استاد محسن محقق، که حالا بیش از هفتاد سال دارد، حمله ور می شوند. منزل وی کارگاهش نیز بود. همه آلات موسیقی تعمیر شده و یا ساخته شده را خرد می کنند. هنگامیکه نوبت به سه تار شهریار می رسد استاد خود را به روی سه تار می اندازد و هر چه قسم می خورد تمام خانه و کارگاه و آلات موسیقی موجود را خرد بکنید، آتش بزنید ولی به این سه تار کاری نداشته باشید. این سه تار بیش از صد سال پیش یادگار چهار استاد تاریخ موسیقی است، متعلق به استاد شهریار است. اما نه تنها گوش کسی به این التماسها بدهکار نبود بلکه سه تار را با خشونت تمام از آغوش من جدا ساختند و به سختی به در و دیوار کوبیدند، تکه پاره اش کردند، فحش های رکیک به من و شهریار دادند و بعد از آنکه از کتک زدن من خسته شدند، با تکبیر و سلام و صلوات صحنه ظفر را ترک کردند.