آتش بزن*
Thu 26 02 2009
ویدا فرهودی
خود رامسوزان، بر ریا، وَهــم و گـمان آتش بزن
رنجی چو می کاوَد ترا، بر کـُنه ِ آن آتش بزن
عمری سپردی،باورت،بر ناکسان! کو یاورت؟
کو دست غیبی بر سرت ؟ بر آن دکان آتش بزن
گفتم دکان چون کـَسب شان دلالی ِ جنگ است و کین
افشا کن این دلاله ها، بر کـَسب شان آتش بزن
جامی بنوش از عاشقی،بر آن فقط چون لایقی
بر زهد و بر زَهـرآبه اش،بر شوکران آتش بزن
سرد است اگر هستی کنون، ازفرط تخدیر و سکون
پیمانه پُـر کن از جنون، بر استخوان آتش بزن
شوریده وش با سرکشی،فرصت مده برخامشی
بیـداد را فریاد کن، جای فغـان، آتش بزن
تازیده گر با نام دین، بیگا نه بر ایران زمین
این فتنه ی سی ساله را، رسواکنان آتش بزن
بگسل عزای خسته را، گرییدن ِ پیوسته را
با شور شعرم همصدا ،برنوحه خوان آتش بزن
هم میهنی ای همزبان،اندرز ناچیزم بخوان
بردشمنان با شعله ی سرخ بیان آتش بزن
با برق چشم مادران، از داغ صد ها نوجوان
جلاد جنگ افروز را بر قلب جان آتش بزن
مام وطن افسرده است، درد تو اش آزرده است
تا خوش شود احوال او، برخائنان آتش بزن
ویدا فرهودی
پاریس- زمستان ۱۳۸۷
*"یک چانباز دیگر خود را به آتش کشید." بر گرفته از اخبار روز پنج شنبه اول اسفند ۱۳۸۷
|
|