عصر نو
www.asre-nou.net

توماس هاردی

« اغتشاش در یک همسرائی محلی »

ترجمه علی اصغر راشدان
Wed 19 09 2012

THOMS HARDY
Absent Mindedness in a Parish Choir
تو یکشنبه بعد از کریسمس پیش آمد، آخرین یکشنبه تو تالارکلیسای «لانگ پودل » مینواختند که بی توجه ازردیف خارج شدند. آقائی که شما باشی و همانطور که ممکنه بدانی، نوازنده ها گروه خیلی خوبی بودند، به خوبی نوازندگان محلی « میلستوک » بودند که به وسیله دویس رهبری میشد و درباره ش خیلی چیزها میشه گفت.
رهبرش « نیکلاس پودینگکام » و نوازنده اول ویولن بود. تیموتی توماس ویولنسل، جان بایلز ویولن نواز تنور، دانییل هورنهد نوازنده سرپنت،
رابرت داودل نوازنده کلارینت و آقای نیکز نوازنده اوبوا، همه نوازنده های سرشناس، پرنفوذ و قاطعی بودند. تو هفته کریسمس برای مجالس رقص و کمی پیچ وتاب دادن، خواستارهای زیادی داشتند. به همان خوبی که می توانستند سرودهای مذهبی را اجراکنند،میتوانستند بالاوپائین پریدنها یا رقص ملوانهارا هم همراهی کنند. بهتره گستاخی نکنم ودیگر دراین باره حرف نزنم .
سرود کریسمس را نیمساعتی تو میدانچه تالار برای خانمها واقایان مینوازندو مثل پرهیزگارها بافروتنی باهاشان چای وقهو ه مینوشند، بعد بازوهای شیطان شبیه اسبهای وحشی باگرزسفید کوبنده درمیان نه جفت رقصنده وبیشتراز آن به جولان درمی اید، وسوسه شان میکند، رم و شراب سیب داغ شعله ور کننده می بلعند.
خب، تو این کریسمس هرشب بعد از شب دیگر را تویک مجلس پرسرو صدای رقص لختی گذرانده و اصلا نخوابیده بودند. بعدشم یک شنبه بعد از کریسمس پیش میاد. آن سال به حد کشنده ای سرد بود، جماعت پائین تواطاق کلیسا واسه آب کردن یخهاشان یک کوره داشتند، اما نوازنده هاتمام شب هیچ وسیله گرمائی نداشتند و به سختی میتوانستند تو تالار یخزده بشینند. نیکلاس تو پذیرائی صبح که هرساعت یک اینچ به کلفتی یخ اضافه میشد، گفت:
« خدا جونم، لطف کن، من دیگه طاقت این سرمای بیحس کننده رو ندارم. بعدازظهر واسه گرم کردن خودمون یه چیزائی توخودمون قایم میکنیم ومیاریم، امیدوارم ندیده بگیری!»
یک گالن برندی داغ وآبجو قاطی وآماده کردو بعدازظهر باخود به کلیسا آورد، دوربانکه را حسابی کهنه پیچیدو تاموقع نوشیدن توجعبه ویولنسل تیموتی توماس گرم وقابل نوشیدن نگاهش داشت، یک قلپ موقع مراسم بخشش گناها، یکی بعداز باورمذهبی، باقیمانده شم موقع شروع مراسم نوشیدند . قلپ آخررا سرکه کشیدند، گرم شدند واحساس راحتی کردند. مراسم ادامه که یافت، بدترین بد بیاریشان این بود که تو آن بعد ازظهر طولانی هرکدام این مردهای همه فن حریف خوابشان برد، همه عینهو تخت سنگ خوابیدند.
بعداز ظهر تاریکی بود، درپایان مراسم تمام چیزی که میتوا نستی تو کلیسا ببینی، دوتا شمع پدرمقدس تو دوطرفش رو منبر وصورت خیس خودش بود. سرآخر مراسم تمام شد. پدرمقدس سرودمذهبی غرو بگاهیش را تما م کرد، صدای هیچ همسرائی سرودش را همراهی نکرد. جماعت سرهاشان را برگرداندند که از قضیه سردربیارند. بعد لوی لیمپت،پسرکی که تو تالار نشسته بود، به تیموتی و نیکلاس سقلمه زد وگفت :
« شروع کنین! شروع کنین! »
نیکلاس گفت « ها!چیه ؟ »
و شروع کرد، کلیسا تاریک و کله ش آنقدر در هم ریخته بودکه فکرکرد تو پارتی ئی است که سرتاسر شب پیش نواخته بودند. رفت جلو جماعت، خم شد و ادای احترام کرد و آهنگ دلخواه ترین ترانه پرجنب وجوش حول وحوش آن روز ها « شیطان درمیان خیاطها » را باویولن نواخت. وضع تمام گروه همینجور و کله هاشان گاوگیجه گرفته بود، طبق عادت همیشگی و بی چون وچرا، باتمام نیرو از رهبرشان پیروی کردند و بی خیال این آهنگ را به اطراف پخش وپلا کردند، نت های پائین کنترباس ترانه شیطان درمیان خیاطها تارعنکبوتهای سقف را شبیه ارواح به لرزه که درآورد،نیکلاس دید که هیچ کس تکان نمیخوره، ویولنش غیژ غیژ که میکرد، طبق عادت رهبریش تو مجالس رقص و وقتائی که هیکلاقابل شناخت نبودند، نعره کشید:
« بپرین بالا! جفتی ها دستی بالاکنین!سرآخرکه غیژ غیژ ویولنو درمیارم، هرمردی جفتشو زیردرخت « میستلتو »ببوسه ! »
پسرک لوی، آنقدر ترسیده بود که از پله های تالار پرید پائین ومثل برق به طرف خا نه شا ن فرارکرد. پدرمقدس وقتی شنید که آهنگ شیطان کلیسارا تو خودش غرق کرده ،فکرکرد گروه همسرایان دیوانه شده و مو رو تنش سیخ شد، دستش را بلند کرد وگفت:
« ساکت! شاکت! ساکت! این چیه؟ »
آنها به خا طر سرو صدای سازهاشان، صدارا نمیشدند، پدرهرچه بیشتر صدا میزد، پرصداتر مینواختند. افراد از تو نیمکتها شان بیرون آمدند، حیرتزده رو زمین راه افتادند وگفتند:
« منظوراینا از این شرارتا چیه؟ مام مثل قوم سدوم و گمرا نابود میشیم!» بعد عالیجناب از تو نیمکت ماهوتی سبزش، جائی که خیلی از لردها وخانمهای والامقام تو خانه ازش دیدار وباهاش نیایش میکردند، بیرون آمد و رفت جلوی تالار وایستاد، مشتهاش را گره کرد و جلو صورت نوازنده ها تکان داد، گفت:
« این چیه! تو این عمارت مقدس و محترم! این چیه! »
سرآخر وسط نوازندگیشان صدارا شنیدند و دست از نواختن کشیدند . عالیجناب که کنترلش را از دست داده بود گفت:
« هرگز! همچین اهانتی! عملی شرم آور! هرگز! »
پدر مقدس هم که پائین آمده وکنارعالیجناب وایستاده بود گفت « هرگز !»
عالیجناب که مردی شریر و حالا یک مرتبه طرفدارخداشده بود، گفت:
« نه، حتی اگر فرشته های بهشت. حتی اگر فرشته ها ا ز بهشت بیایند پائین و بگویند یکی از شما نوازنده های شرور دوباره یک نت تو این کلیسا به صدا درآورد، نه، هرگز! به خاطر اهانتی که امروز غروب نسبت به من و خانواده من ،دیدارکننده های من وخدای قادرمطلق مرتکب شدید،نه!هرگز!» گروه بد بیار همسرایان کلیسا به خود آمدندو متوجه شدند که کجا هستند. نیکلاس پودینگکام، تیموتی توماس و جان بایلز با ویولن ها ی زیر بغل، دانییل هورنهد بیچاره با سرپنت ش، رابرت داودل با کلارینت ش، از پله های گالری پائین خریدن. تما مشان به اندازه یک نه پنی کوچک به نظر میرسیدند، بیرون رفتند.
پدرمقدس به اصل قضیه که پی برد، انگارآ نهارا بخشیده بود، اما عالیجناب هرگز!چند هفته بعد سفارش یک جعبه موزیک داد که تنها آهنگ سرودهای مذهبی دو و بیست جدید را و تنها همانهارا مینواختن.
گرچه بیشتر وقتها احساس گناه میکنی، اماغیر ازاین آهنگهای مذ هبی که مفت گرانه، نمیتوانی هیچ چیز بنوازی. همانطور که گفتم، عالیجناب استعدادواقعی چشم گیری برای تغییر مسیرداشت. گروه نوازنده های قدیم دیگرهرگز تو کلیسا ننوا ختند....