آنجلیکا گیبس
«امتحان»
ترجمه علی اصغر راشدان
Fri 7 09 2012
ماریان بعداز ظهر رفت سراغ مرتبه دوم امتحانش، خانم اریکسون هم همراهش رفت. ماریان جای راننده نشست. خانم اریکسون که کنارش بود، گفت:
« فکر کنم بهتره یکی یه کم بزرگترازخودت باهات باشه،دفعه پیش پسر عموت بیل توراه خیلی حرف زد و عصبانیت کرد. »
ماریان باصدای ملایم وبدون لهجه ش گفت « آره ، خانم. فکرکنم یه سفید باهام باشه، اونا خوشتر میدارن. »
خانم اریکسون گفت « آه، فکرنمیکنم دلیلش این باشه. »
نگاهی به پرونده ش کردو توصندلیش فرورفت. ماریان تو خیابانهای سایه حومه آهسته رانندگی کرد. یکی از روزهای گرم اول جوئن بود، به بولوار که رسیدند، ترافیک اتوموبیل هائی که به سواحل میرفتند سنگین بود.
خانم اریکسون پرسید« میخوای من رانندگی کنم؟ اگه حس میکنی نگرانی، ازاین کارخوشحال میشم. »
ماریان سرش را تکان دادکه نگران نیست. خانم اریکسون دستهای ماهراو را نگاه وفکر کردکه چندهزارمرتبه پیش از آمدنش مجبور بوده خودش خانه را سروساما ن دهد، یا سالهای اول که اداره خانواده ش به عهده یک سری دختر های سفید ولنگاربود که کارتوخانه را موهن میدانستند و نگهداری بچه هارا اهانت می انگاشتند،زندگی را چقدر به سختی گذرانده بود .
گفت « خیلی قشنگ رانندگی میکنی ماریان، به دفعه پیش اصلا فکرنکن، تو یه روز بارونی وتوسربالائی تپه، هرکی باشه سر میخوره. »
ماریان گفت « چارتا اشتباه داشته باشی مردود میشی،تموم علامتائی رو که گروهبان رانندگی روفرمم زد، به یاد نمیارم. »
خانم اریکسون باتردید گفت« میگن اونا ازآدما میخوان که یه چیزکی بهشون بدن. »
ماریان گفت « نه، این کار تنها قضیه رو بدتر میکه خانم اریکسون، خودم میدونم. »
اتوموبیل به راست پیچید، بعد از یک چراغ راهنمائی وارد جاده ای فرعی شد و به طرف جدولی درانتهای ردیف کوچکی از ماشینهای پارک شده پیش رفت. گروهبانهای امتحان هنوز نیامده بودند.
خانم اریکسون پرسید« مدارکتو آوردی؟ »
ماریان ازکیفش بیرونشان آورد:مجوز تحصیلش، ثبت نام اتوموبیل و گواهی تولدش.رو نیمکتهای خسته کننده انتظار نشستند.
خانم اریکسون گفت« داشتن یه نفر مطمئن که بچه هارو هر روز باماشین ببره مد رسه فو ق العاده ست. »
ماریان لیست چیزهای لازم را که قبلا مطالعه کرده بود، دوباره وارسی کرد، گفت « امور خونه رو هم آسون تر میکنه، مگه نه؟ »
خانم اریکسون گفت« آه ماریان، کاش میتو نستم نصف ارزشی رو که تو داری تلافی کنم! »
ماریان محکم گفت « حالا، خانم اریکسون!»
هم را نگاه کردند و بامهربانی خندیدند.
دو اتوموبیل باآرم مخصوص رو درهاشان تو خیابان ایستادند. گروهبانهای امتحان تو یونیفرمهای نظامی تمیزشان خیلی فرز بیرون پریدند. دستهای ماریان رو فرمان سفت شدند، به خپله ی خود شیفته ای که به طرف راننده اول صف داد کشید،اشاره و پچپچه کرد:
« آه، خانم اریکسون، این همو نه که دقعه پیش منو رد کرد.»
دوباره به هم خندیدند،گرچه کمرنگ تر.خانم اریکسون گفت:
«حالافکر شو نکن ،ماریان! »
گروهبا نی که سرآخر به ماشین آنها رسید خپله قبلی نبود، مرد میانسال خوش برخوردی بود، اوراقشان را ورق که میزد، بی پروانیشخند میزد. خانم اریکسون پیاده که میشد، او گفت:
«نمیخوای باما بیای؟واسه ماندی ومن بودن همراه ایرادی نداره.»
خانم اریکسون لحظه ای شگفتزده ماند، گفت« نه. »، به طرف جدول رفت و گفت:
«باید ماریان رو بگذارم به خودش متکی باشه،اون راننده خوبیه سرگروهبان»
گروهبان گفت « حتما همینجوره.»،به خانم اریکسون چشمک زد و رو صندلی کنارماریان خزید« سرپیچ به پیچ به راست،ماندی لو. »
خانم اریکسون از کنار جدول ماشین را دید که آهسته تو خیابان بالا رفت.
گروهبان تو کتابچه کوچک سیاه چیزهائی نوشت، شروع به حرکت که کردند پرسید« سن ؟»
« بیست وهفت سال.»
ازگوشه چشمهاش ماریان را نگاه کرد:
« پیربه اندازه کافی واسه داشتن یه دسته بر و بچه، مگه نه؟»
ماریان جواب نداد. گروهبان گفت:
« تو این پیچ به چپ بپچ، بین اون کامیون وبیوک سبزپارک کن. »
دوماشین خیلی نزدیک هم بودند، ماریان بدون خیلی عقب وجلو شدن، ماشین را بینشان چپاند. گروهبان پرسید:
« قبلارانندگی کردی، ماندی لو؟»
« بله آقا، تو پنسیلوانیا سه سال گواهینامه داشته م. »
« وا سه چی میخوای رانندگی کنی؟»
«کارفرما م احتیاج داره بچه هاشو باماشین ببرم مدرسه وبرشون گردونم.»
گروهبان پرسید « درسته، تو واقعا نمیخوای شبا دزدکی بزنی بیرون وبری سراغ بعضی جوونا وخو نتو کمی تازه کنی ؟»
ماریان سرش را به علامت نه تکان که داد،گروهبان بلند خندید، گفت:
« بگذاربینم، سرپیچ به پیچ به چپ، وسط بلوک بعدی دور بزن،»
گروهبان آهنگ ترانه « رودخانه قو» را باسوت زد،پرسید:
« دلتنگ خونه ت میکنه؟ »
ماریان دستش را بیرون داد وتو خیابان خیلی تمیز دور زد و به طرف راه آمده حرکت کرد، گفت:
« نه،من تو اسکرانتون پنسیلوانیا متولد شده م،»
گروهبان تظاهربه متعجب بودن کرد، گفت:
« شما همه تون مال جنوب نیستین؟خب،گربه م سگ باشه،اگه همه تون از پائین یونداه نیومده باشین!»
« ماریان گفت « نه، آقا . »
« بپیچ توخیابون اصلی، بگذارببینم شما همه تو ن تو این ترافیک سنگین چی کارمیکنین! »
یک ردیف ماشین را تو خیابان ا صلی و تو چند بلوک دنبال کردند، سرآخر وارد محدوده پلی خاص که روی واگونهای راه آهن قوسی تند داشت،شدند.
گروهبان گفت« اون علامت انتهای پل رو بخون! »
ماریان خواند« بااحتیاط حرکت کنید. درهوای مرطوب لغزنده و خطرناک است.»
گروهبان گفت «شماها انگار میتو نین قشنگ بخونین. کجا اینجور خوندنو یاد گرفتی، ماندی؟ »
ماریان گفت « پایان نامه کالج مو سال گذشته گرفته م. »
صداش لرزش داشت. ماشین شیب پل را بالا که خزید، گروهبان تو خنده ای منفجرشد. آب چشمهاش را پاک کرد، گفت:
« اینجا وایستا، بعد دوباره برو بالا. ماندی مدرک دانشگاهی گرفته، نگرفته؟ خدای من! »
ماریان ماشین را کنار جدول کشید، گذاشت تو دنده خلاص وترمز دستی را کشید. لحظه ای ایستاد، دوباره گذاشت تودنده یک. صورتش سفت شده بود. ترمزرا که ول کرد، پاش از رو پدال کلاج لغزید و موتورخاموش شد.
گروهبان گفت « حالا خانم ماندی، پایان نامه تو به خاطر بیار! »
ماریان فریاد کشید « لعنتی! »
دنده راجا که انداخت،گیربکس قرچی صدا داد و ماشین حرکت کرد. گروهبان یک دریک لحظه خوشروئیش را ازدست دادو گفت:
« لطفا برگرد جائی که راه افتادیم. »
به طور تصادفی چهارضربدرخیلی سیاه تو مربعهای برگ امتحانی ماریان گذاشت.
خانم اریکسون کنارجدولی که آنها رهاش کرده بودند، منتظربود. ماریان ماشین را که نگاه داشت، گروهبان باچهره ای گل انداخته پرید پائین،به ماریان تنه زد و رفت.
خانم اریکسون پرسید« چی اتفاقی افتاد؟» وبادلهره رفتن گروهبان را نگاه کرد.
ماریان به پائین وفرمان خیره ماند، لبهاش میلرزید. خانم اریکسون گفت:
« آه، ماریان، بازهم؟ »
ماریان سرش را تکان دادوگفت« این دفعه با شیوه متفاوت دیگه ای. »
به طرف راست ماشین لغزیدورفت...
ANGELICA GIBBS
THE TEST