تنها باران است
Thu 12 02 2009
مهناز هدایتی
واسطه ایست میان من و باران
پنجره ای که مجسمه ی بهت زده ی اندوه را می ماند
و ذهن من که پرنده ای در آن اسیر است
صد بار پرنده را راندم پر نزد
ترسی ست میان پرنده و پنجره
و باران که لرزه بر اسارت پرنده می اندازد
واسارتش از پنجره ی بسته است
صد بار پنجره را لرزاندم گشوده نشد
ترس دارد از پرنده ی ذهن من
که به تنهایی اش نمی اندیشد
مشت بر پنجره می کوبم
شیشه ی لعنتی
که زندانبان من و پرنده ی ذهن من است می شکند
وتنها باران است که به پیشوازم می آید
به زیر چتر اشک هایش
ذهن مرا به آن سوی ابرها می برد
|
|