عصر نو
www.asre-nou.net

جنایت های خلخالی در شیراز و طرح تخریب تخت جمشید

شاهد جنایت های حکومت اسلامی (بخش سی و هشتم)
Sun 8 07 2012

مسعود نقره کار

masoud-noghrekar02.jpg
«....اواخر تابستان سال ۱۳۵۸ ، شیراز .......حجت الاسلام عندلیبی ، مدرس حوزه ی علمیه قم حاکم شرع شیراز شد. او بسیاری را محاکمه کرد و حکم داد. عندلیبی برای شرکت در جلسه ای به قم سفر کرد .درغیبت او با اصرار و نقشه ی فرمانده سپاه پاسداران ، که رجبعلی طاهری نام داشت و می گفت دانشجوی دانشگاه شیراز بوده ، صادق خلخالی به شیراز آمد. خلخالی به محض ورود به زندان خواست نماز جماعت خوانده شود ، خودش شد پیش نماز و ما هم به او اقتدا کردیم . بعد از نماز به سالنی آمد که اطراف اش بند ها بودند و بند ۴ تقریبا در انتهای آن بود و بند زنان که قرار بود درمانگاه شود کمی بالاتر از ان قرار داشت. او با پاسدار رحیمی مسؤل بند ۴ ، حسین مصلح ، محمد بیستونی،شفاف، فیروزی و من جلسه ای تشکیل داد . در این جلسه رحیمی لیستی به خلخالی داد و گفت : « این ها ساواکی ها و طاغوتی ها و ضدانقلابیون هستند و آقای عندلیبی آن ها را محاکمه و به حبس محکوم کردند اما هیچکدام را برای عبرت دیگران هم که شده محکوم به اعدام نکردند، اصلن مثل اینکه این فاسدین نبودند که توی شهر آدم کشته و ظلم کردند ». خلخالی بعد از اینکه حرف های رحیمی تمام شد خطاب به او گفت : « دو باره محاکمه شون می کنم و اعدامشون می کنم » ، رحیمی با آنکه پیشنهاد دهنده بود اما جا خورد و ساکت شد.خلخالی گفت :« نماینده سپاه و دادستان که اینجا هستند ،بروید پرونده های این افراد و خودشان را بیاورید اینجا»، واز من خواست بروم سراغ پرونده ها ، و به رحیمی گفت برود و زندانی ها را بیاورد. من به خلخالی گفتم که دادستان و بایگانی دادگاه بدون اجازه ی حاکم شرع نمی توانند پرونده را به دست کسی بدهند.خلخالی زیرهمان لیست با یک چنین مضمونی نوشت :« مسؤل بایگانی دادسرا، پرونده ی این افراد را به زندان بفرستید»، و آن را به دست من داد ، به خلخالی گفتم بعید می دانم دادستان وبایگان این کار بکنند ، خلخالی گفت به حکم او باید عمل شود و او مسؤل است. من سراغ پرونده ها رفتم ، قبل اینکه وارد اتاق دادستان شوم نیک شرشت،که بایگان بود را دیدم و با هم وارد اتاق دادستان شدیم . دادستان ، سید ابراهیم میرغفاری پور ،فرد تحصیکرده و شیک پوشی بود و هر روز ریش اش را اصلاح می کرد، واز نزیکان امام بود (۱). لیست و نوشته ی خلخالی را به او دادم او نپذیرفت و تاکید کرد که این کاری غیر قانونی ست ، نمی توان احکامی که حاکم شرع صادر کرده شکست و حکم دیگری صادر کرد، این غیر شرعی و غیر قانونی ست ، نمی توان فردی در یک شهر و برای یک جرم توسط دو حاکم شرع محاکمه شود. او از نیک سرشت هم خواست که پرونده ها را ندهد. همان موقع تلفن زنگ زد و دادستان از من خواست جواب بدهم . خلخالی بود ، خلخالی خواست با دادستان صحبت کند،از مکالمه ی آن ها مشخص بودکه دادستان زیر بار خواست خلخالی نمی رود ، خلخالی به دادستان گفت او را عزل خواهد کرد و دادگاهی خواهد کرد که دادستان پاسخ داده بود: « کار خوبی می کنید» و گوشی را گذاشته بود. چند دقیقه ای نگذشته بود که رحیمی با من تماس گرفت ، گفت : « حاجی عجب گهی خوردم ، خلخالی آمده وسط سالن ، میز و صندلی ای گذاشته و لیست را گذاشته جلوش و داره دو باره آن عده رو محاکمه می کنه و همه رو حکم اعدام داره میده ، پاشو بیا ببین چه فیلمی در آورده ، دیدنی ی » ، به دادستان ماجرا را گفتم ، او از من خواست که بروم و دخالت کنم ، اما سفارش کرد که اگر خلخالی تندی کرد سکوت کنم ، دادستان گفت : « این آدم یک تیمارستان و دیوانه خانه ی متحرک است».وقتی رسیدم به سالن زندان خلخالی که متوجه ورود من شد با دستش اشاره کرد که من بروم سراغ اش ، با خودم گفتم : « حاجی توام کارت تمومه!» . صندلی آوردم و نشستم کنارش، نزدیک من شد و گفت : « اسم این دادستان چیه ؟ ازش خوشم اومد مثل خودم محکم و نترسه ، اما من آدمش می کنم »و یک مرتبه داد زد : « شهنازگوئل کیه ؟ » ، شهناز رنگ پریده و آشفته که آثار حاملگی اش کاملا مشهود بود نزدیک شد و گفت : « منم» ، خلخالی پرسید : « چکاره ای ؟ »‌ شهناز گفت : « آرایشگر» و خلخالی داد زد: «‌پدر سگ ننه ت رو آرایش می کردی ؟ بگو قوادم » ، شهناز می لرزید. خلخالی ادامه داد: «‌پست فطرت مفسد ، بی شرف بد حجاب از مردها فاصله بگیر»، و رو کرد به رحیمی ـ که او هم رنگش پریده بود ـ گفت : « اون تیمسار ارتشی خانوم باز کجاست ؟ » و تیمساری( که حدس می زنم نام اش ده پناه بود) را می گفت که سن و سالی داشت و بر اثر زمین خوردن و شکستن پای اش، پای اش توی گچ بود.خلخالی نگاهی به رحیمی انداخت و گفت : « که خورده زمین ؟ برین بیارینش ، ما اینجا هتل باز نکردیم » و فیروزی و ژولیده رفتند تیمسار را آوردند.نوبت آرمان یکی از رؤسای ساواک شیراز رسید و بعد نوبت ادیب پور افسر شهربانی ، یکی ازرؤسای اسبق زندان عادل آباد، بلند بالا، صورت تراشیده و لباس ترو تمیز با پیراهنی چهار خانه ، خلخالی گفت : « تو دیگه چی میگی بلند بالا ی قاتل »، نوبت به یکی از اعضای ساواک رسید که خلخالی او را می شناخت، خلخالی حکم ا وراهم بدون مکث صادر کرد، او ادعا می کرد آن فرد بهمن فرنژاد است.( رحیمی هم ادعا می کرد بهمن فرنژاد معروف به دکتر جوان از بازجو ها و شکنجه گران معروف ساواک به شیراز گریخته بود ، درزندان گفته می شد اینکه شایع شده فرنژاد در تهران دستگیر و اعدام شده، خبر نادرستی ست، برادر فرنژاد در خیابان نادری دو دهنه مغازه ی فروش وسائل خانگی داشت و احتمال می دهند او برای مخفی شدن به سراغ برادرش آمده بود،که شناسائی و دستگیر شد (۲)). در حین محاکمه ی قربانیان خلخالی عبا و عمامه اش را روی میز گذاشت و یک صفحه کاغذ و خودکار برداشت و رفت طرف قربانی ها که به صف شده بودند ، با چشم های پف آلود به همه زل زد، شهناز گوئل چشم اش که به خلخالی افتاد ، سرش را انداخت پائین، سعی می کرد خودش را آرام و بی اعتنا نشان بدهد، اما معلوم بود خیلی ترسیده . رحیمی فردی را به نزدیک خلخالی آورد و گفت: « این فرد ایرج قادری هنرپیشه طاغوتیه و توی خیابون زند( جلوی پاساژ ایروانی که ته اش سینما مترو بود) کمیته دستگیرش کرده ، آوردنش اینجا که توبه و استغفار کنه ، آدم بشه» ، خلخالی با قبای سفید و دمپائی ای که روی زمین می کشید، و شکم بزرگش در حالیکه دست های اش راهم پشت اش گره کرده بود رفت جلوی ایرج قادری ،ایرج قادری که رنگ به چهره نداشت گفت : « من توبه کردم ونماز می خوانم حاج آقا» و خلخالی گفت : « عجب ، نماز می خوانی ، توبه هم کردی ، بسیار خوب » و رو کرد به رحیمی و گفت: « فعلا ۸۰ ضربه بهش شلاق بزنین تا بعدا در موردش تصمیم بگیرم» ، ژولیده و فیروزی تخت و شلاق آوردند ، ایرج قادری را روی آن خواباندند ، مجید تراب پور شلاق زدن را شروع کرد اما آرام می زد ، خلخالی گفت، « نشد جانم ، شلاق بزن ، اگر بلد نیستی یکی دیگر بزند» ، و ضجه و ناله قادری بلند شد ، تمام پشت اش خونی شده بود. خلخالی باز قدری پشت میزش نشست و دو باره شروع به قدم زدن کرد، او وقتی راه می رفت شبیه لات ها راه می رفت ، یکی از زندانی ها ( مظفر دشتبانی) پوزخندی به او زد ، خلخالی دید، با دست به او اشاره کرد که بیاید جلوش، مظفر آمد جلوی او ،خلخالی پرسید: « به چی پوزخند زدی» مظفر گفت :« حاج آقا شما مثله گیله مرد راه میری ،خدا وکیلی راه رفتنه تون منوبه یاد عزت پهلوون ام انداخت» ، خلخالی گفت : «عجب، برو بایست تو صف ». و بعد از کمی قدم زدن به رحیمی نزدیک شد و گفت :« این صف، تیرباران » ..... بعد رو به من کرد و گفت « من با شما کار دارم» ، و رفت به طرف محلی که دفتر خودش کرده بود، و منم به دنبال اش وارد آن محل شدم ..

.تازه من فهمیدم که خلخالی طرح تخریب تخت جمشید راهم در سرمی پروراند.خلخالی مساله تخریب تخت جمشید را مطرح کرد ، و یک روزه در سطح شهر پیچید. مرودشتی ها پیغام دادند که خلخالی برای تخریب تخت جمشید باید از روی جنازه ما رد شود . عکس العمل مردم مرودشت و روحانیون خلخالی را موقتا منصرف کرد. خلخالی تا موقعی که در شیراز بود هیچکدام از روحانیون مهم شهر، مثل دستغیب ، امام جمعه شهر، به دیدارش نیامدند. به خلخالی گفته بودند که من به دیدار آیت الله شیخ بهاءالدین محلاتی می روم ، او از من خواست سلام او را به محلاتی برسانم ، وقتی من سلام او را به محلاتی رساندم ایشان هیچ اعتنائی به من نکرد و جوابی نداد. بعد ها شنیدم که خانواده شهناز گوئل شکایت به محلاتی بردند و از اینکه شهناز ۵ ماهه حامله به دستور خلخالی اعدام شده ، خواستار رسیدگی و داد خواهی شدند. آیت الله محلاتی هم گزارشی در رابطه با اعدام شهناز تنظیم و از آشیخ مجدالدین محلاتی خواست تا آن را به تهران و دفتر خمینی ببرد و نظر خمینی را جویا شود. گفته شد خمینی چنان با بی اعتنائی وغضب با مجدالدین محلاتی بر خورد کرد که او با ترس به شیرازبرگشت.

خلخالی در مدت کوتاهی که در شیراز بود ۱۴ نفر رااعدام کرد....»

*********

زیرنویس :

**********

* سلسله مطالبی که سی و هشتمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند - و می کنند- ، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی، و حقیقی، نباشند.

برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در صورت امکان یک هفته مسائل مربوط به سال های گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز. راوی این سلسله مطالب سال 1385 ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا پناهنده است، او اما به دلیل شغل های حساس و ارتباط های گسترده اش به هنگام خدمت ، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی ،کارکنان قوه قضائیه و روحانیون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده می شود از طریق همین ارتباط هاست

۱ـ سید ابراهیم میرغفاری پور بازجوی تهرانی و آرش بود. اما مدتی هم در شیراز کار کرد و مجددا به خواست آیت الله بهشتی به تهران منتقل شد، و بعد سفیر ایران در بلژیک شد، اما در یک پرواز در پاریس همراه با خانواده اش پناهنده شد. او در فرانسه وکالت خوانده بود واهل تبریزبود. او را بهشتی به ایران آورد ، ابتدا در دفتر خودش به او کار داد و بعد فرستادش به دفتر ایت الله گیلانی.

۲ـ این مورد می تواند تشابه اسمی، یا نادرست بودن ادعای خلخالی هم باشد. از قول یکی از نزدیکان فرنژاد مطرح شده که او ( پرویز بهمنی فرنژاد معروف به دکتر جوان، اهل تبریز، بازجوو شکنجه گر و ازمسؤلین ساواک تهران، زنده است و در ایالت کالیفرنیا زندگی می کند)

۳-ـ برخی از هنرپیشه ها با نظام و ارگان های نظام همکاری ها ئی داشتند (حسین گیل ، بهمن مفید و... ) همین ها هم باعث نجات خیلی از هنرپیشه ها و هنرمندان شدند، و هم برای تعدادی از هنرپیشگان و سینما گران مشگلاتی درست کردند ، همان سال شنیدم که از سوی این هاسفارش شده بود که ایرج قادری را زیاد اذیت نکنند.