شارل بودلر
سرشب
برگردان از "مانی"
Thu 17 05 2012
نگر از راه رسد، یاور قتل، شب، سَرمَست
پای ورچین و خموش، دستِ بزه را دردست!
آسمان بَسته چو خلوتگه هم آغوشی،
گشته بی صبر مُبَدل به گرگِ وحشی...
شبِ دلچسب، تو ای شب، مُرادِ آنکو
بی غلو گفت تواند: به زورِ بازو،
قوت کردم فراهم امروز! - هم زشب دان
تسلی روان را چو درد بَلعَد جان.
به شب آن عالمِ یکدنده شود سنگین سر،
کارگرِ کوفته تن خواب رود در بستر،
جو شود پُر همه از اهرمنِ بَد کردار:
چون عجولان شده ازخواب گرانی بیدار
خویش کوبند به دیوار و به در با فریاد!
ز چراغی که جفا بیند و گرید از باد
کوچه بینی به تب و تاب گران از فحشا:
چون درلانه ی مور جمع همه در یکجا
ره برند بَردرِ مرموز هر از گاهی چند
چون شبیخون که زنَد خصم به مَکر و ترفند
می خورند وول درون لَجَنِ این عالم
همچو کرمان که مکند شیره ی قوت آدم...
و غریوی ز نمایش، و زاُرکستر خروش
و ز مَطبخ که رسد جینگ و جرونگی برگوش.
میز بازی که قرار از دل جمعی بُرده ست
گرد آن فاحشه ها و دَغلانِ همدست،
سارقانی که نه رحم و نه مجال آنها را ست
میزنند دست به کاری که کار آنهاست:
شکنند چفتِ در و قفل سر صندوقی
تا خورند خود و کنند جامه تنِ معشوقی...
گیر آرام تو جانم بدین وقت خطیر،
گوش مسپار بدآن صوت و صدای بم و زیر:
این زمان اوج رسد درد و الم را بیمار!
شب تاریک ورا حلق فشارد، وینبار
دفترِ بَسته بگیرد رَه گورستان.
هم به شب ناله کند پُر همه بیمارستان،
باز نبینند تنی چند عزیزان را روی
گِرد آتش، بدست کاسه ی آشی خوشبوی.
هم نبوده ست براستی اگر ایشان را
زندگی هرگز و نوری که فروزد جان را.
شارل بودلر
Charles Baudelaire))
(1821-1867)
برگردان از "مانی"