عصر نو
www.asre-nou.net

زردی یک دست


Fri 30 01 2009

ویدا فرهودی

vida-farhoudi.jpg
کوچه کوچه شادمانی بار خود را بست و رفت
خنده در بغض گلوی عاشقان بشکست و رفت

مـِهـر را زهد عبوس از بسترش بیرون کشید
بر جبینش مــُهـر بد نامی زدو بر جـَست و رفت

ناروا گفتم ! نخـستش، دَد منش ،کامی بجُـست
پس زدش شلاق تعزیرو تنش را خـَست ورفت

سنگ ها بر سینه اش بارید و هر نا محرمی
نعره زد، کین فاحشه صدها زنا کرده است و رفت

شوق را عفریت غم کـُشت و کسی لب وا نکرد
یا صدا را ضجه ی شوم عزا بگسست و رفت

میهن از جام شقایق جرعه ای نوشید و وَهـم
بر سرش تازید و شد از خون او سرمست و رفت

جای عطرمهربانی بوی بد یُمـن نفـا ق
خانه ها آکند وایمان، بر ریا پیوست و رفت

آن بهاری بهمنی کابستن صد غنچه بود
شد خزانی صحنه ای با زردی یک دست و رفت

روز نوآمد ولی جمشید را جامی نبود
بر مزار لاله ها چندی حزین بنشست و رفت...

***
کاشکی از نوبگردد زندگی بر کام عشق
چون به اعجازش توان از اهرمن ها رَست ورفت

نا شدن ها را بهــِل، در کار دل پروا مکن
باید آخر هر طلسم کهنه را بشکست و رفت

همتی ای آشنا دستت بده بر دست عشق
می شود ،آری توان، دستان ِشرّ را بست و رفت

ویدا فرهودی
بهمن ماه ۱۳۸۷ - پاریس