عصر نو
www.asre-nou.net

پسر فرمانده ی عملیات علیه جنبش سبز را بعد از تجاوز زیر شکنجه کشتند.

شاهد جنایت های حکومت اسلامی (بخش بیستم)
Tue 24 04 2012

مسعود نقره کار

masoud-noghrekar02.jpg
سردار داغ پسر ۲۳ ساله ی دانشجوی اش را تاب نیاورد. او دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود. پسر سردار را بعد از ضرب وشتم شدید در تظاهرات, دستگیر می کنند با چوب به او تجاوز می کنند و زیر شکنجه جان اش را می گیرند....»

***********************************

« .....دوستان مشترک از من خواستند به سردار «ح.ب »تلفن کنم . گفتند برای او اتفاق ناگواری افتاده و نیاز دارد کسی با او صحبت کند. سردار را ازجبهه می شناختم.رفیق هم بودیم ،مرد درستی بود. زخمی شد اما باز به جبهه برگشت. خیلی سختی و بدبختی کشید. بعد از جنگ درجه گرفت ، و فکر می کنم همین درجه گرفتن کار دستش داد.

پس از روزها کلنجار با خودم بالاخره تلفن کردم .دخترش، ملیکا گوشی را برداشت و بعد از سلام داد زد : « بابا ،عمو» و طول کشید تا سردارآمد. سلام کردم ، پاسخم گریه بود، گریه نه ، مویه می کرد. نتوانستم تاب بیاورم ، همصدا شدیم. با هق هق گفت:« تو درگیری زیر مشت و لگد و باطوم خردش کرده بودن، سپربچه های مردم شده بود. بعد بردنش به شرفش لطمه زدن ، بعدم کشتنش ، آخه حاجی قرار ما با امام این نبود.» ، و باز گریه و مویه، و گفت: « بد جور زده بودنش ، نتوونستم بشناسمش، صورتش پف کرده بود، شونه هاش خرد شده بودن.آنقدر توی سرش زده بودن که سرش چاک چاک شده بود. اون بدن ظریف و تکیده، اون صورت پاک و نجیب، پر از کبودی و خون مردگی بود، افتاده بود روی سنگ مرده شور خونه،من حتی تو جبهه این حد نامردی ندیده بودم، خودم شستمش، کفنش کردم». گفتم:« سردار خیلی تند میری، تو هنوز اسیر ترکشی ، نفس ات با سردی زنده س» ، گفت : « نفس آخرم برای مردم، داغ دیدم، سوختم، به حریم جوونم ،به عزیزم تجاوز کردن، اونم با اون وضعیتی که باور کردنی نیس»، پرسیدم: « چطوری می خوای شروع کنی؟» ، گفت:« با عملیات ذوالفقار، یادته، اول شناسایی بعد رسوایی تا حد شناعت وتعفن، همان کاری که اینا با مسلمونی کردن ». پرسیدم :« جایی تا حالا شناسایی شده ، عواملش چه کسانی بودن ، کجا اتفاق افتاده؟ » گفت:« نه ، نمی دونم، جا که زیاده ،بازداشتگاه شاپور، کهریزک، عشرت آباد،زیر زمین وزارت کشور، بازداشتگاه پاسارگاد و خدا می دونه چند جای دیگه، جاهایی که پر از مهمونه بی شناسنامه و بی کفن بودن و هستن، بچه های جبهه دارن یاری می کنن، تو بلوار تختی چهار تا خونه ی امن بوده ،زیره این شماره ها ۶۶،۴۲،۷۷» و زد باز زیر گریه. گفتم: « سردار منم هستم ، هر کاری از دستم بر بیاد». هق هق کنان گفت: « قربونه رفاقتت ، هنوزم رفیق راهی» ، گفتم : « سردار تو این جریان خودتم فرمانده بودی ، حالا چرا...» ، حرفم را قطع کرد و گفت : « نمیدونی چه وضعی بود حاجی،مردم مثل سیل می اومدن،این مردم یه چیز عجیبی هستن ، هیچ جا مثلشون پیدا نمی کنی،می آن پر و بال میدن ، نارو ببینن یهو آتیش می گیرن،همه جفت کرده بودن ، همه رو هم از دم زدن» ، باز گفتم: « شمام اون روزا فرمانده بودین سردار، چطور حالا به فکر افتادین؟ ». گفت: « جان زهرا تو دیگه حرومم نکن، بذار کارخودمو بکنم،می خوام بلا گردون مردم بشم، با یه یا حسین ........». و تلفن قطع شد.

باز تلفن کردم . با گریه شروع کرد.« آقا تسلیت فرستاده ، برام آرامش و صبر جمیل آرزوکرده ، چند تا هم مامور فرستاده که کلی هندونه بذارن زیر بغلم ، که بله شما اهل انقلاب هستین و در این راه خیلی ها شهید دادن» ، به اوگفتم : « سردار طناب گردنته» ، گفت : « آره این دفه سردار شده فرمانده هاشم، اما نه ، تا ما سر خودمون نیاد حالیمون نمیشه، یادته وقتی خونوادت زیر آوار موشک موندن چه دردی می کشیدی؟ وقتی بچه ها زیر بمب لبیک گفتن چقدر زار زدی، خاکستر نشین شدی ، حالا من مثل تو شدم ، تا آخرشم می رم، به جوونیش قسم خوردم ، آمر و عاملشو می کشم، همونجوری که بچه مو کشتن ». به او گفتم : « سردار تو بزرگ جبهه بودی ، کاری نکن مثه حاج داوود و حاج ناصرت کنن(۱)، پرپرت می کنن ، اینا چشم و رو ندارن». صدای اش را بلند تر کرد و گفت : « نه ، دیگه از اون خبرا نیس ، اونوقت مردم نبودن ، مردم تو میدون نبودن ، حالا مردم هستن ، فرق کرده ، باید دست این مردمو بوسید، آره فرق کرده حاجی». خدا حافظی کرد و حرف هایمان را گذاشتیم برای بعد.

دو هفته بعد شنیدم سکته کرده و بردنش بیمارستان بقیه ات الله. بارها تلفن زدم اما نتوانستم با او صحبت کنم. بالاخره به خانه اش تلف کردم .گفتند: « سردار رفت ، سردار مرد».

سردار داغ پسر ۲۳ ساله ی دانشجوی اش را تاب نیاورد. او دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود. پسر سردار را بعد از ضرب وشتم شدید در تظاهرات دستگیر می کنند. با چوب به او تجاوز می کنند و زیر شکنجه جان اش را می گیرند....»

********************************

پاسخ به چند سوال:

سوال هایی که در اختیار من قرار گرفته از سوی عزیزی مطرح شده که به گفته ی خودش مدت یک سال در زندان اصفهان و ۶ سال در زندان های شیراز به عنوان زندانی سیاسی ، زندانی بود.

۱-ـ سوال: آیاخبراز تعداد کل قتل عام شدگان ۶۷ شیرازو استان فارس و کل کشور دارید؟

پاسخ بنده : تعدادقتل عام شدگان سال 67 ناروشن است و فکر نمی کنم کسی بتواند آمار دقیق بدهد، به ویژه در رابطه با شهرستان ها، حدس و گمان من این است که در شیراز حدود ۶۰۰ تا ۶۵۰ نفر قتل عام شدند. در شیراز دختر و زن، که اکثرا مجاهد بودند زیاد اعدام شدند. اعدام های شهرهای فسا، جهرم، فیروزآباد،اصطهبانات،کازرون، مرودشت ، نورآباد و...را هم باید در نظر داشت. در شیراز پیش از شروع کشتارها رفتند سراغ تعدادی از زندانیانی که آزاد کرده بودند اما به آن ها کینه داشتند. آن ها بردند تو خانه های امن و کشتند . تعداد این ها نامعلوم هستند. اکثر تواب ها ـ به احتمال همه ی تواب هاـ را هم قتل عام کردند. ( البته تواب کشی در شیراز همیشگی بود. همان سال های ۶۴ یا ۶۵ قاسم وطن پرست ( سبحان )را کشتند ، او اهل مشهدو مسئول بخش فرهنگی مجاهدین بود که تواب شده بود ، یا فرزاد محمدی( حمدالله) که اهل سیستان بود و از مسئولین بخش حفاظت مجاهدین بود. اما سال ۶۷ فرق می کرد ، قتل عام شان کردند.)

۲-ـ آیا در زیر زمین سپاه شیراز اعدام صورت می گرفت ؟ و چگونه ؟

پاسخ:‌ بله، من نمونه محمد جاور و فاطمه عزیزی را ذکر کردم ، که دار زده شدند. سال ۶۰-۶۱ در این زیر زمین زیاد حلق آویز کردند. روایت جنایت های هولناک این زیر زمین را خواهم گفت.

۳ـ چه تعداد زندانی سیاسی در عادل آباد و شیراز در آن مقطع زندانی بودند؟

پاسخ: دقیق نمی توانم بگویم . در عادل آباد ۴ بند وجود داشت. زمانی که من آنجا بودم بند ۱و۲و۳ بند زندانیان عادی بود، بند ۴ بند سیاسی ها بود. بعد از بند ۴ هم بندی وجود داشت به نام بند زنان ، البته قرار بود در این محل درمانگاه بزنند که نشد.می گفتند ظرفیت هر بند ۳۰۰ زندانی ست اما در آمار رسمی می گفتند کل زندانیان عادل آباد و ظرفیت زندان ۹۰۰ نفر است ، به یاد دارم ما در زندان عادل آباد گاه تا ۲۰۰۰ زندانی داشتیم که بیشرشان زندانیان عادی بودند.

۴ ـ از دکتر افنان و اصداقی نام بردید، آیا آنها از اعضای سپاه پاسداران بودند؟‌

دکتر افنان بهایی بود، متخصص اطفال بود و در شیراز در پاساژ کوروش که روبروی سینما سعدی بود مطب داشت، بسیار انسان شریفی بود ، اعدامش کردند. دکترعلی اصداقی مجاهد بود و اهل جهرم، او گلوله ای که در درگیری به کمر سعید مشکینی(مجاهد) خورده بود را در آورده بود، از نزدیکان بشارتی و آیت الهی( امام جمعه جهرم) بود، آزاد شد ، در جهرم در دانشگاه پست و مقامی هم گرفت.

۵-ـ شما گفتید که مجید تراب پور سیگار می کشید. تا آنجا که من به یاد دارم اوسیگاری نبود، ازسیگار بدش می آمد وسیگار را برای بچه های بند سیاسی ممنوع کرده بود.

پاسخ: مجید تراب پور سیگار می کشید و زیاد هم می کشید. شاید جلوی شما و زندانیان نمی کشیده. اینکه برای زندانیان سیاسی هم سیگار کشیدن را ممنوع کرده بود برای اذیت کردن زندانیان بوده. مجید نه فقط سیگاری که تریاکی هم بود. در یک مورد حدود ۵۰۰ گرم تریاک وارد زندان کرد که لورفت.صحبت بر سر دستگیری و محاکمه اش شد که بلافاصله موضوع درز گرفته شد و منتفی شد. علت هم این بود که هیچکس مثل مجید و برادرش ( خلیل )به راحتی آدم نمی کشتند .برای این دو برادر آدم کشتن مثل آب خوردن بود و مسئولین به یک چنین افرادی نیاز داشتند. بهمین خاطر تریاک آوردن او به زندان و سایر کثافت کاری های او و برادرش نا دیده گرفته می شد.

*************

زیرنویس:

* سلسله مطالبی که نوزدهمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند - و می کنند- ، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی، و حقیقی، نباشند).

برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در صورت امکان یک هفته مسائل مربوط به سال های گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز. راوی این سلسله مطالب سال 1385 ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا پناهنده است، او اما به دلیل شغل های حساس و ارتباط های گسترده اش به هنگام خدمت ، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی ،کارکنان قوه قضائیه و روحانیون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده می شود از طریق همین ارتباط هاست.

۱ـ حاج داوود کریمی، سردار سرلشکربود، شیمیایی شد، از طرفداران منتظری بود، او را طرد کردند و آنقدر به او بی توجهی کردند تا از عوارض زخم های جبهه خرد شد. او آهنگری می کرد. حاج ناصر قاطع هم که سردار سرلشکر بود همان سرنوشت حاج داوود را پیدا کرد.