عصر نو
www.asre-nou.net

سیلویا تاونسند وارنر

« ققنوس »

ترجمه:علی اصغرراشدان
Tue 3 04 2012

لرداستراوبری،مردی شریف،کلکسیون پرنده داشت.اوبهترین کلیسون پرنده اروپارا

داشت.چنان پهناورکه برای عقابهاهم ناراحت کننده نبود.چنان مناسب برنامه ریزی شده بودکه مرغهای مگس خوارودانه خوارهای برفی آب وهوائی مناسب داشتند.تنهابااین اطلاعیه«زیستگاه ققنوس عربستان است »،زیباترین جایگاه خالی مانده بود.

خیلی از نویسنده ها به لرد استراوبری اطمینان داده بودند که ققنوس مرغی افسانه ای، یا خیلی پیش ها منقرض شده است. لرد استراوبری متقاعد نشد. خانواده ش همیشه وجود ققنوس را باور داشتند. لرد استراوبری در این فاصله نامه ای به همراه صورت هزینه های مربوطه از نماینده هاش دریافت کرد که در آن ققنوسی را تشریح می کردند، اما در اصل از مرغ های انجیرخوار یا کرکس های ترکیه رنگ آمیزی شده و امثالشان، یا حیوان پف داده ای بود که با پروبال پرنده های گوناگون خلاقانه تزئین شده بود. سر آخر لرد استراوبری شخصا به عربستان رفت، بعد از چندماه یک ققنوس پیدا، اعتمادش را جلب کرد و به دامش انداخت و با وضعیتی عالی به خانه آوردش.

ققنوسی فوق العاده زیبابودومنشی جذاب داشت،بادیگرپرندگان خوش برخوردوخیلی به لرداستراوبری وابسته بود.ورودش به انگلیس جنبشی بزرگ درمیان پرنده شناسها، روزنامه نگارها،شعراوکلاه فروشهای زنانه به وجودآورد،همه برای دیدنش هجوم آوردند.با اینهمه توجه،خیلی مطرحش نکردند.اخبارش فروکش کردوبازدیدهاکم شد،ققنوس آزردگی وکینه ای ازخودنشان نداد.خوب میخوردوانگارکاملاخشنودبود.

برپانگهداری باغ پرندگان هزینه زیادی داشت.لرداستراوبری دراوج ناداری که مرد، به حراج گذاشته شد.دراوضاعی عادی،برای پرنده های نادروخاصه ققنوس،نمایندگان دانشمندان باغ بزرگ جانور شناسی اروپایاافرادشخصی آمریکا،بهای خوبی پشنهاد میدادند،دست برقضالرداستراوبری درست بعدازجنگ جهانی مرد.دست یابی به پول ودانه پرندگان خیلی سخت بود.درواقع بهای دانه برای پرندگان یکی ازعوامل نابودی لرداستراو بری بود.بگی ازرهبران لندن تایم فشارآوردکه ققنوس برای باغ وحش لندن خریداری شود. اصرارداشت که یک مملکت عاشق پرندگان نادرحق داشتن این موجودنادررادارد.بودجه ای به عنوان بودجه ققنوس استراوبری درنظرگرفته شد.دانشجوها،طبیعت گراهاوشاگردهای مدارس، هرکدام به فراخورتوانائی شان کمک کردند؛کمک آنهااندک بودودردچندانی ازمملکت را درمان نکرد.ورثه لرداستراوبری که بایدپایان وظایف مرده راتائیدمیکردند،بابالاترین پیشنهادازطرف آقای «تانکرد پلدرو»،مالک وصاحب «جادوگرجهان معجزات»پلدرو،ختم حراجی رااعلام کردند.

آقای پلدروتامدتی ققنوس خودراکالائی ارزان به حساب میاورد.ققنوس پرنده ای بانزاکت ومهربان بودوخودراآماده پذیرش محیط واطرافیهای جدیدش کرد.تغذیه ش چندان هزینه ای نداشت،درموردجوجه بی تفاوت بودوپیچ وخمی دررفتارش نبود،آقای پلدروتصورمیکردبه زودی چندجوجه ازاوبه دست میاورد.بودجه عمومی ققنوس استراوبری اکنون فوق العاده کمک حال بود.هراعانه دهنده،برای دیدن ققنوس،بایدنیم سکه پس اندازمیکرد.دیگرانی که از اعانه دهندگان بودجه نبودند،حتی دوبرابرمیدادندتا نگاهی به ققنوس،که روزانه پنج شیلینگ بود،بیندازند.

کاسبی روبه کسادی گذاشت.ققنوس مثل همیشه زیباومهربان بود.به گفته آقای پلدرو،ققنوس سودآورنبود.حتی بابهای معمولی هم چندان ازاستقبال عمومی برخوردار

نبود.ققنوس خیلی ساکت وباستانی بود.مردم به جای ققنوس،به تماشای نوعی از میمونهای آنتیک میرفتند،یاازسوسماری که زنی راخورده بود،ستایش میکردند.

روزی آقای پلدروبه مدیرش آقای رامکین گفت:

«ازوقتی یه ابله برای دیدن ققنوس پولی پرداخته چن وقت میگذره؟»

آقای رامکین جواب داد«حدودسه هفته »

آقای پلدروگفت«سرشو بکش کنار،بگذارازشربیمه خلاص شم،هقته ای هقت شیلینگ برام آب میخوره این پرنده،بایدسهم بیمه اسقف کانتربوری راهم بدم.»

«مردم اونودوست ندارن،واسه شون خیلی ساکته،اینه گرفتاری.باهیچیم جفتگیری نمیکنه،بی اندازه وباانواع جنس های قشنگ،عقاب ماهیگیر«کوچین_چیناس»وخدامیداند باچیها،امتحانش کرده م،نخواسته اصلانگاهشون کنه!»

آقای پلدروگفت«فکرمیکنی بتونیم اونوبایه سرزنده ترتاخت بزنیم؟»

«ممکن نیست،درحال حاضرتنهایکی ازاوناوجودداره.»

« ادامه بده!»

«منظورم همونه که گفتم.مگه اطلاعیه جلو قفس شو نخوندی؟»

به طرف قفس ققنوس رفتند.ققنوس مئودبانه بالاهاش رابرهم زد،آنهااعتنا نکردندو اطلاعیه راخواندند:

«خنثی.«ققنوس ققنوسیسما فرموسیسیسما عربیانا».این پرنده نادرافسانه ای یگانه، قدیمی ترین مجردجهان است.جفتی نداردوجفتی هم نمی پذیرذ.پیرکه شد،خودراآتش میزندومعجزه آسادوباره زاده میشود.ازصادرات مخصوص شرق است.»

آقای پلدروگفت« فکری به ذهنم رسید،فکرمیکنی این پرنده چن سالشه؟

آقای رامکین گفت«به نظرمیرسه توبهارزندگیشه.»

آقای پلدروادامه داد«فکرمیکنی بتونیم یه جوری آتیشش بزنیم؟پیش ازاون،واسه جلب توجه عمومی،قضیه روآگهی میکنیم.بعدش یه پرنده تازه وداستانای خیال انگیزباهاش داریم- یه پرنده باداستان زندگیش.اونوقت پرنده ای مثل اونو میتونیم بفروشیم.»

آقای رامکین سرش راتکان دادوگفت«من ایناروتویه کتاب درباره ش خوندم«بایدچوبای خوش بووچیزای منع شده بهشون داده بشه.لونه ای میسازن وروش میشینن وخودبه خود آتیش میگیرن.مشکل اینه که اوناتاپیرنشن،این کارصورت نمیگیره.»

آقای پلدروگفت«این کاروبگذاربه عهده من،توچوبای خوشبوروپیداکن،من اونوپیرمیکنم»

پیرکردن ققنوس آسان نبود.سهم خوراکش نصف شد،آن نصفه هم نصف شد.گرچه لاغر

شد،چشمهاش روشن وپروبالش مثل همیشه میدرخشید.گرمای قفسش قطع شد، ققنوس دربرابرسرماپرهاش راپف آوردوقضیه رامنتفی کرد.پرنده های گنددماغ وشروردیگرطبیعت راتوقفسش انداختند.آنهاققنوس رانوک وسیخونک میزدند،ققنوس بافرهنگ ومهربان بودوبعدازیکی دو روزآنهادشمنی خودرارهاکردند.آقای پلدروگربه های ولگردکوچه هاراامتحان کرد.این ترفندهم جواب نداد،ققنوس روسرگربه ها پریدوپرهای طلائی خودرابه صورتشان کوبیدوآنهاراترساند.

آقای پلدروبه کتابی درعربستان مراجعه کردوخواندکه زیستگاه ققنوس منطقه ای خشک است وباخودگفت«اها!»ققنوس به قفسی کوچک منتقل شدکه سقفش آب پاش داشت. هرشب آب پاشهابازمیشدند.ققنوس به سرفه کردن افتاد.آقای پلدرونظریه بکردیگری داشت. روزهادرمقابل قفس ققنوس مستقرمیشدکه بهش به خندد،خشونت وناسزانثارش کند.

بهارکه فرارسید،آقای پلدروشروع مبارزه ای همگانی درباره پیرکردن ققنوس راعادلانه دانست.باخودگفت«مسائل قدیمی دلخواه همگانی به پایانش رسیده»دراین فاصله هر چندروزیکبارچندبافه کاه بویناک لگدشده وچندرشته سیم خاردارزنگ زده توقفس می گذاشت که عکس العمل ققنوس راوارسی کندوببیندتمایلی به لانه سازی داردیانه.روزی ققنوس کاههارازیروروکرد.آقای پلدروقراردادیک فیلم برداری راامضاء کرد.سرآخرانگارساعت موعود فرارسیده بود.غروب یک روززیبای شنبه ای ازماه مه بود.چندهفته روی خواسته همگانی درزمینه پیرکردن ققنوس کاروتبلیغ شده بود.ورودیه تاپنج شیلینگ بالارفته بود.محوطه دیوار کشی شده پرازجماعت بود.نورافکنهاودوربینهاروقفس متمرکزشده بودند.بلندگوئی نادربودن حادثه درحال وقوع رابه تماشاچیها اعلام کرد.

بلندگوگفت«ققنوس گل سرسبدزندگی پرنده است.تنهانایاب ترین وگرانترین گونه ای از چوب شرقی،خیس شده توعطری کمیاب،ققنوس رابه ساختن لانه عشق عجیبش وسوسه میکند.»

مجموعه ای ازترکه وتراشه تمیز شدیدامعطر،بافشارتوقفس گذاشته شد.

بلندگوادامه داد«ققنوس شبیه کلئوپاتراغیرقابل پیش بینی،شبیه«لادوباری»مجلل وشبیه ترانه یک کولی مستی آوراست.تمامی شوروشکوه شگفت شرق باستان،آرام بخشی جادوئی وسنگدلی ظریف آن است...»

زنی ازمیانه جماعت فریادکشید«لونه!ققنوس توشه!»

ارتعاشی تیره پروبال ققنوس رادرخودگرفت،سرش را ازطرفی به طرف دیگرچرخاند.تلوتلو خورد،ازجایگاهش فرودآمدوباضعف ترکه وتراشه هارابه اطراف کشاند.

دوربینهاشروع کردند،نورافکنهاتمام قدروقفس متمرکزشدند.آقای پلدروبه طرف بلندگو شتافت واعلام کرد:

«خانوماوآقایون،اینه لحظه هیجان انگیزی که جهان نفس بریده منتظرش بوده.افسانه قرن هاجلوی چشمان مدرنمون داره واقعیت پیدامیکنه.ققنوس...»

ققنوس روکپه هیزمش مستقرشدوانگاربه خواب رفت.کارگردان فیلم گفت:

«خب،اگه اون ازریابی بیشتری نداره،اونوعلامت آموزشی بزن!»

دراین لحظه ققنوس وکپه هیزم به شکل شعله هائی منفجرشدند.شعله هادرهمه طرف اوج گرفتندوبه هرطرف زبانه کشیدند.تویک یادو دقیقه همه چیزشعله کشیدوخاکستر شد.حدودهزارنفر،ازجمله آقای پلدرو،توشعله هانابودشدند.....