سیمونته جکسون
«پروانه زرد»
ترجمه: علی اصغر راشدان
Thu 22 03 2012
بنا به رسم فیلیپینی ها، آداب عشای ربانی تو کلاس دوم شروع می شد. باید هر شنبه به مدرسه می رفتیم که چگونه راه رفتن ،چه جوری حمل کردن شمع، کجا نشستن ، چه شکلی زانو زدن و چطور زبان بیرون آوردن را تمرین کنیم که مورد قبول مسخ مقدس قرار گیرد.
شنبه روزی مادر و عموم بعد از تمرین سوار فولکس سوسکی شان کردنم. تو صندلی عقب که خزیدم، عمویم سعی کرد اتوموبیل را روشن کند. چند خرناس خشک کشید و موتور دوباره خاموش شد. عموم ناامید، در جاش ساکت نشست. مادرم به طرفم چرخید و پرسید:
«حالا باید چی کار کنیم؟»
من هشت ساله بودم ،بی معطلی گفتم:
«باید پیش از روشن شدن دوباره ماشین، منتظر بشیم تا یه پروانه روشن ماشین بشینه!»
نفهمیدم مادرم حرفم ر اباور داشت یا نه، تنها خندید. به طرف عموم برگشت که بگو مگوش را برای راه انداختن اتوموبیل دنبال کند. عموم پیاده شد و گفت:
« میرم به نزدیک ترین پمپ بنزین که کمکی بیارم.»
من رفتم تو خواب و بیداری،عموم از پمپ بنزین که برگشت بیدار بودم. یادم میاد که از پمپ بنزین یک ظرف بنزین آورد و باک را پرکرد، موتور روشن نشد. مدتی به استارت ور رفت، بازهم موتور روشن نشد. مادرم از ماشین پیاده شد و یک تاکسی را نگاه داشت، تاکسی زرد، به جای به خانه بردن ما، ایستاد. راننده گرفتاری ما ر اوارسی کرد و پیشنهاد کردع موم کمی بنزین تو کاربرات بریزد. انگارا ین قضیه کارگر افتاد. عموم از این آدم خوب نیکوکار تشکر وسویچ را چرخاند،
احتراق صورت گرفت و اتوموبیل بلافاصله راه افتاد.
وارد عوالم خواب می شدم. نیم بلاک نرفته بودیم که مادرم بیدارم کرد، سراپا هیجان بود، صداش لبریز از شگفتی بود. چشم هام را بازکردم و به طرفی که اشاره کرد، برگشتم: یک پروانه زرد کوچک رو آینه ای که عقب را نشان می داد، پرپر می زد....