آسیبپذیری ایران در آینهی تحولات جهان و منطقه
Mon 12 03 2012
فرهاد یزدی
ناسیونالیسم تدافعی ایران تهدیدی بر هیچ کشور و هیچ قدرت خارجی نیست و ملت ایران ادعای صدور هیچ ایدئولوژی را در جهان ندارد تا چه رسد به صدور «انقلاب اسلامی». اما این ناسیونالیسم و همبستگی ملی ایجاد شده در درازای سدهها، با وجود همهی آسیبهای حکومت اسلامی، بیش از هر ملت دیگری در منطقه، آماده دفاع از سرزمین خود میباشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
جهان و به ویژه منطقه، شاهد تحولات سریع اما دراز مدتیست که پیامدها و اثرات منفی آن تا سالها بر آینده سیاسی ایران سایه خواهند افکند. برای ایجاد پردهای ایمنی در برابر این تحولات، به سیاستی منطقی برپایه منافع ملی، با برآوردی واقعی از توازن قوا، همراه با انعطاف کافی برای کنش و واکنش سریع باشد، نیاز است. اما یک نظام عقب افتاده با سی و سه سال سیاستهای ضد ملی و بدون انعطاف، ایران را از داخل از نظر اجتماعی و اقصادی به از هم پاشی کشانده که به سادگی میتواند به جنگ داخلی و شاید هم تجزیه بدل شود. و در سیاست خارجی کشور را سالهاست زیر فشار دشمنی گسترده از بیرون و در آستانه حمله دائمی خارجی قرار داده که در لحظات کنونی اوجی تازه یافته است. دریک کلام پافشاری کوردلانه به ادامه سیاستهای نادرستی که نتیجه آن امروز و در درازمدت، ایجاد حلقه محاصرهی ضد ایران و ضد شیعه در منطقه و بیدار کردن و تحریک اشتهای تجزیهطلبان داخلی و حامیان خارجی آن بوده است. هر چند تا کنون به اجزای مختلف این تحولات در نوشتههای مختلف و پراکنده اشاره شده است اما نگاهی به همهی آنها در کنار هم ابعاد واقعی خطر علیه ایران و وظائف ناشی از آن را بهتر و واقعیتر نمایان میسازد.
به دنبال تحولات دو دهه گذشته، آمریکا به دلیل قدرت سخت اقتصادی، سیاسی و نظامی خود به یگانه ابر قدرت جهان بدل شده و دیگر قدرتهای جهانی مانند اتحادیه اروپا، چین، ژاپن و روسیه هنوز با اختلاف زیاد، در تعقیباند. البته که این ارزیابی بدان معنا نیست که این ابرقدرت توان حل تمامی مسایل را دارد. کسری بودجه شدید، کسری موزانه پرداختهای خارجی و وام ملی نشانههای آسیب پذیری اقتصادی این کشورند. از نظر نظامی، دست نیافتن به پیروزی قابل لمس در عراق ـ پس از اشغال نظامی و حضور مستقیم در این خطه ـ و آینده مبهم در افغانستان ـ پس از ادامه یازده سال جنگ ـ محدودیتهای نظامی این کشور را روشن میکند. اما از سال ۱۹۴۵ تا کنون آمریکا نشان داده است که هم خواست و آمادگی و هم توان به عهده گرفتن نقش ابرقدرتی و تاثیرگذاری مهم در سیاست جهان را دارد. هرچند، همچون دیگر ابر قدرتهای جهان که نتوانستند برای همیشه این نقش را حفظ کنند، باید انتظار داشت که آمریکا نیز روزی از این نقش کنار گذارده شود، اما تا آن زمان ضروریست است نقش و ظرفیتهای این قدرت را شناخته و نقاط منفی و مثبت آن را به خوبی برآورد کنیم. تنها پس از چنین ارزیابی خواهیم توانست، البته با نگاه واقعبینانه به توان خویش در راه تأمین منافع ملی، سیاستهای روشن، منطبق بر واقعیت وعملی در پیش گیریم.
نخست جهان گرایی اقتصادی و نظم اقتصادی حاکم بر جهان امروز که در پایداری وتوسعه آن نقش آمریکا تعیین کننده است. پس از جنگ دوم به تدریج نظام بازرگانی آزاد، ابتدا میان کشورهای غربی و پس از آن در بخشهای دیگرجهان حاکم گردید. این نظام بازرگانی در سیر خود، حجم بازرگانی میان کشورهای توسعه یافته با یکدیگر، و کشورهای درحال توسعه با یکدیگر، و به ویژه میان کشورهای درحال توسعه با کشورهای توسعهیافته را به سرعت و به شدت افزایش داد. در چنین نظمی که برپایه قدرت رقابت، تضمینکننده و ارایهدهندهی کمترین قیمت برای بیشترین جمعیت مصرف کننده در سراسر جهان است، کشورهائی که به دلیل فقدان برخورداری از صنایع و نیروی کار ورزیده و ارزان، فاقد این قدرت رقابت هستند، در دستهی زیاندیدگان از این نظم قرار داشته و دارند. میلیونها انسان در کشورهای در حال توسعه با درآمد پایین به خاطر ورود سادهتر سرمایه، ارتباطات و تکنولوژی به بازار داخلی خود و همزمان باز شدن بازارهای ثروتمند جهان غرب، به سرعتی بیسابقه در تاریخ بشریت، از سطح زندگی بسیار بالاتر برخوردار شدند. این جابجائی کار، باعث مشکلات زیاد در جهان توسعه یافته و به ویژه اروپا گردید. «سهم شیر» از جهان گرایی اقتصادی نصیب چین شد که در عمل، با کنار گذاردن اقتصاد مارکسیستی و جایگزینی آن با نظام اقتصاد باز، به موقع آماده بهرهبرداری از این تحولات گردید. برآورد میگردد؛ پیش از اینکه سده بیست و یکم به نیمه رسد، چین، با کنار زدن آمریکا، به قدرت نخست اقتصادی جهان بدل خواهد شد. با وجود این، آمریکا هنوز، از دهه شصت تا کنون، توانسته کمابیش ۲۵ درصد از تولید جهان را به خود اختصاص دهد. در همین مدت سهم اروپا از ۳۵ درصد به ۲۵ درصد در سال ۲۰۰۹ کاهش یافته و ژاپن طی ده سال، ۹ درصد سهم خود در جهان را از دست داده است. کشورهای خاور دور، در درازای چهل سال گذشته، به هزینه اروپا و ژاپن تولید ناویژه ملی خود را نسبت به جهان از ۱۳ درصد به ۲۵ در صد افزایش دادهاند. اما نشانهای در دست نیست که رشد سریع اقتصادی خاوردور و هندوستان به هزینه سهم آمریکا وسقوط آن بوده باشد. هنوز هم آمریکا و متحد نزدیک آن، اروپا، ۵۰ درصد اقتصاد دنیا را در دست دارند. حال اگر متحدین استراتژیک دیگر مانند استرالیا، ژاپن و کره را نیز به آن بیافزائیم، سهم اقتصادی جهان دمکرات یا به اصطلاح جهان غرب بسیار تعین کننده و ناگزیر غیرقابل اغماض میباشد.
در تمامی دوران پس از جنگ جهانی دوم تا کنون، آمریکا قدرت نظامی خود را همچنان حفظ کرده و پس از پایان کمونیسم در اروپا، این کشور به یگانه قدرت نظامی جهان بدل شده و به نظر نمیرسد، تا آینده قابل دید، چین و یا هر قدرت دیگری و یا تجمعی از قدرتها بتوانند در این زمینه به رقیبی جدی بدل گردند. زیرا چنین جایگاهی مستلزم قابلیت اتحاد استراتژیک دراز مدت است. امروز و تا سالهای دراز، آمریکا هنوز تنها کشوری است که میتواند در هر گوشه گیتی به عملیات نظامی گسترده دست زند، و مهمتر از آن، همزمان تعهدات دفاعی دیگر خود در جهان مانند اروپا، کره، تایوان و ژاپن، را همچنان پایدار و استوار نگاه دارد. آمریکا تنها حدود ۴ درصد از تولید ناویژه ملی خود را صرف هزینههای نظامی میکند. این درصد میزان پائینتری از هزینهی نظامی برای این کشور در درازای جنگ سرد میباشد. با این حال، همین درجه از هزینههای نظامی آمریکا، به تقریب، برابر است با جمع باقی کشورهای جهان – هر چند در مورد هزینههای دفاعی چین ناروشنیها و نادانستهها زیاد است. با وجود جنگ در افغانستان و عراق تعداد نیروهای نظامی آمریکا در خارج کشور، کمابیش پانصد هزار نفر میباشند. این تعداد هم از نظر قدر مطلق و هم در مقایسه با جمعیت، بسیار کوچکتر از سالهای پیشین است. البته این ابرقدرت نظامی تلاش میکند، با استفاده از بالاترین تکنولوژی موجود در جهان، امکان درگیری جنگ و رویاروئی مستقیم را به حداقل رساند. اگر بر پایهی برآوردهای این کشور، دستیابی به هدفهای مورد نظر تنها از راه جنگ و درگیری مستقیم ممکن باشد، از آن روی نخواهد گردانید. اما به تدریج تمایل و ترجیح در استفاده از تکنولوژی جدید بر یک رویاروئی مستقیم زمینی رو به افزایش است. این ترجیح نه از آن روی است که این کشور برتری و توان سرکردگی خود را در پیشبردن رویاروئی زمینی از دست داده است، بلکه نیازمندی به جنگافزارهای کوچک انفرادی و ناگزیر پرداختن هزینه از نیرویهای انسانی خود است که پرهیز از آن، به تدریج استفاده از تکنولوژی جدید جنگی را جایگزین میکند. از این نظر ما باید منتظر تحولاتی در شیوهی پیش بر درگیریهای نظامی از سوی آمریکا باشیم؛ به صورت استفاده قاطع و شدید نیروی موشکی، هوایی – چه با خلبان و چه بیخلبان – تخریب پایگاههای پدافندی، مراکز فرماندهی، ارتباطات، پلها، مراکز تولیدی و نیروگاهها، همراه با خرابکاری و ایجاد اختلالات الکترونیکی در دستگاههای نظامی و اداری و... آن هم به خاطر جلوگیری از تلفات نیروهای خودی. در ازای آن، چنین حملاتی با تلفات بزرگی از نیروهای غیرنظامی و ویرانی کامل کشور مورد تهاجم را همراه خواهد بود. پیشبینی میشود در موارد بسیاری در آینده ـ مانند حمله احتمالی به ایران ـ استفاده از نیروی زمینی به طور کامل کنار گذارده شود. با وجودی که از نظر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به لحاظ تلفات انسانی جنگ برای کشورها و به ویژه توسعه یافته، بسیار پرهزینه است، اما آمریکا تا سالها هنوز برای پاسداری از منافع حیاتی، خود و متحدینش ـ حتا اگر لازم بداند در برابر احتمال وقوع یک فاجعه انسانی ـ خواست، توان و آمادگی دست زدن به جنگ را حفظ نماید.
از نظر اقتصادی و نظامی، چین کشوریست که میتواند در آینده به جدیترین رقیب آمریکا بدل شود. در باره رشد اقتصادی چین در سالهای آینده گمانهزنیهای گوناگون وجود دارد. اکثر پژوهشگران براین نظرند که چین نخواهد توانست در سالهای آینده با همین نرخ بالا به رشد اقتصادی ادامه دهد، هرچند که در مقایسه با غرب، هنوز تا مدتها رشد اقتصادی چین برتر بماند. سد و مشکل اصلی در ساختار سیاسی چین ریشه دارد. چین با وجود نشان دادن نرمش در برخی زمینهها، اما هنوز آمادگی باز کردن فضای سیاسی و امکان دادن به مشارکت در قدرت را نشان نداده است. با افزایش درآمد ملی چین، از یک سو طبقه متوسط نیرومندی به وجود آمده است که به خاطر دست یابی به ارتباطات، دانش، درآمد سرانه قابل ملاحظه و حضور در بازارهای جهانی، با مشاهدهی تجربهی تاریخی توسعه، مانند آنچه در تایوان و کره جنوبی اتفاق افتاده است، به سرعت خواستار مشارکت در قدرت سیاسی نیز خواهد شد که ادامه بیتوجهی بدان، ناآرامیهای اجتماعی را نیز به همراه خواهد آورد. رشد اقتصادی سریع چین نه تنها فساد نسبی بلکه اختلاف طبقاتی شدیدی، در شهرها و میان شهر و روستا را به وجود آورده است. درآمد روستائیان به نسبت شهرنشینان بسیار پائین است و شرایط زندگی ۲۰۰ میلیون کارگر مهاجر در شهرها، بدون داشتن حداقلی از شرایط و ثبات زندگی میباشند، در مقایسه اسفناک است. در کنار افزایش نارضائی طبقه متوسط، احساس طبقات کم درآمد در اینکه سهم آنان از افزایش درآمد ملی بسیار ناچیز بوده است، توان بالقوه بیثباتی شدید و فوری جامعه چین است. حزب کمونیست چین به چنین خطری که نه تنها قدرت آنان، بلکه ثبات تمامی چین را تهدید میکند به خوبی آگاه هستند. تاکنون رهبران این حزب توانستهاند در پناه دستآوردهای اقتصادی شگفتآور و ارضای غرور ملی سرکوب شده در تمامی دوران استعمار و تحقیر چین، به رغم آشوبهای متعدد اما محلی و محدود، مشروعیت خود را حفظ کنند. ناسیونالیسم دوباره زنده شده چین، بدون تردید به حوزه اقتصادی محدود نخواهد ماند و اما به گسترش آگاهی و انتظارات ملی بیشتر یاری خواهد رساند. این فشار داخلی با مقاومت بیرونی آمریکا، بزرگترین قدرت نظامی حاضر در اقیانوس کبیر، به احتمال تلاقی خواهد نمود.
همزمان روسیه، با بیش از ۳۶۰۰ کیلومتر مرز مشترک خاکی با چین (بدون محاسبه مرز ۳۴۰۰ کیلومتر با کشور ضعیف مغولستان) به علاوه مرز آبی با این کشور، از قدرت گیری نظامی چین خرسند نیست. از یاد نباید برد که در سال ۱۹۶۹ جنگ محدود هفت ماههای میان دوابر قدرت کمونیست درگرفت که تنها درگیری مستقیم (بدون واسطه) میان ابرقدرتها در دوران جنگ سرد بود. روسیه با تولید ناویژه داخلی یک ونیم تریلیون دلار در برابر نزدیک به ۶ تریلیون دلار چین یعنی یک چهارم آن، بسیار ضعیفتر است. جمعیت، نیروی کار و میانگین عمر مردان در روسیه رو به کاهش است که نوید آیندهی اقتصادی درخشانی را نمیدهد. اقتصاد روسیه، آلوده به فساد شدید، از جدائی از بازارهای جهانی و تکنولوژی عقبمانده رنج میبرد. درآمد اقتصادی این کشور نه برپایه تولیدات صنعتی، بلکه همانند کشورهای اصلی تولید کننده نفت و گاز در خاورمیانه و جنوب آمریکا، به میزان بالائی به درآمد این ماده و سایر مواد کانی وابسته است. شرق روسیه سرزمین پهناور و کم جمعیتیست که منابع کانی و نفت و گاز در آن متمرکز است. این سرزمین پهناور با جمعیتی حدود سی میلیون نفر، از جنوب زیر فشار دایم یک میلیاردوسی صد میلیون چینی با اقتصاد نوین و شکوفاست که در جستجوی فضای وسیعتر برای زندگی و منابع خام لازمهی آن میباشد. شهرهای مرزی روسیه به تدریج با مهاجرت و سرمایه گذاری چینی از هم اکنون، تا مقدار زیاد هویت روسی خود را از دست دادهاند.
چین و روسیه، دو قدرتی که از نظر سیاست داخلی به یکدیگر نزدیکند و در حال حاضر برای مقابله با نفوذ آمریکا و غرب دست به اتحاد تاکتیکی زدهاند، در دراز مدت هریک به طور جداگانه با غرب احساس نزدیکی بیشتری خواهند نمود. چین به بازارهای غنی غرب و تکنولوژی پیش رفته آن وابسته است و از جهان گرایی اقتصادی به شدت بهره برده و حمایت میکند. روسیه نیز برای فروش نفت وگاز و دست یابی به تکنولوژی به غرب وابسته است. این کشور در سدههای اخیر همواره از نظر نظامی از جانب مرزهای باختری خود با خطر حمله روبرو بوده است. اکنون علیرغم اینکه پیمان نظامی ناتو تا مرزهای روسیه رسیده است، این کشور نه تنها از تجاوز نظامی غرب دغدغهای ندارد بلکه با افزایش سریع قدرت اقتصادی و نظامی چین، وابستگی نظامی آن به غرب، افزایش پیدا خواهد کرد. روسیه از تمرکز ناوگان آمریکا در اقیانوس کبیر که مانع بزرگی در برابر جاه طلبیهای مورد انتظار چین در آینده میباشد، احساس اطمینان میکند. در نهایت دور از انتظار نخواهد بود که روزی روسیه، برای اطمینان بیشتر در مقابله با چین، داوطلب عضویت در ناتو و یا دستکم خواهان عقد پیمان نظامی با ناتو شود.
اقتصاد با افزایش مصرف سوخت رابطه مستقیم داشته و این دو فاکتور همواره همراه بودهاند. با پیش رفت اقتصادی سریع چین، هندوستان و دیگر کشورهای خاوردور (به استثنای ژاپن)، همچنین آمریکای لاتین، اروپای خاوری و حتا آفریقا، انتظار میرود که افزایش مصرف انرژی، به ویژه دربخش حمل و نقل، سالها ادامه یابد. کشورهای توسعه یافته، قادر بودهاند که با استفاده از تکنولوژی پیشرفته و روشهای صرفه جویی، نسبت مصرف سوخت را، در هر واحد افزایش تولید، کاهش دهند. از سوی دیگر با کشف منابع جدید و غنی گاز در آمریکای شمالی و همچنین تکنولوژی جدا سازی نفت از شن، تا مقدار زیادی آینده خود را در این مورد تامین کنند. اما چین به عنوان بزرگترین وارد کنندهی انرژی در آینده، به نفت خاورمیانه و روسیه هر روز وابستهتر خواهد شد. آزادی کشتی رانی و صدور آزاد نفت از خلیج فارس، افزون بر غرب به اولویت بالای چین و هند بدل شده و تا سالها نیز باقی خواهد ماند.
در حالی که توازن قوای جهانی، پس از فروپاشی شوروی تا کنون، جابه جایی مهمی نداشته است و هنوز رقیب سیاسی، نظامی و حتا اقتصادی که به تواند غرب را به چالش جدی بکشاند، به وجود نیامده است، اما تحولات سریع در منطقه در حال شکل گیریست. لیبی دوپاره شده در کناره مدیترانه، دیگر نمیتواند مساله مهمی برای غرب بیآفریند. سوریه درگیر جنگ داخلی است که هرچند هنوز محدود است اما میتواند، با در نظر گرفتن اینکه دستکم ۲۵ در صد جمعیت کشور، هوادار بالفعل حکومت سکولار علوی کنونی هستند به سراسر کشورسرایت کند و پای مداخلهی همهی قدرتهای منطقه و جهان را بدان کشیده و به این ترتیب تا سالهای دراز ادامه یابد. جنگ داخلی مانند لبنان و سومالی میتوانند دههها به درازا کشانده شوند. از دل سرنوشت سوریه، به هرجا که بیانجامد، رشد نیروهای سنی مذهبِ ضد ایرانی و ضد شیعه است، آن هم نه تنها در آن سرزمین بلکه در تمامی خاورمیانه عربی. حماس که سالیان دراز در سوریه پناه گرفته و از کمکهای سخاوتمندانه جمهوری اسلامی برخوردار بود، به فوریت تغییر جهت داده و اعلان نمود که در حملهی احتمالی اسرائیل به ایران، اقدامی بر علیه اسرائیل نخواهد کرد. با وجودی که مصر در دوران مبارک، با نظام اسلامی چندان روابط دوستانهای نداشت، اما با به قدرت رسیدن سنیهای تندرو که بیش از ۶۰ درصد مجلس آن، پرجمعیتترین سرزمین عربی را فتح کردهاند، به ناچار هم از نظر ایدئولوژیک و هم از نظر نیاز مالی به عربستان سعودی و متحدینش روی خواهند آورد. عربستان و متحدین ثروتمندش در خلیج فارس – امارات متحده عربی، قطر، کویت و به میزان کم تری عمان – براثر سالها تهدید، دستدرازی و تخریب نظام اسلامی در کشورهایشان، به ویژه پس از اتحاد با عراق شیعی، اکنون با تمام ثروت و امکانات خود دست به ایجاد کمربند ضد شیعی و ضد ایرانی زدهاند که از مصر گرفته تا اردن، سوریه و تا اندازهای ترکیه را در بر میگیرد. متحد بالقوه و بالفعل این اتحاد، پاکستان به شدت مذهبی و فقیر و مجهز به جنگ افزارهسته ایست. متحد دیگر، اسرائیل دیگر قدرت هستهای منطقه و با پشتیبانی تمامی غرب است. به این ترتیب، خیزش جهان عرب بر ضد دیکتاتوریهای فاسد حاکم، و «بهار عربی» به احتمال زیاد به پائیزی دیگر، یعنی دیکتاتوریهای فاسد مذهبی و یا دستکم با یاری گرفتن از قدرت بالای گروههای مذهبی برای پیش برد سیاستها خود، بدل خواهد شد. در هر صورت یکی ازنتایج جانبی این تحول، و بسیار مهم برای ایران، قدرت گرفتن نیروهای ضد ایرانی و ضد شیعی در منطقه بوده است.
همزمان، نیروهای آمریکا از افغانستان گرفته، تمامی ساحل جنوبی ایران با پایگاههای هوایی و دریایی متعدد و از آن جمله در ترکیه، ایران را در محاصره دارند. پایگاههای اطلاعاتی و لجستیکی جمهوری آذربایجان و کردستان عراق به سهولت در اختیار آمریکا و اسرائیل قرار دارند. از این پایگاهها و در مرزهای شرقی و تمامی مرزهای غربی کشور، با استفاده از نیروهای تجزیهطلب، حملات نه تنها علیه نظام اسلامی، بلکه علیه تمامیت سرزمینی ایران صورت میگیرد. جبههی وسیعی با تمام توان سیاسی، تبلیغاتی، تجهیزاتی و مالی خود مشغول توطئه چینی و تهیه مقدمات هستند. این فعالیتها به تدریج در حال گسترش در میان سایر مخالفان نظام اسلامی در خارج از کشور بوده و بر بخش بزرگی از آنان در تمامی کشورهای غربی نیز تأثیر گذاشته و آنان را نیز دربر خواهد گرفت. این حملات و تبلیغات در حالی است که ایران در یکی از آسیب پذیرترین برهههای تاریخی خویش به سرمی برد:
۱- با سقوط کمونیسم، موقعیت استراتژیک ایران (مانند ترکیه) به عنوان سدی در جنوب شوروی و در همسایگی جمهوریهای مسلمان نشین آن امپراتوری تا مقدار زیاد، امتیاز خود را از دست داده است.
۲- به عنوان حافظ امنیت خلیج فارس ویکی از تولید کنندگان بزرگ نفت و تامین کننده نفت اسرائیل، سال هاست که ایران این موقعیت را نیز از دست داده و غرب به طور مستقیم جایگزین شده و امنیت این شاهراه را با استقرار و افزایش دایم نیروهای خود به عهده گرفته است.
۳- به عنوان سدی در برابر عراق، متحد شوروی در خلیج فارس و و به عنوان حافظ استقلال کشورهای کوچک حاشیه این منطقه، پس از جنگ ایران و عراق، اعتبار خود را از دست داده است
۴- در سیاست جهانی به شدت منزوی و فاقد متحدین قابل تکیهیی میباشد.
۵- وضعیت داخلی به شدت درهم ریخته و آشفته است، با حکومتی چند شاخه و بدون هرگونه دلنگرانی نسبت به آینده ایران، حکومتی که هر جناح آن، تنها برای گسترش قدرت خود، با چنگ و دندان به جان یکدیگر افتادهاند. در شرایط ثبات نسبی شاید این وضع فاجعه آفرین نبود. اما اکنون که ایران از هر طرف مورد تهدید است، سرنگونی قدرت مرکزی برابر با از هم پاشی کشور خواهد بود.
۶- شکاف میان ملت و رژیم هر روز ژرفتر و امکان آشتی شاید به طور کامل از دست رفته باشد. با تمام تلاش جنبش سبز برای پیش گیری از رودررویی خشونتبارمستقیم با رژیم، اما با توجه به تهدید فزاینده به خطر افتادن امنیت ملی کشور، بیداد فساد و بحران شدید اقتصادی همراه با تورم مهارگسیخته، و نادانی و ناتوانی رژیم برای حل مسایل، مهار خشم ناشی از بین رفتن امید به آینده و برخاسته از استیصال در برابر بزرگی مشکلات، هر روز به نقطه غیر ممکن نزدیکتر میشود. همین وضعیت مشابه در میان نهادها و نیروهای نظامی ایران که در نهایت میباید نگاهدار قدرت مرکزی باشند نیز به چشم میخورد. هرچند ارتش را میتوان پشتیبان ملت ارزیابی کرد، اما چند دستگی رو به گسترش در سپاه پاسداران که رژیم تمام سنگینی بار حفظ خود را بردوش آن نهاده است، سبب از هم گسیختگی این نهاد از داخل شده و این از هم گستیختگی میتواند در نهایت به زیان کل کشور تمام شود. خاصه آنکه رودروئی نیروهای مسلح همواره از فاکتورهای خطر جنگ داخلی و ناتوانی در دفاع از کشور به حساب میآیند.
۷- با هدفمندی و یا براثر تحولات ایجاد شده و پیامدهای آن ـ که در نتیجه فرقی نمیکند ـ تجزیه سرزمینی در منطقه ما در جریان است. در باختر ایران، کردستان عراق، مدتهاست که در عمل، با داشتن پرچم جداگانه، گذرنامه و تعرفه گمرکی مستقل، خارج از قدرت مرکزی عمل میکند. با فشار سنی مذهبها در منطقه، شاید به زودی بازمانده آن سرزمین نیز میان سنیها و شیعهها تقسیم شود. نمیتوان گفت که جنگ داخلی درسوریه تا چه مدت به طول خواهد کشید و آینده آنچه خواهد شد. اما مسلماً اسرائیل از سوریه تکه پاره شده تاسفی به خود راه نخواهد داد. کمی دورتر، لیبی در عمل نیز به دوبخش تقسیم شده است. در خاور ایران در افغانستان، احتمال پیروزی دولت مرکزی – البته با کمک نیروهای خارجی – هر روز کم رنگتر میشود. آمریکا به طور رسمی اعلان کرده است که به زودی از آن سرزمین خارج خواهد شد. آینده افغانستان، به احتمال اتحاد بخش پشتون نشین با پشتونها در پاکستان خواهد بود. با وجود این بقیه خاک این سرزمین با مرکزیت کابل، روی آرامی نخواهد دید و امکان و احتمال خونریزیهای بیشتر و تجزیههای دیگری میتواند اتفاق افتد.
ایران یک پارچه، با سابقه استقلال دراز، با منابع نفت و گاز فراوان، با قرار گرفتن میان دو منبع بزرگ نفت و گاز ـ میان خلیج فارس و حوزهی دریای مازندران ـ با هفتاد میلیون جمعیت باسواد، کاردان و تشنه جذب دانش و تکنولوژی جهانی، با خواست همراه شدن با پیشرفتهترین فرهنگهای جهان، که نه تنها ریشه در تاریخ دراز ایران دارد، بلکه امروز بیش از همیشه آماده پذیرا شدن از دمکراسی و جهانگرایی اقتصادی میباشد، متأسفانه به دبنال سی و اندی سال حکومت اسلامی امروز در چشم قدرتهای جهانی و منطقهای، بالقوه خطرناک به نظر میآید. لذا چند پاره کردن ایران، در صورت امکان، در دستور نیروهای خارجی و مزدوران «ایرانی» آن قرار گرفته است. اما تاریخ ایران نشان میدهد و ثابت میکند که ناسیونالیسم ایرانی به هیچ روی تجاوزگر و مهاجم نیست. این ناسیونالیسم درون گرا بیش از یک سده است که تنها به دنبال دست یافتن توامان به آزادی و استقلال است. ناسیونالیسم تدافعی ایران تهدیدی بر هیچ کشور و هیچ قدرت خارجی نیست و ملت ایران ادعای صدور هیچ ایدئولوژی را در جهان ندارد تا چه رسد به صدور «انقلاب اسلامی». اما این ناسیونالیسم و همبستگی ملی ایجاد شده در درازای سدهها، با وجود همهی آسیبهای حکومت اسلامی، بیش از هر ملت دیگری در منطقه، آماده دفاع از سرزمین خود میباشد. سرنوشت «ایرانیانی» که با دریوزگی از صدام، تقسیم ایران را با نماینده آن «زعیم بزرگ» دستینه کردند، هنوز در خاطرهها زنده است. سرنوشت سرزمین شوروی و عراق که تلاش کردند ایران را تجزیه کنند، پیش چشم است.
ما ضمن بیداری و هوشیاری و آمادگی در دفاع از میهن خود، اما هیچگاه فراموش نمیکنیم، و نباید هم فراموش کنیم، که موقعیتی که امروز ایران در آن گرفتار شده است، نتیجه مستقیم و قابل پیش بینی (البته در نگاه کلان) اَعمال نظام اسلامی در سی و اندی سال گذشته بوده است. حال شوربختی ایران به جائی رسیده است که امروز، واشنگتن و اورشلیم باید تصمیم گیرند که نظام اسلامی، و به تبع آن ایران، را از راه بمباران به زانو در آورند و یا با تحریم اقتصادی. طبیعت مهاجم، روزگو، آدم کش و گزافهگوی نظام اسلامی با تکیه بردرآمد نفت، و بیش از سی سال نعره کشیدن، مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل، با حمله و خرابکاری در مراکز نظامی و غیر نظامی، هواداری و تامین مالی و پوشش سیاسی عملیات تروریستی، مداخله در امور داخلی و تهدید دایمی کشورهای دیگر و اصرار بر ادامه برنامه هستهای ـ اینکه حق باشد یا نباشد، نمیتواند در دستور بحث ما قرار گیرد و در حال حاضر به حل مسائل کنونی کشور کمکی نمیکند ـ ایران را به لبه قربانگاه کشانده است. جمهوری اسلامی نه تنها پای نیروهای نظامی غرب را به طور کامل در منطقه باز کرده، نه تنها کمربند ضد ایرانی را استوار کرد، بلکه موجب تفاهم، و مهمتر از آن، موجب اتحاد بین عربستان و اسرائیل را آشکارا فراهم و آن را عملی نموده است.
نظام اسلامی در درازای عمر خود بدون توان به مهیا کردن اسباب بزرگی، به گزافه خواستار تکیه زدن بر جای بزرگان بوده است و نتیجه پیش روی ماست. رژیم اسلامی که در نجات خود درمانده است چه امیدی برای نجات ایران بدان. برای رهایی از این تار تنیدهی سیاهی و سرافکندگی به دور ایران، گردشی ۱۸۰ درجهای در سیاست خارجی ایران، آن هم در زمان بسیار اندکی که مانده، حیاتیست ـ سیاست داخلی را فعلاً از مدار بحث بحث بیرون میگذاریم ـ گردشی سخت و در تضاد کامل با آرمان و سیاستهای نظام اسلامی. چارهای جز این چرخش نیست و تنها راه مطمئنی که خواهد توانست کار این چرخش را به سرانجام رساند آن هم با کمترین هزینه، تا دیر نشده و تا زمانی که بردباری ملت به نقطه پایانی خود نرسیده و چشم در چشم نابودی هستی خود و بقای سرزمینی خود، نیانداخته و سر به شورش و عصیان از روی یأس برنداشته است، پیوستن نیروهای نظامی و سپاه به ملت است که میتواند ایران را از یک فاجعه هولناک برهاند. چاره، تنها تن دادن به برقراری اراده ملی است که در جنبش آزادی خواهی سبز متبلور است. خواست دمکراتیک ملت ایران برای دگرگونی در وضعیتی که پیش آمده است، تا کنون به روشها و از راه مسالمت آمیز دنبال شده است. اما رفتار از سر استیصال، ناامیدی و خشم ملتی که که دیگر یارای دیدن سستی و ریزش پایههای کشور نداشته باشد، مهار شدنی نیست، توسط هیچ نیروئی، نه زور و نه حتا جنبش سبز برآمده از دل آن. آن روز، روز مبادای رژیم اسلامی است وهزینههای سنگینی برای عناصر نگاهدارندهی آن دارد، خشک وتر همه را میسوزاند.
فرهاد یزدی – ۹ مارس ۲۰۱۲