از سه چیز متنفرم!
Sat 24 01 2009
فریدون احمدی
آن هنگام که در پائیز سال ۶۷ بتدریج اخبار هولناک کشتار زندانیان سیاسی با آن همه نام عزیزآشنا، به گوش ما در خارج از کشور می رسید، باخود می اندیشیدم این نابکاران، به کار پاک کردن حافظه ها و خاطره های ما کمر بسته اند. ما می مائیم و "خاطره های چاک چاک" و حفره ای یزرگ در دل. با گذشت زمان مرگ ناگزیر و ناگریز نیز به یاری آن مرگ افرینان شتافت و هر بار که عزیزی و هم بسته ای بی آه و نگاه ما، جهان را واگذاشت، آن چاک خاطره و آن حفره، بزرگ تر شد و ما هنوز تبعیدیان، در حسرت آخرین بدرود. وطن دور تر شد و مشارکت در شادی ها و غم های بستگان ماهواره ای. آن نابکار دست میان من و دل، همچان در کار و و آن سد که بسی بستند " نه در برابر نور، که در برابر آواز، در برابر شور" همچنان پابرجا.
شامگاه سه شنبه همین هفته از مرگ برادرم، ناصر، که اندکی ار من بزرگتر بود مطلع شدم. ۲۴ سال بود که نتوانسته بودم ببینمش. ناگاه خبر رسید آن جام شکست. سپس من بودم و همان احساس. همان حسرت آخرین بدرود. و اینکه اینان نه فقط تباه کننده سرنوشت و آینده مردم و کشورما که دزدان عواطف و لحظه های شاد و غمگساری های انسانی اند. و نیز نتوانستم در مقابل وسوسه بیان این احساس مقاومت کنم که بگویم از سه چیز متنفرم: جمهوری اسلامی، جمهوری اسلامی، جمهوری اسلامی.