چهار شعر برای اسکار و فرهادی
Tue 28 02 2012
محمد حسن صفورا
۱- روز خوشبخت
آه میان اینهمه جهل
چه روز های خوشبختی پیدا می شوند
روزهایی که ترا به نام صدا می زنند: ایران
از فرش قرمز بگذر و پله ها را بالا بیا تا دوباره ثبت تاریخ شوی
بنام عشق بنام آنچه حقوق انسان در جهانی ست که از آن محرومی
۲- میهن
هر گاه جهان ترا می خواند
احساس میکنی میهنی داری
میهنی که به جهان سلام می کند
و جهان سلام او را عاشقانه پاسخ می دهد
بیایید به جهان سلام کنیم و خنده های جهان را بشنویم
باور کنید که عشق همیشه بلند تر از دیوار حاکمان غالب بوده است
۳-فریاد
گاهی باید فریاد کشید
گاهی باید بلندتر از خنده خندید
گاهی باید کلاه کج گذاشت و قلندر شد
گاهی باید به ریش های خیلی بلند ریشخند زد
آنگاه که ملتی جوایز صلح نوبل و اسکار را می چرخاند
آنگاه که تاریخ ورق می خورد و دیوانگان درچرخ های آن له می شوند
۴- دو قطره اشک
دو قطره اشک
گاهی نشان افتخار است
نشان عشقی پنهان در قلبی آشکار
امروز دو قطره اشک نه برای اسکار که برای میهنم ریختم
میهنی که تلخ ترین آواز ها را با تلخ ترین ترانه ها سر داده است
آواز های میهنم همیشه تلخ بوده است حتی آنگاه که انقلاب کرده است
دو قطره اشک برای آنان که تنها دو دقیقه بالای دار رفتند شاید میهن بخندد
اینک میهنم می خندد بی دار و بی جدال خونین که همیشه در میهنم میزبان است