عصر نو
www.asre-nou.net

کیانوری و اسکندری در قاب دو مصاحبه


Mon 27 02 2012

فرج سرکوهی

faraj-sarkouhi.jpg
مصاحبه ایرج اسکندری با مجله تهران مصور در نخستین سال های انقلاب نه فقط به سندی تاریخی بدل شد که در رقم زدن سرنوشت یکی از مهم ترین شخصیت های سیاسی ایران نیز نقشی مهم ایفا کرد.
اهمیت تاریخی این مصاحبه را تنها بر متن موقعیت و صف بندی نیروهای سیاسی آن روزگار می توان دریافت.
در شور و سرمستی نخستین ماه های انقلاب، سرکوب نیروهای غیرحکومتی آغاز شد و حزب توده با سیاست طرفداری از «خط امام» و حمایت از سرکوب آزادی به دستاویز «وحدت در مبارزه ضد امپریالیستی»، گرایش های ملی، لیبرال و چپ ایران را، که بدان روزگار خواهان آزادی بودند، با چالشی دشوار مواجه کرد.
در طیفی از منتقدان حزب توده سازمان فدائی برجسته ترین جایگاه را داشت. بدنه بزرگ ترین سازمان چپ آن روزگار هنوز «پیرو خط امام» نشده بود، رادیکالیزم و آزادی خواهی گذشته هنوز در بدنه سازمان نفس می کشید و رهبری جزنی گرای سازمان، که به حزب توده تمایل داشت، مجبور بود گرایش توده ای خود را پنهان کند.
برخی گرایش های دیگر چپ ، خط سه و چهار و پنج ، طیفی دیگر از منتقدان حزب توده بودند که در برابر مواضع حزب چون حمایت از خط امام و نظریه «راه رشد غیرسرمایه داری»، مفاهیمی کتابی، جزمی و سنتی چون «آلترناتیو سوسالیستی، دیکتاتوری پرولتاریا، جبهه خلق،انقلاب دموکراتیک، تشکل طبقه کارگر» را مطرح می کردند.
رهبری جزنی گرای فدائیان و خط سه و چهار و پنج اگر نه در مواضع سیاسی، که در تفکر و در بینش، از همان بینش سنتی حزب توده برخاسته و وحدت بینشی کار انتقاد سیاسی از حزب توده را بر آنان دشوار می کرد.
جبهه دموکراتیک، متشکل از چند سازمان و از جمله سازمان وحدت کمونیستی با گرایش چپ نو، مبارزه برای گسترش دموکراسی را محور اصلی می دید و بر اتحاد نیروهای آزادی خواه برای حفظ و گسترش دموکراسی پای می فشرد.
این جبهه، سازمان مجاهدین، جبهه ملی و دیگر گرایش های ملی و لیبرال آن روزگار ، که خواهان حفظ آزادی ها بودند، طیف دیگری از منتقدان حزب توده را شکل می دادند.
اغلب روشنفکران مستقل، اغلب رسانه های غیردولتی و روزنامه نویسان نیز که خواهان آزادی بودند در صف منتقدان حزب توده جای داشتند.
مصاحبه ایرج اسکندری با مجله تهران مصور در موقعیتی منتشر شد که بازار مباحث سیاسی و نظری داغ و پر مخاطب بود.

مصاحبه اول. من و نورالدین کیانوری

در آستانه پیروزی انقلاب، پس از 7 سال و نیم، از زندان آزاد شدم. عبدالله قوامی، دوست قدیمی دوران مبارزه و زندان، مرا با سیروس علی نژاد ، معاون سردبیر مجله تهران مصور آشنا کرد و رابطه من و سیروس به همکاری و دوستی عمیقی برکشید.
تهران مصور به دوران شاه مجله ای محافظه کار اما انتقادی بود و همراه با چند مجله دیگر از جمله نگین و فردوسی توقیف شده بود.
فضای آزاد آستانه انقلاب امکان انتشار مجله را داد و هفته نامه تهران مصور این بار به سردبیری مسعود بهنود به سرعت به مجله ای پرتیراژ بدل شد .
بخشی از تحریریه تهران مصور پس از انقلاب به چپ گرایش داشت و من نیز پس از چند شماره با نام حسین رهرو، مسئولیت بخش فرهنگی و مصاحبه این مجله را بر عهده گرفتم و مجله هر هفته مصاحبه ای جدلی با یکی از چهره های مهم سیاسی یا فرهنگی غیرحکومتی منتشر می کرد.
قرار مصاحبه با دکتر کیاتوری را یکی از همکاران گذاشت. در برخورد نخستین مرا، با نام حسین رهرو، و خانم همکار مرا خبرنگارانی جوان و ناآگاه از تاریخ چپ پنداشت.
ما اما به مجموعه ای از اعلامیه های حزب در طول تاریخ آن و به اطلاعات کافی در باره مواضع سیاسی او و تاریخ حزب و چپ ایران مجهز بودیم و کیانوری پس از چند سوال و جواب و پس از آن که چند بار با استناد به اعلامیه های قدیمی حزب به تناقض های او اشاره کردم به آمادگی ما پی برد.
جدال چندبار بالا گرفت از جمله در باره شکست 28 مرداد، ارتباط حامی و مراد او کامبخش با دستگاه های جاسوسی و پلیس مخفی شوروی و پیروی حزب توده از شوروی.
در جائی از مصاحبه به رغم میل خود مجبور شد به حمایت حزب توده از فروش سلاح ساخت شوروی به ارتش شاه طرفداری کند. این جمله کیانوری در آن فضا به یکی از بحث انگیزترین تیترهای آن شماره مجله بدل شد.
در کیانوری نشانی از گستردگی ذهنی روشنفکری، انسان دوستی و دلبستگی به آزادی ندیدم. استدلال های او بر جزم های سیاسی و پراگماتیزمی ساده شده استوار بود نه بر مباحث و استدلال های تحلیلی و نظری . باهوش، زیرک، نکته سنج و سریع الانتقال بود اما دافعه منش او از جاذبه زبان او سنگین تر بود. می کوشید مخاطب خود را با هر شیوه درست یا نادرستی، و حتی با توسل به بندبازی های کلامی، قانع یا منکوب کند.
در میانه مصاحبه یکی از رهبران حزب که مرا از زندان می شناخت به تصادف به اتاق او آمد و نام واقعی و سابقه مرا به او گفت. شیوه دیگر و زبان به تحبیب و ترغیب و دوستی باز کرد.
با این همه از روان شناسی حرفه ای من، اشتیاق روزنامه نویسان برای انتشار خبرهای دست اول مهم، استفاده کرد.
آن روزها ترورهای گروه فرقان، از جمله ترور آیت الله مطهری، مفتح و سرلشکر قره نی، از داغ ترین خبرهای روز بود و جامعه تشنه اطلاعات در باره گروه فرقان.
با قاطعیت گفت که از دستگاه های جاسوسی شوروی به او اطلاعات و اسنادی داده اند که وابستگی گروه فرقان را به سازمان سیا ثابت می کند. گفت مدارک جدی در اختیار دارد و به زودی منتشر خواهد کرد.
در رابطه او با پلیس مخفی شوروی شک نداشتم. گمان کردم دبیر اول حزب توده، مردی به سابقه و زیرکی کیانوری، ادعائی بدین بزرگی را به کذب نمی گوید آن هم ادعائی که نادرستی آن حداکثر چند هفته بعد آشکار می شود. گمان کردم که بدین آسانی و برای سود لحظه با آبروی حزب خود بازی نکرده زیان آینده را به جان نمی خرد.
حرف او باور کردم. سردبیر و معاون سردبیر تهران مصور نیز، به رغم سابقه و تجربه بسیار خود، ادعای کیانوری را باور کردند. جمله کیانوری در باره وابستگی گروه فرقان به سیا بر اساس اسنادی که به زدوی منتشر خواهد شد، به نقل از خود او، روی جلد مجله در میان مهم ترین عناوین منتشر شد.
کیانوری هرگز هیج سندی در این باره منتشر نکرد و بعدها نیز ثابت شد که گروه فرقان هیچ ارتباطی با دستگاه های جاسوسی غربی و شرق نداشته است.

مصاحبه دوم: ایرج اسکندری و من

مصاحبه با ایرج اسکندری و شخصیت خود او اما با مصاحبه و شخصیت کیانوری فاصله بسیار داشت.
یادم نیست قرار مصاحبه چگونه گذاشته شد. به من گفتند که به خانه ای در خیابانی نزدیک خیابان میکده بروم. دفتر سازمان فدائی بدان روزگار در خیایان میکده، نزدیک بلوار کشاورز، بود. نام کنونی آن را از یاد برده ام.
به هنگام غروب به آن خانه رفتم. اسکندری با بطری ویسکی و تنقلات منتظر بود. در همان نخستین گپ و گفت ها تصویر منفی من از رهبران حزب توده در هم شکست و مترجم با سواد و با فرهنگ کتاب سرمایه مارکس، روشنفکری دانا با معلومات گسترده ، مردی با فرهنگ و هوشمند با کاراکتری منسجم و معتقد به سوسیالیزم ، آزادی و عدالت، مردی که پس از تقی ارانی اندیشمندترین نویسنده مجله دنیا بود، قالب رهبر حزبی را در ذهن من شکست .
دانش، وارستگی، تسلط کم نظیر اسکندری به مباحث نظری و فرهنگی، شخصیت جذاب، بیان مستدل و گرم و عشق او به آزادی و ایران و مردم و عدالت، داوری منفی مرا در باره او به احترام و مهر بدل کرد هرچند فاصله نظری ما، فاصله گرایش به چپ نو با سنتی ترین برداشت های چپ، پرشدنی نبود.
مصاحبه در 2 یا سه جلسه انجام شد. اسکندری به جدل راه نمی داد. قصدش روشن کردن مسائل و بیان صریح عقایدش بود. اغلب او بود که بحث را به بستر درست هدایت می کرد و سماجت ها و تندگوئی های مرا با تحمل و مدارا به بستری منطقی می راند.
در بخشی از مصاحبه زبان به انتقاد از سیاست های رهبری حزب توده گشود آشکار، مشخص، صریح ، جدی، مستند ،مدلل و ریشه ای. سیاست حزب توده در دفاع از خط امام به دستاویز مبارزه ضد امپریالیستی، نظریه راه رشد غیرسرمایه داری حزب کمونیست روسیه را نقد و مخالفت خود را با این سیاست ها و دنباله روی حزب توده از شوروی سابق بیان کرد.
گفت که روحانیت و همه برداشت ها از اسلام، که به نوعی قدرت سیاسی را با مذهب با هر برداشتی گره می زنند، به استبداد راه می برند،
گفت مبارزه با سرمایه داری و امپریالیزم و سلط خارجی جز در بستر مبارزه برای دموکراسی ممکن نیست،
گفت که دموکراسی ضروری ترین نیازجامعه ما است او راه حل موقعیت کنونی را در این می بیند که همه نیروهای هوادار دموکراسی، از چپ و ملی و لیبرال و مجاهد تا هر گرایش مستقل دیگر، جبهه واحدی برای حفظ دموکراسی و بسط مناسبات دموکراتیک تشکیل دهند و برای نهادینه شدن دموکراسی در فرهنگ و بافت جامعه و در ساختار سیاسی مبارزه کنند..
گفتن این سخنان، سی سال پس از آن که کوره تجربه های خونبار تاریخ درستی سخنان آن روز او را نشان داده است، آسان است اما کافی است موقعیت آن روزگار را به یاد آوریم و به یاد آوریم که جاذبه مبارزه ضد امپریالیستی چندان بود که اکثریت بزرگ ترین سازمان چپ آن روزگار، سازمان فدائیان، چنان شیفته خط و ربط حزب توده و شوروی و خط امام شد که تا انحلال این سازمان در حزب توده گامی نمانده بود.
در بازگوئی انتقادی بخش هائی از تاریخ حزب توده از نفوذ دستگاه جاسوسی شوروی در رهبری حزب پرده برداشت و گفت که روس ها در انتخاب رهبران حزب توده حرف آخر را می زنند و از جمله در جلسه انتخاب کیانوری به رهبری حزب نماینده روس ها حضور داشته و انتخاب کیانوری بدین سمت به اشاره او بوده است.
در باره پیروی کورکورانه رهبران حزب توده از حزب کمونیست شوروی و پلیس سیاسی و جاسوسی این کشور نیز سخن بسیار گفته بودند اما مدارکی جدی در این زمینه در دست نبود. اکنون ایرج اسکندری، از برجسته ترین اعضای گروه 53 نفر، از مشهورترین بنیان گذاران و از معتبرترین اعضای کمیته مرکزی حزب بدین واقعیت تلخ شهادت می داد و در اعتبار شهادت او تردیدی نبود.
انتظار چنین برخوردی را نداشتم. دیر وقت شب برای دیدن دوستی از همان خانه به دفتر فدائیان در خیابان میکده رفتم و شگفت زده ماجرا را به یکی از رهبران جزنی گرای سازمان گفتم.
خواست که نوارها را به او بدهم. نپذیرفتم. یکی دو روز بعد ، به هنگامی که متن مصاحبه را تنظیم می کردم، یکی از افسران حزبی ،که از زندان شیراز می شناختم، تماس گرفت و خواست که مصاحبه با اسکندری را منتشر نکنم . گفت راست ها از این مصاحبه به زیان چپ بهره می گیرند. دانستم که دوست جزنی گرای فدائی ماجرا را به رهبران حزب توده خبر داده است.
انتشار بخش اول مصاحبه توفانی به پا کرد. نه فقط منتقدان حزب توده که اعضای حزب نیز در جلو دفتر حزب، در نشست ها و محافل سیاسی و فرهنگی و در رسانه های خود بدین مصاحبه استناد می کردند.اسکندری هر کس نبود و حزب لرزید.
روزنامه مردم، ارگان حزب توده، مصاحبه را انکار و اعلام کرد که یک آنارشیست در مجله ای که سردبیر آن یک سلطنت طلب است، این مصاحبه را جعل کرده است. روزنامه مردم متنی با عنوان مصاحبه با «رفیق ایرج اسکندری، عضو کمیته مرکزی حزب » منتشر کرد با همان سوال های من اما با پاسخ های حزب فرموده.
با اسکندری تماس گرفتم. گفت «مصاحبه روزنامه مردم با من جعلی است» گفت که بخش دوم را منتشر کن و نترس .
نوارهای مصاحبه را با مقدمه ای به زبان من تکثیر کردیم. بخش دوم مصاحبه با توضیحی منتشر شد با عنوان «حزب توده دروغ می گوید» . نوشتیم که مصاحبه جعلی نیست. اعلام کردیم که نوارها را تکثیر کرده ایم و هر کس خواست می تواند آن ها را خریداری کند. حسابدار مجله به من گفت که در 3 روز نزدیک به 50 هزار نوار فروخته است.
این بار دیگر نمی شد مصاحبه را جعلی خواند . کمیته مرکزی حزب توده ایرج اسکندری را تنبیه کرد. سخن حق او در برابر سیاست نادرست شوروی پیش نرفت. فضا را بر اسکندری چنان تنگ کردند که او به ناچار تن به مهاجرت دوباره داد. کمیته مرکزی در واقع اسکندری را به فرانسه تبعید کرد تا از تاثیر او بر اعضای حزب جلوگیری کند.

بازی قضا و قدر بود یا بخت بلند؟

بازی قضا و قدر بود یا بخت بلند اسکندری ؟ نمی دانم. اما اگر آن مصاحبه نبود، اسکندری در ایران مانده و همراه با دیگر رهبران حزب توده بازداشت و به همان سرنوشت تلخ دچار می شد. شکنجه، مصاحبه و اقرارهای تحمیلی و اعدام.
اسکندری در پاریس درگذشت بی آن که شکنجه های خط امام حرمت تاریخی او را لکه دار کند.
ایرج اسکندری این صداقت، شهامت، هوش و خردمندی را داشت که راه از چاه تشخیص دهد، یک تنه در برابر حزبی که دوست داشت و زندگی خود را بدان وقف کرده بود ایستاد، تیر دوست و نیزه دشمن را به جان خرید اما به خرد و وجدان خود پشت نکرد
کیانوری نیز به همان راه رفت که می خواست. سیاست حمایت از خط امام حزب توده و اکثریت فدائی جان های بسیاری را قربانگاه کشاند و کیانوری خود نیز از قربانیان این سیاست بود هر چند مسئولیت راه را نیز بر عهده داشت.
اکنون که هر دو روی در نقاب خاک کشیده اند و توفان برگذشته است داوری آسان است اما در آن توفان سهمناک که این دو بودند ، شناخت راه از چاه و ایستادن بر موضع منفرد آسان نبود هرچند تاریخ بر همه مردگان با مهر نظر می کند.

منبع.بی بی سی