جرج میلبورن
« مرتد »
ترجمه:علی اصغرراشدان
Sat 11 02 2012
هاری، تو این روزا واسه این که کلوب روتاری روترک کرده م،منوخیلی بالابردی،میام پائین که یه چزائی روبهت بگم.نمیخوام ایرادگیری حسابشون کنی،هاری.اصلاوابداقصدایرادگیری ندارم،حتی یه مثقال.بین خودمون باشه هاری،دیگه نمیخوام توحلقه روتاری باشم.میخوام بگم روتاری رو ولش میکنم!...سرجات واستا!واستا!فقط بذارچارکلوم گپموتموم کنم.هیچوقتم توکله ت نیگاش ندارکه بااین قضیه کلنجارنرفته م.منظورم اینه که تموم گوشه وکنارشوباخودم بگومگو کرده م. میخوام بهت بگم واسه چی وازکجاوچی جوری به اینجا رسیدم، هاری.خواهشااجازه نده چیزائی روکه میگم بیرون درزکنه.خواهشااونواز« کیو.تی»پنهون نگاش دار،فکرکنم تموم پسرامشکوک میشن که براشون پزمیام.توهمیشه واسه م یه رفیق بودی هاری.توپسر گریه جوراب دزدی.چیزی که میخوام بهت بگم اینه:تویه کودن کاملی هاری!حتمایادته که همین چن ماه پیش روتاری واسه م تقریبادوست داشتنی ترین چیزابود.همونی بودکه سیاها میگن:
«هیچ چی نیس که بالاترازروتاری واستاده باشه.»
خب،حالاگوش کن،حدودیه سال پیش،پائیزگذشته،یه سفررفتم دانشگاه که پسرموببینم وبریم تماشای یه بازی فوتبال.«هیوبرت یونیور»،پسرمو حتمامی شناسیش.سال دوم دانشگاهشه.
آره،پسره داره فارغ التحصیل یه کالج میشه.واسه فارغ التحصیل شدن یه جوون همه چیزمو میدم.
اینم بگم،فکرمیکنم مطالعه زیادضررهائیم داره.مث بعضی این جوونای گیس بلن که همین روزا
اطراف پرسه میزنن ومملکتولگدکوب میکنن.
چیزی روکه میخوام بگم اینه،یه حادثه خوب وپرصدای یه فارغ التحصیل کالجه.منظورم یه رشته نامه به درازی یه یاردنیس،که اون بعدازکالج«جان هنری»واسه یکی بنویسه.منظورم فقط اینه
که دوس دارم پسرم پیش ازبیرون اومدن ازاونجاوداخل دنیاشدن،«پوست گوسفند»شو(اونااین اسمو روش گذاشتن)بگیره.نظرهمقطاراشم همینه.دوس دارم مدرک«آ.ب.»شوبگیره.بعدش میتونه
بره بیرون وکارپیداکنه.هاری،همیشه خودموپدری به حساب آوردم که واسه پسرش یه وظیفه مخصوص داره.یه اهل روتاری خوبم یعنی همین دیگه.همه چی یعنی همین.خودتم میدونی که روتاری خوب فقط یعنی همین،هاری.همیشه دوس داشته م هیوبرت فقط فکرکنه من واسه ش یه رفیق،یابگویه داش بزرگترم.هیوبرت همیشه میدونس تموم کاریکه میباس بکنه اینه که پیشم
برگرده.منم دوس میداشتم مث یه رفیق بزرگتر،محترمونه باهاش رفتارکنم.
خب،دوس داشتم بهت بگم،هاری،هیوبرتودوسال پیش راهی دانشگاه کردم،دوماهی اونجا که
بود،فکرکردم برم اون طرفاوببینم اوضاعش چی جوریه وبریم تماشای یه بازی فوتبال.من وخانم
«تی»یه روزجمعه باماشین روندیم اونطرفا.شهروخوب بلدنبودیم.رواین اصل تویه پمپ بنزین نیگا
داشتم ویه زنگ به هیوبرت زدم.یه راس اومدهمون جاکه ماسراغ راهومیگرفتیم.تارسید،
تونستم ببینم که یه چیزی توکله ش داره اذیتش میکنه.منوکناری کشیدوبردتومستراح پمپ بنزین،
گفت«دادی،تروخدااون علامت روتاری روازرولبگردون یقه کتت بکن!»
آره،عینهوهمینوبهم گفت.هاری،قضیه خیلی بهم گرون اومد.مهم نیس بهت بگم مث این بودکه انگاربادقایقمو پرت کرداینور واونور.نخواستم بهش اجازه این کاروبدم،خودموسنگین گرفتم وگفتم:«واسه چی؟منظورت ازکندن اوعلامت روتاری لبگردون یقه کتم چیه،مردجوون؟»
هیوبرت گفت« دادی،تموم پسرای خونه شبانه روزی همیشه به این قضیه بدبینن.اگه توبااون علامت روتاری رولبگردون یقه کتت توخونه برادری شبانه روزی داخل شی،ازجلوشون دورکه بشی،بعضیهاشون زندگیمودست میندازن.»
گفتم«هیوبرت،هیچ اشکالی نداره،یه آدم محترم آبروداربانشون دادن این علامت نتونه به هرجا
میخوادبره.اگه بعضی ازاین «سرخا»باعث خارج شدنت ازاصل خونواده ت شدن وچیزی مث روتاری رو که میباس مقدس – آره،آقا،یه چیزمقدس- بدونن،دس میندازن،خب،من ومامانت میتونیم بریم یه جای دیگه.گمون نکنم هتلادرشونوتخته کرده باشن.»
می بینی هاری؟تااینجاش،رواسبم جولون دادم.
هیوبرت گفت«دادی،قضیه این نیس،میخوام بگم درسه که خیلی پابنداصل وریشه خانوادگی وبرادری نبوده م،شخصابه توافتخارمیکنم.ببین،اون اعضای قدیمی اگه بفهمن تویکی ازعضای کلوب
روتاری هستی،خیلی منواذیت میکنن،منم نمیتونم هیچ چی بگم.خودم فکرمیکنم روتاری چیزش نیس.»
گفتم«خب،پسرخوب،دارم فکرمیکنم کله ت گرفتاریه مرض شده.»
فکرکنم هاری،جوری قضیه روتوضیح دادکه اسبو بایه دم متفاوت نشون میدن.گفتگوادامه یافت،
تسلیم شدم،همون جاعلامت روتاری رو ورش داشتم وفشارش دادم توجیبم.می بینی؟این
جوری شدکه اومدیم بیرون ورفتیم سراغ خونه برادری هیوبرت.پسرادورماجمع شدن،مث پرنسسهای خونی باهامون رفتارکردن.میخوام بگم انگارواسه اونایه فارغ التحصیل قدیمی دانشگاهشون بودم.روزبعدگلاویزی «چرم خوکیها»رودیدیم،چارده تاواسه یه چیزی.خیلی شادمون
کرد.توتموم اطراف ازاینجورخوشمزگیاخوش گذروندیم.تموم چیزائی روکه هیوبرت گفته بود،
فراموش کردم.
همه چی میزون بود،غیراتفاقی که بعدش پیش اومد.گمون کنم تواون خونه برادری شبانه روزی
یعضی پسرای قدیمی شکل روونشناسی شونو روهیوبرت پیاده میکردن.منظورم اینه که ناسرآخرفکراونوبرضدروتاری برگردوندن،توتعطیلات تابستون به خونه که اومد،فکرش پاک زیرورو
شده بود.توتموم تابستون دمغ بودواین حالتوباخودش داشت.اشاره های مسخره زیادی به روتاری
میکرد.می بینی؟توسفرتعطیلی مون که بودیم،میدونیکه تابستون گذشته باماشین رفتیم کالیفرنیا
وبرگشتیم.یه جوری خیلی نایسه که آدم خودشوبندازه اونجاوتوروتاری هالیوودیه غذائی بخوره،
خودت میدونی ،فقط واسه اینکه بتونی پزبیائی که این کاروکردم.پسره هیوبرت مسخره
بازی درآورد ومن تسلیم شدم وازخیرش گذشتم.توتموم طول سفرقضیه به همین قراربود.مادرشم
کشوندبه طرفداری ازخودش.باهات روراستم ومیگم که توتموم روزای زندگیم هیچوقت ازهیچ چی
اونقده دلخوروخسته نشده بودم.هاری،اونجاخیلی اوقاتم گه مرغی شد،تموم یکی به دوهای دنیا
نمیتونس منوازجام تکون بده،سرآخرهیوبرت توسپتامبربرگشت کالج.فکرکردمی کمی آروم میشم.بعدش بودکه سخت افتادم توعوالم فکرکردن درباره قضیه.تموم قضیه اومدجلونظرم و
باخودم گفتم« این جارونیگاکن آقای مرد،انصاف ووفاداریت به کلوب روتاری ممکنه چیزقشنگی
باشه وهمینجورم هس،امابه قیمت قطع دوسیت باپسرت تموم میشه.»
یه آدم نمیتونه پابندی بالای وابستگی شو به روتاری روتمرین کنه وبگذاره دوسیش باپسرش از
میون بره.قضیه ازاین قراربود.میدونی هاری،خون ازآب غلیظ تره،اینومیباس قبول کنی.درس
همین جابودهاری،واسه اولین بارشروع کردم به حاضرشدن توپارتیای غیرمعمولی.بهت میگم ،
تونباس اونجوری فکرکنی،اون یه به هم ریختگی سختی بودواسه من.ظهریه دوشنبه روبه یاد
میارم،روزپارتی روتاری کلوب،همینجوری قدم میزدم،سرنهاربودوازهتل «بکمن»میگذشتم. پنجره
های اطاق ونیزیا بازبود،صدای خوندن شماپسراروشنفتم،یه ترانه روتاری رومیخوندین،همونیکه
ماباآهنگ «دیشب توایوون پشتی »میخواندیم،دنباله ش اینجوری بود:
«من صبحاشیرارودوس دارم،
شباعوض کردن کلوبارو،
مردای قایق روناروغروبا،
و«کیوانیا»کارشون نقص نداره»
اگه اون ترانه روتوساکمم داشتم،نمیتونستم تقلیدکنم.اینجوری اجرامیشه.رواین اصل
توراه واستادم وبه آوازی که ازپنجره اطاق پذیرائی هتل «بکمن»بیرون میومد،تابند آخرش که اینجوربود،گوش دادم:
«خوش باورا روتوبهاردوس دارم،
کلوب «آ.دی»روتوپائیز،
اماهرروزو توهرراهی،
روتاری روبیشترازهمه دوس دارم.»
بهت بگم هاری،پاک زیرو روم کرد.یه گره توگلوم پیداشد که میتونستم یه گاوروجاکن کنم.توچشام
اشک راه افتاد.ممکنه گفتن اینا ازطرف من،الان مسخره باشه،داشتم توهم میشکستم ودرس
همونجاتوخیابون ولومیشدم.یهو به خودم اومدم وراه افتادم،همونجابه خودم گفتم:
«هیوبرت وعقایدخونه برادری فضل فروش کالجش بره جهنم،هفته دیگه برمیکردم روتاری کلوب»
هفته بعدبرگشتم،چی اتفاقی تومن پیش اومدکه این تصمیموگرفتم؟اینه تصمیمی که منوبه این کارواداشت:میدونی که هیچوقت خیلی خوب با«گای هاریسون»،مدیرتازه طرح آشنائی نریخته م.
اونوخوب میشناسم،یه سال بیشترتوروتاری نبوده،اون روزمخصوص زبونم تکون خوردواونوبه عوض اسم اختصاصیش،آقای هاریسون صدا کردم.پسراهمون وقت وهمونجایه دلارواسم انداختن.
دلاره روباپام به یه طرفی پرت نکردم.همون وقت یه نامه ازهیوبرت توجیبم داشتم،بهم گفته بودگرفتاربی پولی شده.هیچ کاری ازم ورنمیومد.ناگهون این فکرتکونم داد:
«دوس دشتم این یه دلارومیدادم هیوبرت.»
اینجوری واردقضیه شدم.عهدکردم وقت وافتصادمووقف یه جمعیت وازیه نوع دیگه کنم،هاری.
بیشتروقتامیرم دانشگاه که هیوبرتوببینم.ازاون یه نقطه اتکام واسه خودم درس کرده م.پسرام
واسه ساختن خونه برادریشون پیش من میان،یه کم بهشون کمک میکنم.تویه سازمانی مث اون
روحیه دوستی بیشتری هستش.بعضی پسراازبهترین خونواده هاتوش عضون.ازچیزائی که گفتم،
ممکنه فکرکنی اوناافاده ائین،اینجوری نیستن.اصلاوابدا،یه ذزه م اینجوری نیستن.به اندازه کافی
اونجابوده م که منوبشناسن.حالاروپشتم میزنن و«اچ.تی.»صدام میکنن،درس انگارازاونام.منم درباره اوناهمین کارومیکنم.واسه خوردن غذاکه میشینن،یه ترانه لبریزاززندگی وشادی رومیخونن
که هرکدوم ازماتوروتاری میخوندیم.هیوبرت گفت بعضی ازاونانظریات یه کم وحشیانه درباره روتاری دارن.اوناهنوزجوونن.تااونجاکه می تونم ببینم،ایرادگیری و بداخلاقی توشون نیس.دمکرات واقعین.
ماه پیش که خونه برادری یه جشن بزرگ واسه روزپدرراه انداخت،یه اتفاق خیلی کوچیک پیش اومد.پدرای تموم پسراازسراسرایالت اونجابودن.واسه بالابردن روحیه دوستی میون پدروپسر،تموم
پسرای خونه برادری موافقت کردن پدراشونوبااسم کوچیکشون صداکنن،باپدراشون عینهویه رفیق
بزرگتررفتارکنن.هیوبرت سرمیزانگارقضیه روفراموکردومنودادی صداکرد.آقائی که توباشی،رئیس خونه برادری مث برق ازجاش پریدوگفت:
«خیلی خب هیوبی،ماشنفتیم تو« اچ.دی»رودادی صداش کردی،این قضیه یه دلارخریدن بستنی رو واسه خرج ورمیداره.»
همه حسابی به هیوبرت واسه این کارش خندیدن.میدونی،پسرم بدون پاروزمین کوفتن،اشتباه
شوقبول کرد.این جریان خمیره طرفونشون میده،مگه نه هاری؟هیچ چیزغلطی تویه همچین پسری نیس.تموم گروهشون همینجورن،هرکدوم ازاونا.بهت میگم هاری،پسرای خونه برادری
هیوبرت سازنده های نسلای توراهن.هرآدم بینائی میتونه اونوببینه....
خب،تموم قضیه همین بود.حالاتوچی داری که بگی؟....