عصر نو
www.asre-nou.net

 فداییان خلق، «سياهكل» در گفت‌وگو با «مازيار بهروز»

چپ و فرهنگ استبدادزده ‌جامعه ايران

مسعود رفيعي‌طالقاني - روزنامه شرق
Wed 8 02 2012

mazyar-behrouz200.jpg
آیا به‌راستی رخداد سیاهکل - حمله چریک های مارکسیست مسلح به پاسگاه ژاندارمری - در بهمن ماه ۱۳۴۹ یک حماسه بود که تا مدت‌ها پس از آن برایش شعرها سروده و شعار سر داده شد؟ آیا جوانان مارکسیست ایرانی در دوران مبارزه با رژیم استبدادی محمدرضا پهلوی توانستند به تزهایی محکم در باب سیاست و مبارزات سیاسی دست یابند‌؟ آیا می‌توان فقر‌تئوریک در جنبش چپ مسلح ایران را با حرف‌هایی نظیر زیستن در وضعیت بن بست و انسداد و تورهای امنیتی ساواک توجیه کرد ؟ و آیا می توان گفت جنبش چریکی چپ در ایران آنگونه که باید مورد بررسی و شناخت در بستر تاریخ معاصر ایران قرار نگرفته اند؟
اینها و پرسش هایی دیگر هنوز بعد از گذشته نزدیک به چهار دهه از آن دوران ، در ذهن پژوهشگران و علاقه‌مندان تاریخ معاصر می‌چرخد اما پاسخ ها کماکان متفاوت اند! یکی رمانتیسم انقلابی را به رسمیت می شناسد و یکی دیگر آن را تخطئه
می‌کند . مازیار بهروز استاد دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو و نویسنده کتاب شورشیان آرمانخواه یکی از کسانی است که باید در جست‌وجوی پاسخ این پرسش ها به سراغ او رفت . آقای بهروز معتقد است که چریک های مسلح چپ در ایران بر پوسته سخت استبداد شاهنشاهی ترکی سخت انداختند .

‌آقاي بهروز، شما سازمان چريك‌هاي فدايي خلق ايران را بزرگ‌ترين و موثرترين جريان مسلحانه مخالف رژيم شاهنشاهي در دهه ۵۰ ايران مي‌دانيد. اگر ممكن است قدري درباره ابعاد كمي و كيفي اين سازمان توضيح بدهيد. چرا به زعم شما اين سازمان بزرگ‌ترين جريان مسلح مخالف شاه محسوب مي‌شود؟ ممكن است اين سازمان را با سازمان‌هاي مسلح ديگر مقايسه تطبيقي كرد؟

سازمان چريك‌هاي فدايي در سال ۱۳۴۹ تشكيل شد و يكي از بزرگ‌ترين سازمان‌هاي جريان مسلحانه در دهه ۵۰ بود. در دهه ۵۰ و تا پيش از انقلاب، در قياس با سازمان‌ها و گروه‌هاي پيروي مشي چريكي، سازمان فدايي از لحاظ تعداد و امكانات بر ديگران برتري داشت و بنابراين به قضاوت من بزرگ‌ترين و موثرترين جريان مسلحانه مخالف رژيم شاهنشاهي بود. براي نمونه سازمان فدايي چه از لحاظ دارا بودن افراد مسلح و فعال و چه از لحاظ امكان عمليات نظامي از سازمان مجاهدين خلق امكانات بهتر و گسترده‌تري داشت. نمونه‌اش را مي‌توان در تعداد عمليات نظامي سازمان فدايي در طول سال‌هاي ۵۷-۵۶ مشاهده كرد كه بخشي از آن در كتاب «شورشيان آرمانخواه» ثبت شده است.

‌شما در اظهارنظري براي چريك‌هاي فدايي خلق سه برجستگي ويژه قايل شده‌ايد؛ يكي اعتراض نسل جوان ايران به حكومت خودكامه، ديگري همان تز دو مطلق و درهم شكستن مطلق قدرت شاه و مطلق ضعف مردم و سومي بازيافت و ترميم چهره چپ انقلابي و ماركسيست ايراني كه در دوران كودتاي ۲۸ مرداد در انفعال – حزب توده – عمل كرد. عده‌اي از منتقدان مي‌گويند اين هر سه فاكتور و با اندكي اغماض دو فاكتور آخر خيلي هم اصولي نيستند! آيا واقعا چريك‌ها مطلق شاه را شكستند؟ آيا آنها به‌راستي توانستند عملكرد بد حزب توده را جبران كنند؟

بايد ديد آناني كه اين سه برداشت را نفي مي‌كنند دلايل خود را بر چه اساسي استوار كرده‌اند. شايد آسان‌ترين كارها اين باشد كه فردي مسايل را حلاجي كند يا بنايي را بسازد و ديگري با نگاهي بگويد كه چنين نيست يا ديوار اين بنا كج است و بس! اينكه مشي مسلحانه اعتراض نسل جوان به حكومت خودكامه بود از برگ‌هاي بازجويي و آخرين دفاعيات اين نسل در دادگاه‌هاي رژيم پيشين متبلور است و نيم‌نگاهي به آنان مسايل را كمي روشن مي‌كند. اينكه نظريه دو مطلق كاربرد داشت يا نه را مي‌توان در مسايل زير جست‌وجو كرد: آيا تا قبل از جنبش مسلحانه در ايران، سازمان سياسي مستقل (چه علني و چه غيرعلني) وجود داشت؟ با تشكيل سازمان‌هاي مسلحانه زيرزميني در دهه ۱۳۵۰ تاثيري بر روحيه مبارزاتي جامعه گذاشته شد؟پاسخ به تمام پرسش‌هاي بالا مثبت است. پس قدرت مطلق اختناق حكومتي و قدر قدرتي دستگاه سركوب آن در اين دوران دچار خدشه شد و ترك خورد و اين خود اثبات صحت نظريه دو مطلق است. اما اينكه جريان چپ در ايران بدون جنبش مسلحانه چه شكل و شمايلي مي‌توانست بعد از انقلاب داشته باشد، كافي است مقايسه‌اي شود ميان وضعيت چپ قبل از ۲۸ مرداد و وضعيت آن در اوايل دهه ۱۳۴۰ خورشيدي. در مورد اول چپ سازماندهي وسيعي داشت و حداقل در شهرها از حمايت اجتماعي برخوردار بود. در مورد دوم چپ از لحاظ سازماندهي متلاشي شده بود و سازمان واحدي نداشت. از لحاظ وجهه اجتماعي هم در شرايط مناسبي نبود. بيجا نبود كه چپ در دوران دوم تحت لواي احزاب ديگر ظاهر شد و نه به عنوان سازمان يا حزبي مستقل و فراگير.

‌خود شما چطور مي‌توانيد ماجراي سياهكل را توجيه منطقي كنيد؟ حتي به نظر مي‌رسد چريك‌هاي فدايي خلق در سياهكل الگوي چريك روستايي را هم درست پياده‌سازي نكرده‌اند...

سياهكل آغاز يك فرآيند بود. اين عمليات به عنوان يك عمليات تاكتيكي و نظامي ناموفق بود ولي به عنوان جرقه‌اي كه آغاز يك روند يا فرآيند را نويد مي‌داد از اهميت تاريخي برخوردار است.

‌آقاي بهروز، بگذاريد بپردازيم به دوران بعد از ضربه ۴۹ و ۵۰ به چريك‌ها و سازمان مجاهيدن خلق. آن الگوي اعتراضي به حكومت خودكامه كه شما مي‌گوييد در فضاي فوق‌العاده امنيتي آغاز دهه ۵۰ دچار انشعاب مي‌شود. آرام‌آرام از درون چپ مصطفي شعاعيان‌ها درمي‌آيد و از دل سازمان، تقي شهرام‌ها! اين مساله را چگونه بايد توضيح داد؟ به عبارت بهتر چرا اپوزيسيون مسلح دست به تجديد نظر از درون مي‌زند؟

سازمان‌ها و احزاب سياسي را بايد به عنوان موجود زنده نگاه كرد. از اين منظر دست به تجديد نظر زدن در منطق طبيعي اين‌گونه حركات است. اگر اينان در مواجهه با مسايل عيني و مشكلات مبارزاتي دست به تجديد نظر نزنند يا نزده باشند، جاي تعجب مي‌بود. با اين حال به نظر من تجديد نظر در افكار، يك مساله است و چگونه اين عمل را انجام دادن مقوله‌اي جداست. چه رفتاري كه تقي شهرام و همراهانش با گروه مخالف انجام دادند و چه طريقي كه به مصطفي شعاعيان برخورد كرد قابل توجيه در چارچوب برخورد راي سالم درون‌گروهي نيست. همان‌گونه كه من مفصل در اين‌باره نوشته‌ام، ريشه اين‌گونه برخوردها را بايد در بدفهمي چپ ايران از ماركسيسم (يعني برداشت استاليني) و فرهنگ استبدادزده جامعه ايراني يافت.

‌چپ ايراني و خاصه جواناني كه جذب سازمان چريك‌هاي فدايي خلق شدند به يك معنا دچار ضعف شديد تئوريك بودند، زندگي مخفي و تورهاي امنيتي ساواك هم كه اجازه نمي‌داد كار تئوريك و آموزشي به خوبي دنبال شود. آيا به نظرتان در چنين وضعيتي – ضعف شديد تئوريك – مي‌شد وجهه ازدست‌رفته چپ در ايران را بازيابي كرد؟ خاصه آنكه شهرنشينان ايراني بيشتر دل در گرو نهاد مذهبي و بازار داشتند و خرده‌بورژوازي سنتي بود كه اتوماتيك‌وار با ماركسيسم سر عناد داشت...

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت كه حداقل بخش طبقه متوسط مدرن به چپ تا حدودي با اقبال برخورد كردند و اين را هم بايد اضافه كرد كه فقر نظر چپ ارتباط مستقيمي به محبوبيت آن ميان عوام ندارد. حزب كمونيست چين هم از سطح نظري بالايي برخوردار نبود اما جامعه چين را حداقل مي‌شناخت. يك جريان سياسي مي‌تواند در سطح مسايل نظري كم رشد كرده باشد ولي در مسايل عملي و شناخت جامعه در سطح مراوده روزمره با مردم موفق‌تر باشد. هم جامعه چين و هم جامعه ويتنام، هم ديني بودند، هم سنتي و هم روستايي و احزاب كمونيست اين كشورها توانستند با شناخت درست از جامعه و گره زدن دغدغه‌هاي آن با مسايلي مانند مبارزه با استعمار و مبارزه طبقاتي، جامعه را پيرامون برنامه خود متحد كنند.

‌من فكر مي‌كنم وضعيت بي‌ثبات در يافتن هژموني سياسي در اوايل دهه ۵۰ در سازمان چريك‌ها، تا پايان همان دهه و بعد از انقلاب هم ادامه يافت و باعث شد آنها در ساختار قدرت بعد از انقلاب هم هژموني نيابند و برچيده شوند. حالا با اين حساب مساله ضعف در ارتباط‌گيري با توده‌ها و اقشار مختلف اجتماعي پيش مي‌آيد كه سازمان‌هاي مسلح و به‌خصوص چريك‌ها با آن درگير بودند. شما در اين‌باره چه فكر مي‌كنيد؟ آيا چريك‌هاي مسلح با قدرت قلم و مقاومت مدني بهتر نمي‌توانستند به هژموني سياسي – اجتماعي بيشتري دست يابند؟ البته در اين‌باره زياد حرف زده شده اما مايلم شما بفرماييد در اتمسفر وقت ايران اصلا مبارزه مدني با ابزارهاي روشنفكري امكان‌پذير بود يا خير؟

اگر مي‌شد با قدرت قلم و مقاومت مدني با مردم ارتباط برقرار كرد، تشكيلات سياسي درست كرد و از آن طريق هژموني سياسي به وجود آورد كه ديگر نيازي به جنبش مسلحانه نبود. اصل منطق جنبش مسلحانه اين بود كه حكومت، جامعه مدني را قبضه كرده است و با بي‌قانوني آن كاري را مي‌كند كه خودش درست مي‌داند. منطق جنبش مسلحانه از ديد بيژن جزني اين بود كه جنبش مسلحانه اول سازمان انقلابي را به وجود مي‌آورد و تحكيم مي‌كند و سپس در يك دوران طولاني مبارزه سياسي و نظامي جنبش انقلابي را به سرانجام پيروز خود مي‌رساند. حكومت پيشين نتوانست جلو تشكيل و تحكيم سازمان انقلابي را بگيرد اما توانست خط ارتباط آن با عوام را محدود كند. نكته ديگري كه بايد به آن توجه كرد اين است كه منتقدان جنبش مسلحانه در آن سال‌ها مي‌توانستند با مقاومت مدني و با قدرت قلم (چه قبل و چه بعد از شكل‌گيري جنبش مسلحانه) اقدام به فعاليت كنند و به قول شما هژموني سياسي را به وجود آورند. اما مي‌دانيم كه چنين نشد و دليل آن نمي‌تواند جنبش مسلحانه باشد!

‌اگر بخواهيم بحث را در ساحت كلي‌تر دنبال كنيم، پرسش اصلي من اين است كه آيا مي‌توان چريك را روشنفكر دانست؟ آيا اساسا چريك بودن با روشنفكر بودن يك جا جمع مي‌شود؟ مثلا اگر شعاعيان نقد لنين و انقلاب را نوشت و به ساحت روشنفكري نزديك شد سايرين كه كماكان در خانه‌هاي تيمي مانده بودند و دست به ماشه كلت كمري داشتند هرگز نتوانستند تئوري بخوانند و بنويسند.

پاسخ كوتاه خير است. بايد ميان فعال سياسي و روشنفكر تفاوت قايل شد. نه هر روشنفكري فعال سياسي است و نه هر فعال سياسي، روشنفكر است. كار اصلي يك روشنفكر نقد مسايل اجتماعي است و از اين رهگذر بسياري از حرف‌هايش بار سياسي دارد اما او الزاما فعال سياسي نيست. در جنبش مسلحانه هم بودند آنان كه صاحب امكانات فكري بودند و در عين فعاليت‌هاي انقلابي دست به نقد هم مي‌زدند. اما اكثر فعالان اين جنبش روشنفكر نبودند. بسياري از آنان تحصيلكرده و كتاب‌خوانده بودند اما باز اين مقوله با مقوله روشنفكري متفاوت است. بايد بين مقولات روشنفكر، تحصيلكرده و فعال سياسي تفاوت قايل شد.

‌آقاي بهروز، به عقيده شما مساله ما امروزه با چريك‌هاي فدايي خلق بايد چه باشد؟ بايد دست به تحسين رمانتيسم انقلابي ايشان بزنيم يا در نقد كنش غيردموكراتيك‌شان بي‌رحمانه رفتار كنيم؟

به نظر من برخورد با اين جريان سياسي بايد نظير برخورد با هر مقوله تاريخي ديگری باشد. براي نمونه شما اگر از من بپرسيد چگونه بايد به جنبش جنگل و ميرزاكوچك‌خان و مشروطيت و ستارخان برخورد كرد، پاسخ من در همه موارد يكي است؛ نقد تاريخي. نقد تاريخي يعني بررسي نقاط قوت و ضعف يك مقوله و تا حد امكان جدا از پيش‌داوري و اينكه آن مقوله تاريخي چه نسبتي به زندگي امروز ما دارد. يادمان نرود كه ما تاريخ را مطالعه نمي‌كنيم كه آن را تكرار نكرده باشيم. تاريخ هيچ‌گاه تكرار نمي‌شود. انسان تاريخ را مطالعه مي‌كند تا خود را بهتر بشناسد.

‌شما تاكنون توانسته‌ايد دست به تاريخ‌نگاري اجتماعي مبارزان مسلح ايران بزنيد؟ تاكنون- به جز موارد اندكي - همواره ماركسيسم ايراني از بيرون ديده شده است و در بسياري مواقع نيز از منظر نهادهاي قدرت. آيا اين جريانات مبارز در تاريخ معاصر ايران تا به‌حال از درون ديده شده‌اند؟ مثلا پژوهش در خاطرات به جامانده از آنها و...

مساله پژوهش در تاريخ ايران، چه موردي كه شما اشاره كرديد و چه در موارد ديگر، يك روند است. اين روند با يك شاهكار به اتمام نمي‌رسد. هيچ كس حرف آخر را نمي‌زند. اصولا حرف آخري وجود ندارد. هر نسلي تاريخ را مورد بازنگري قرار مي‌دهد و نتيجه كارش مورد نقد و بازنگري نسل بعد قرار مي‌گيرد. از اين منظر جنبش چپ ايران به طور عام و جنبش مسلحانه به طور خاص و توسط نسل‌هاي گوناگون بايد مورد نقد و بررسي‌هاي متعدد قرار گيرد. هستند پژوهشگراني كه با حوصله اين كار را انجام مي‌دهند. در طول ۱۰ سال گذشته چندين رساله در اين مورد به چاپ رسيده است و بايد منتظر كارهاي جديد بود. اين تازه آغاز راه است.