سيرِ تکاملِ گِلههای عاشقانه
Wed 4 01 2012
مهرانگيز رساپور (م. پگاه)
گفتا همهی نقش مرا باران شست؟
يا دانهی مِهرِ من، به باغ تو نرُست
يک نامه نمیدهی، چقدراست مگر
ره از درِ خانهی تو تا، صندق پُست؟!
* * *
گفت ای همه شور وشادی و مستی من
يک نامه نمیدهی، تو ای عهد شکن
گفتم که دليلش اعتصابِ پُست است
گفتا که بهانه کم کن و فکس بزن !
* * *
ايکاش بر اين رابطه رنگی بزنی
بر گيسوی من چو شانه چنگی بزنی
در خانه که تشريف نداری هرگز
ايکاش که با مبايل زنگی بزنی !
* * *
گفتی که چو من نگار، در خيل تو نيست
بر هيچکسی به غيرِ من، ميلِ تو نيست
باور نکنم هرآنچه گويی زيرا
ايميلِ همه آمد و ايميلِ تو نيست !
* * *
گفتا نکشيدی به سرِ من دستی
درها همه را به روی عشقم بستی
ايکاش که مهربان و خوشخو بودی
آنگونه که توی فیسبوکت هستی !
* * *
گفت بَر کِه بَرَم شکايت از جورِ شما ؟
با پنبه بريدهای سرم را بخدا !
اکنون که نگه نمیکنی بر چو منی
لطفأ نظری به فیسبوکم بنما !
* * *
گفتا که خيال کردم ای تابشِ نو
بر ما فکنی ز فیسبوکت پرتو
بر هرچه نويسم از فراقِ رويت
ديم همه لايک میزنند غیر از تو !
|
|