مشتها
Sun 11 12 2011
لیلا کردبچه
نه به آزادی پنج حرف ساده
در انگشتهای خستهات دلخوشی
و نه از اسارت دستهای بستهات دلخور
با اینحال
همینکه به خانهات برگردی
جای آخرین مشتت را روی دیوار قاب خواهی کرد
مشتها اما
بهتر از همه میدانند
دستی که پارچهای سپید را تکان داده تفنگ را پر میکند
و انگشتی که پای صلحنامه خورده ماشه را میکشد
- هرچه باشد مشتها
همجنسهای خودشان را که بهتر از ما میشناسند-
همین است که دیگر تعجب نمیکنم
اگر انگشتهای تو بند کفشهایت را
در پاگرد خانهات که میبندند
در زندان باز کنند
یا مشتهایت آن را که دیروز کشتهاند
امروز
با زنده بادی جان دوباره ببخشند
راستش را بخواهی
دیگر به دستهای تو هم اعتمادی ندارم
به هیچکس و هیچچیز اعتمادی ندارم
آنقدر که فکر میکنم هرکه ایستادهست
پایی برای دویدن ندارد
یا آنکه میدود
پاهایش را
از پای جوخهی اعدام دزدیدهست.
نقل از کتاب «حرفی بزرگتر از دهان پنجره»، انتشارات فصل پنجم، ۱۳۹۰، صص ۶۲- ۶۴
|
|