عصر نو
www.asre-nou.net

نه ویسکی نه مارتینی...بسلامتی آب بنوشیم


Sat 19 11 2011

راشل زرگریان

rashel.jpg
طلوع آفتاب سحری وتشعشع رگه های طلائی درآغاز روز جدید امید تازه ای درقلب هرموجودی می شکفد. اما نه هرانسانی سحرخیزی را منشا زندگی خود میداند. بهمین دلیل ذهن او قسمتی از شگفتی طبیعت را میبازد. چه شاد وناشاد پس از بیدارشدن ازخواب شیرین ویا ناآرامی افکار, بدنبال آب تنی ویا حداقل شستشوی دست وصورت میرود. دراینجا به مهمترین وحیاتی ترین پدیده زندگی "آب" نیاز دارد. "آب" چه کلمه ساده اما حیرت انگیزی! فقط چند دم را بدون آب تصورکنیم که زندگی چه خواهد شد؟ ای وای...غیرممکن است. به وان کوچک وشیرنقره ای رنگ که میرسم باسرعت کم شیر را میچرخانم وچهره ام درآب غوطه ورمیشود. آب را بغل میکنم وآن را دور خودم می پیچم. مانند پرنده کوچک وتشنه, خلا خالی را پرمیکنم. طنین ویژه شرشر آب گوشهایم را نوازش میدهد. صدای زمخت وناهنجار بیرون ناپدید میشود. اما...اما جریان آب ریز وآهسته است. نمیتوانم ونمیخواهم که سرعت شیر آب را زیاد کنم. حیف است...ترحم آمیز است, هرقطره آب ,هر دانه این ماده بیرنگ که بوجود آورنده همه رنگهاست ارزش حیاتی دارد.

وسط روز, حرارت خورشید دراین فصل گرما وطاقت فرسا چنان داغ است که لطافت وظرافت تشعشع رگه های طلائی, کپه ای قرمز تند وسوزنده به روی گونه ها می نشاند. چشمهایم جذب دریای بیکران میشود. باسختی ازشنهای داغ وچسبناک عبورمیکنم. اینبار به اقیانوس اجازه میدهم مرا بغل کند. نزدیک ونزدیکترمیشوم مرکز بدنم به طرف خارج ازآن قرار دارد. دستهایم را مانند بال پرندگان میگشایم وسینه خیزان به پیش میتازم. ولرمی آب دریا چهره ام را میبوسد. بازی کنان با نمک خود سوزشی تلخ اما شورانگیز به حنجره ام میپاشد. به خود میگویم ای کاش درهرنقطه ازدنیا هنگام بارش باران, آبها را پس انداز کنیم که شیرینی زندگی را ازدست ندهیم. پاکی وروشنی آب چه متانت خاصی دارد. ضربان قلبم بطورمحسوس میزند. آب نرم ولغزنده روح وجسمم را درآغوش میگیرد. طپش باد نرم وگرم باسهولت موجها را میتاباند وزوزه ظریفی آهنگ می سراید. طنین زیبای آب سحرانگیزترین موزیک است. خون دررگهایم مانند پاشنه درکهنه وقدیمی میجوشد وراه خود را بازمیکند. به صدای کوتاه موج گوش میدهم که ازمسلول باریکی بطورخالص خارج میشود اما کمی آلوده به نقطه شروع برمیگردد. دومرتبه مسیر خود را میگشاید. تراکم وشفافیت این ماده رقیق مقابل کم مایگی وافسردگی هوا تامل کننده است. دراین نقطه متوقف میشوم وتماشا میکنم. لحظه ها مانند ذرات خورشید ناپدید میشوند. دقیقه ها وساعتها وروزها بطورمساوی تقسیم نمیشوند ودرشب به انتظار برداشتن قدمهای مفیدتری طویل ترمیشوند. تماس با تبخیر آشتی میکند. من به توجیه میرسم وراضی میشوم. بدنم قانع وسرگردانی روحم را آرامش میبخشد. شیارها گودتر میشوند ورنجش وعصبانیت را می خشکانند. هرچقدر ضربه ها ومشتهای آب بدنم را میشویند ضر بان قلب آهسته ومنظم میشود. افکار درهم وبرهم کوبیزمی به رشته مرتبی صف می بندد. از دامان این ونوس زیبا خارج میشوم ومایلم بنوشم. آب بهترین نوشابه است. به حبابهای اشکی که اندامم را پوشانده است خیره میشوم, آب گرانبهاترین گوهراست. موقع آن فرا رسیده که ازهرقطر ه آب مانند مردمک چشم که بدون آن همه جا وهمه چیزتاریک است نگهداری کنیم. نه ویسکی ونه مارتینی...بسلامتی آب بنوشیم.

05.08.2011