گزارشی از جلسه سالانه سازمان عفو بین الملل بخش غرب آمریکا
Fri 18 11 2011
لادن بازرگان
نوامبر ۴-۶ سال ۲۰۱۱، جلسه سالانه سازمان عفو بین الملل در بخش غربی امریکا بود. اولین باری بود که در این جلسات سالانه شرکت می کردم. میخواستم از نزدیک با فعالان این سازمان آشنا بشوم و یاد بگیریم که آنها چگونه کمپین ها و برنامه های خود را ترتیب می دهند. می خواستم ببینم که این سازمان بر پایه چه اصولی تصمیم می گیرد که از کدامیک از فعالان سیاسی ایران دفاع کند و آنها را زیر چتر حمایت خود قرار دهد. آنچه که در این سه روز دیدم و یاد گرفتم، بیشتر از آنچه بود که تصورش را می کردم. در این نوشته سعی می کنم که تجربه خودم را با شما خوانندگان این سطور درمیان بگزارم.
جلسه ساعت ۵ عصر روز جمعه ۴ نوامبر، ۲۰۱۱ با خوش آمد گویی به شرکت کنندگان آغاز شد و سپس گزارش کوتاهی از دست آوردهای بخش غربی سازمان عفو بین الملل در آمریکا داده شد، که شامل آزادی عماد الدین باقی روزنامه نگار ایرانی و خانم برمه ای "انگ سان سو کی" بود. به مناسبات پنجاهمین سال تاسیس سازمان عفو بین الملل فیلم کوتاهی از چگونگی تاسیس این سازمان و دست آوردهای آن درطول این سالها نشان داده شد. توضیحاتی هم در باره برنامه های کلی سازمان عفو بین الملل در سال آینده که شامل "تغییر حکم اعدام در امریکا به زندان ابد بدون اجازه فرجام خواهی"، "مبارزه با شکنجه و دستگیری های غیر قانونی"، "بهتر کردن قوانین مهاجرت" و "کمپین های ضروری در سراسر دنیا" بود، داده شد. جلسه با دادن جایزه به عده ای از فعالین سال گذشته و برنامه موسیقی به پایان رسید.
روز شنبه جلسه با حضور دو سخنران آغاز شد. سخنران اول جلسه "آقای رایس بوریان" مهاجر بنگلادشی بود که از جان بدر بردگان "جنایت نفرت و نژاد پرستی" است. به دنبال آنچه که در ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ درنیویورک اتفاق افتاد و دو هواپیما به برج های دوقلوی شهر نیویورک اصابت کرده و سبب کشته شدن بیش از ۳۰۰۰ انسان بیگناه شد، یک سفید پوست نژاد پرست به او شلیک کرده، و باعث شد که او بخشی از بینایی یک چشم خود را از دست بدهد. ضارب، آقای "مارک استورمن" قبل از دستگیری یک مرد مهاجر پاکستانی و یک مرد مهاجر هندی را هم به ضرب گلوله از پای در آورده بود. او در دادگاه خود در آپریل سال ۲۰۰۲ در ایالت تگزاس، بخاطر دست زدن به این جنیاتها به اعدام محکوم شد. آقای بوریان کمپینی برای نجات جان ضارب خود آقای "مارک استورمن" از حکم مرگ تشکیل داد و خواهان این شد که حکم او به "زندان ابد بدون اجازه فرجام خواهی" تغییر کند. نظر آقای بوریان این بود که کشتن مارک استورمن چیزی را حل نمی کند و باید با ریشه های نفرت و نژادپرستی مبارزه کرد و چه کسی بهتر از یک نژاد پرست سابق که اکنون چشمانش به روی حقیقت باز شده است می تواند چنین کاری بکند؟ آقای بوریان موفق نشد جلوی اعدام مهاجم خود را بگیرد اما موفق شد که کمپانی اروپایی سازنده دارویی که ایالت تگزاس برای کشتن زندانیان خود استفاده می کند را متعاقد کند، تا دیگر به دولت ایالتی تگزاس این دوا را نفروشد و به آنها اجازه ندهد که از تولیدات این شرکت برای کشتن انسانها استفاده کنند. سخنران دوم این جلسه خانم "جنیفر مارلو" بود که یک نویسنده، فیلم ساز، سناریو نویس، و فعال حقوق بشر است. جنیفر در باره اعدام "تروی دیویس" مرد جوان سیاهپوستی که ۲۰ سال پیش به جرم کشتن یک پلیس به اعدام محکوم شده بود و در پی چندین فرجام خواهی بی نتیجه بلاخره در سپتامبر امسال در ایالت جورجیا در آمریکا اعدام شد صحبت کرد. او عکسها و فیلم کوتاهی از تروی و خانواده او نشان داد و عشق و علاقه این خانواده به تروی را در قالب کلمات و عکس به تصویر کشید. عکس های "تروی دیویس" و داستان او در تمام کمپین های سازمان های حقوق بشری آمریکا که برعلیه حکم اعدام مبارزه می کنند، استفاده میشود.
بعد از پایان گرفتن سخنرانی ها ما باید از بین سه پنل سخنرانی "حقوق مهاجران، حقوق بشر است"، "تضمین اجرای عدالت و پاسخگویی در قبال شکنجه"، "رسانه های اجتماعی ، تکنولوژی و حقوق بشر" ، و یا پنج کارگاه آموزشی "برای تحقق حقوق بشر نامه بنویس"، "حقوق بشر، نه حقوق کمپانی های بزرگ"، "تعامل با حوداث لغو اعدام"، "فضای مه آلود جنگ"، "بخش غربی سازمان عفو بین الملل امریکا و حقوق بشر"، و "چگونه در کنگره امریکا برای حقوق بشر لابی گری کنیم" یکی را انتخاب کرده و در آن شرکت می کردیم. من نمی دانستم که چگونه یکی را انتخاب کنم. تقریبا همه آنها موضوعات مورد علاقه ام بود و مانده بودم که چه بکنم. بلاخره بعد از مشورت با آقای کشیشی که درا ین جلسه با او آشنا شدم تصمیم گرفتیم که من به پنل "رسانه های اجتماعی، تکنولوژی و حقوق بشر" بروم و او به پنل "تضمین اجرای عدالت و پاسخگویی در قبال شکنجه" رفته و سپس آنچه را که از این پنل ها یاد گرفتیم با هم در میان بگذاریم.
پنل "رسانه های اجتماعی، تکنولوژی و حقوق بشر" سه سخنران داشت. نفر اول یک پسر جوان فعال فیلیپینی امریکایی بود که از اعضاء سازمان عفو بین الملل است. او که متولد و بزرگ شده آمریکا بود و نسل دومی حساب می شد، لباس ملی فیلیپین را پوشیده و شال مخصوص آنها را هم به دور گردن و کمر خود انداخته بود. طرح لباس و شال او سبب شده بود که من به اشتباه فکر کنم که او گواتمالایی است. اما بعدا که با او صحبت کردم، گفت که آن لباس متعلق به یکی از ایالت های فیلیپین است. برایم جالب بود که وقتی به رسوم و لباس های محلی مردم مختلف نگاه میکنی، چه شباهت ها و نزدیکی های زیادی درمیان آنها می بینی. او کمی از تظاهرات های مردم امریکا در وال استریت و شهرهای دیگر آمریکا صحبت کرد و از فعالیت های سازمان عفو بین الملل گفت. سخنران دوم "هان ریموند" جوانی بود فیلیپینی، که نماینده شبکه جوانان فیلیپینی به نام "حزب کاباتان" در کنگره فیلیپین است. "کاباتان" شبکه ای از جوانان پر انرژی و فعال است که در سازمان های سیاسی، اجتماعی، حقوق بشری مختلف فعالند. اعضای کاباتان، افرادی از اقصا نقاط کشور، نماینده گان منافع گوناگون، پیشینه های متفاوت و طبقات مختلفند، که با یک چشم انداز مشترک از آینده ای بهتر برای جوانان، ملت و کشور فیلیپین در کنار یکدیگر قرار گرفته و بهم گره خورده اند. این سازمان همراه با رنگین کمان احزاب، دسته جات و افراد گوناگونی که در آن عضو هستند و یا از آن پشتیبانی می کنند، کمپین های زیادی برای دفاع از حقوق جوانان، دانشجویان، حق تحصیل و حق اشتغال بر پا می کنند. آنها بدون توجه به سرکوبها و فشار هایی که دولت فیلیپین بر آنها وارد میکند به مبارزات خود برای رسیدن به حقوق حقه خود، آزادی و حقوق بشر ادامه می دهند. "هان" توضیح داد که چگونه آنها با عکس العمل نشان دادن در مقابل اظهارات یکی از اعضای کنگره فیلیپین و فرستادن چندین هزار پیامک، او را مجبور کردند که نظر خود را تغییر داده و حرفش را پس بگیرد. از نمونه های کمپین های فیسبوکی که در فیلیپین و تایلند برگزار کرده بودند حرف زد و تمام مدت تاکید او بر این بود که علاوه بر ارتش سایبری که در روی نت فعال هستند باید افراد زیادی را هم به صورت فیزیکی در محل داشت تا اینکه کمپین ها و اعتراضات جنبه واقعی به خود بگیرند. او همچنین از چندین کمپین اینترنتی که در عمل، به دلیل عدم حضور مردم به واقعیت نپیوستند، مثال زد. برای من جالب بود که چقدر تجربه های او در مبارزه با رژیم کشورش و سرکوبهای ارتش، شبیه به مبارزات مردم ایران با حکومت استبدادی مذهبی بود. سخنران سوم خانم "شنی جاردین" وبلاگر آمریکایی، روزنامه نگار و فعال سیاسی، اجتماعی بود. او مسافرت های زیادی به گواتمالا کرده و فیلم های کوتاهی از وضعیت اسفناک مردم فقیر آن کشور تهیه کرده است. صحبت های خانم جاردین بیشتر هول محور جهانی شدن و نزدیکی مردم به یکدیگر بود. او از فعالیت هایی که فعالان مدنی امریکا در جهت حمایت از فعالان مدنی مصر کرده بودند سخن گفت. او از یکی از فعالان مدنی مصربه نام "علا عبد الفتاح" نام برد که به تازگی به امریکا آمده و در حرکت های اجتماعی مردم امریکا شرکت کرده و از دوستان خود در "میدان التحریر" با پیامک و توییترخواسته بود که در حمایت از جوانان آمریکا در میدان التحریر برنامه ای برگزار کنند. خانم جاردین از فکر اینکه به همین سادگی اعتراضات جوانان آمریکا به اعتراضات جوانان مصر گره خورده، احساس شادمانی می کرد. متاسفانه وقتی آقای الفتاح به مصر بازگشت، دولت او را بخاطر دستگیری های قبلیش به دادگاه احضار کرد. در روز ۳۰ اکتبر، او در هنگام رسیدن به دادگاه چندین پیام توییتری داد و گزارشی از رسیدن خود به دادگاه و وضعیت آن داد. او حاضر نشد به سوالات بازجوهای خود جواب بدهد و به آنها گفت که "حکومت نظامی صلاحیت بازجویی ازاو و امثال او را، که شهروندان عادی هستند، ندارد." این پیام های توییتری آخرین خبری است که از او در دست است. اما فعالان سیاسی و حقوق بشری آمریکایی، مصری، تونسی، و... کمپین هایی برای آزادی او برگزار کرده اند.
بعد از این برنامه تنفس کوتاهی برای ناهار داده شد و بسته های ساندویچ، میوه و نوشابه به شرکت کننده گان داده شد. بعد از ناهار پنج جلسه "انجمن های حزبی" بر پا شد که می باید در یکی از آنها شرکت میکردی. این انجمن ها عبارت بودند از "آیا شما به تازگی به امنستی پیوسته اید"،"دانشجویان و دانش آموزان"، "گروه های محلی"،"جوانان حرفه ای امنستی"، و "مربیان دفاع از حقوق بشر و مشاوران دانشگاهی". من از بین آنها در انجمن حزبی گروه های محلی شرکت کردم. در این انجمن به گروه های مختلف تقسیم شدیم و هر کس از تجارب خود در گروه های محلی، دست آوردها و برنامه هایشان برای آینده صحبت کرد. این فرصتی بود که اعضا انجمن های مختلف محلی با یکدیگر آشنا بشوند و از تجربه های یکدیگر برای فعالیت های آینده و درگیر کردن افراد مختلف استفاده کنند.
بعد از این برنامه تنفس کوتاهی داده شد و نوبت به پنل عصر رسید. مجددا ما باید از بین سه پنل سخنرانی "لغو حکم اعدام در آمریکا، استان به استان"، "قیام، آزادی، دموکراسی، و حقوق بشر در خاورمیانه، و شرق و شمال آفریقا"، "احتیاجات انسانی، احتیاجات حقوق بشری است" و یا شش کارگاه آموزشی "آموزش علیه سرکوب: چگونه از فعالان دانشجویی ایرانی که در خطر هستند، حمایت کنیم."، "در گوانتامو چه خبر است؟"، "حقوق بشر در مرزهای ما متوفق نمی شود، درسی در باره مهاجران"، "سازمان عفو بین الملل در سراسر جهان"، "فعالیت سالانه شما در امنستی، چگونه یک گروه محلی امنستی موفق ایجاد کنید" و "چگونه یک حرکت حقوق بشری موفق در محله خود ایجاد کنید" یکی را انتخاب می کردیم. من با اینکه خیلی دلم می خواست به جلسه سخنرانی در مورد "قیام، آزادی، دموکراسی، و حقوق بشر در خاورمیانه، و شرق و شمال آفریقا" بروم ترجیح دادم که به کارگاه آموزشی "آموزش علیه سرکوب: چگونه از فعالان دانشجویی ایرانی که در خطر هستند، حمایت کنیم." بروم. اما تلفن خودم را به دوست کشیش خود دادم و از او خواهش کردم که به جلسه سخنرانی در باره خاورمیانه رفته و سخنرانی ها را برای من ضبط کند، که خوشبختانه او پذیرفت.
کارگاه آموزشی "آموزش علیه سرکوب: چگونه از فعالان دانشجویی ایرانی که در خطر هستند، حمایت کنیم." به وسیله دختر جوانی که از فعالان دانشجویی امنستی بود اداره میشد. اتاق پر بود از افرادی با ملیت های مختلف و فکر میکنم از بین ۳۰-۴۰ نفرشرکت کننده در این کارگاه آموزشی فقط ۴-۵ تا ایرانی بودیم. دختر جوان آمریکایی کمی از کمپین های مختلف امنستی در گذشته و از نقط مثبت و منفی آنها صحبت کرد. سپس رشته سخن را به خانم "الیز اورباخ" که کارشناس ایران در امنستی است داد. خانم اورباخ دکترای زبان شناسی و تمدن شناسی دارد و به زبان های ترکی، عربی و فارسی مسلط است. او با نشان دادن عکس و اسلاید از مجید توکلی، و داستان سخنرانی او در دانشگاه و دستگیریش گفت. عکس هایی را که رژیم از او با حجاب اسلامی چاپ کرده بود نشان داد و از راه افتادن کمپین "ما همه مجید" هستیم، گفت. سپس از دادگاه غیر عادلانه ا و و حکم ۹ سال زندان اوگزارش داد. همچنین عکس هایی از "بهاره هدایت" نشان داد و نحوه دستگیری او را توضیح داد. از نامه مشترکی که مجید و بهاره به مناسبت "روز دانشجو" نوشته و دانشجویان را دعوت به ادامه مبارزه کرده بودند و خشم رژیم از این نامه حرف زد. از دکتر کامیار علایی و دکتر آرش علایی گفت و اینکه پس از تقریبا سه سال زندانی بودن بلاخره آزاد شده و به آمریکا برگشته اند. از مازیار بهاری روزنامه نویس ایرانی-انگلیسی و جریان دستگیری او گفت. از کمپین های مختلفی که امنستی برای نجات جان زندانیان ایرانی برگزار کرده است، نام برد. هر ساله کمپین "برای حقوق بشر بنویسیم" از سوم تا دهم ماه دسامبر برگزار میشود. در این کمپین مردم برای زندانیان سیاسی در سراسر دنیا نامه می نویسند تا به آنها دلگرمی بدهند و به مراکز قدرت و قضایی آنها نامه می دهند و خواستار آزادی آنها می شوند. امسال کسانی که از سراسر جهان بعنوان سمبل های این کمپین انتخاب شده اند به ترتیب زیرند: "مجید توکلی و بهاره هدایت از ایران"، "جبار ساوالان از آذربایجان شوروی"،" اینس فرناندز اورتگا و والنتینا روزندو کانتو از مکزیک"، "شین سوک جا و بقیه زندانیان سیاسی کمپ یودوک در کره شمالی"، "جنبش زنان زیمباوه" ، "لیو شییابو نویسنده برنده جایزه صلح نوبل از چین"،"جلیل السلمان و مهدی ابو دیب از بحرین"، "فیلیپ کارما از اندونزی"،"جین کلود راجر ماد از کامرون"،"شاکر عامر در گوانتامو"، "رجی کلمنس از آمریکا محکوم به اعدام"،"راگیهار مانوهاران از سریلانکا"،"کریستی شرمی از آمریکا محکوم به اعدام"، و "فاطمه حسین بادی از یمن". به جزدو امریکایی که به دلیل قتل به مرگ محکوم شده اند بقیه همه زندانیان سیاسی و عقیدتی هستند. درجواب به این پرسش یکی از ایرانیان حاضر در جلسه، که آیا دولت ایران این نامه ها را به زندانیان می دهد یا نه او توضیح داد "نامه هایی که سال گذاشته در این کمپین برای مجید نوشته شد، به خانواده او فرستاده شد وسبب دلگرمی آنها شده است. اما هر سال ما در امنستی برای "عید نوروز" به همه زندانی ها نامه می فرستیم و "کامیار علایی" به او گفته بوده که وقتی که در زندان نامه های تبریک عید فعالان امنستی را دریافت کرده است، بسیار خوشحال شده که در زندان تنها نیست و هزاران نفر در خارج از زندان برای آزادی او در تلاشند." من از میزان اطلاعات خانم اورباخ در باره ایران، زندانیان سیاسی آن، فرهنگ و آداب ما و شیوه های سرکوب دولت ایران خیلی تعجب کرده بودم. او از کوچکترین ریزه کاریها باخبر بود. خیلی برایم جالب بود که یک زن امریکایی کلیمی همه وقت و انرژی خودش را برای آزادی زندانیان سیاسی در ایران گذاشته است. وقتی که از او پرسیدند " نتیجه این تلاشها چی است؟ دولت ایران اهمیتی به آنچه که نهاد ها و سازمان های بین المللی می گویند ، نمی دهد" گفت "این یک داستان غیر واقعی است که دولت ایران به فشار های بین المللی اهمیت نمی دهد. دولت ایران همه تلاش خود را می کند که در نهادهای بین المللی فعال باشد و چهره خوبی از خود نشان بدهد. ما باید آبروی دولت ایران را ببریم، ما باید به جهانیان چهره واقعی رژیم را عریان کنیم. تحت تلاش های ما "سکینه آشتیانی" از سنگسار و اعدام نجات پیدا کرده است. پزشکان ایرانی حبس کمتری از آنچه را که دادگاه به آنها داده بود تحمل کردند، شادی صدر از زندان رهایی پیدا کرد و دهها مورد موفقیت آمیز دیگر. باید امیدوار بود و تلاش کرد."
سخنران بعدی آقای "امیر سلطانی" نویسنده، فعال حقوق بشر، و فیلم مستند ساز ایرانی-آمریکایی بود. او مرد جوان تقریبا ۴۵ ساله ای است، با حرارت و از ته دل حرف می زند. کتاب تصویری ای چاپ کرده است که تا کنون به ۱۲ زبان مختلف دنیا از جمله انگلیسی، ایتالیایی، عربی، فرانسوی، پرتقالی، دانمارکی، هلندی و ..." ترجمه شده است. او از جنبش سبز و روزی که میلیونها ایرانی برای گرفتن حق خود به خیابانها آمده بودند می گوید. در آن گیر و دار او فیلمی از مادرفرزند گمشده ای دیده بوده است که بلاخره در "بهشت زهرا" جسد جوان خود را پیدا کرده است. او با چیره دستی صحنه ای را که این مادر در میان خاک و خل بهشت زهرا جسد فرزند جوان خود را در آغوش گرفته و از ته دل ضجه می زند و شیون میکشد را برای ما شنوندگان بازسازی میکند. امیر می گوید که دیدن آن صحنه سبب شد که عقده های سالها سرکوب، اختناق و فشار در او سرباز کند و از صمیم قلب تصمیم بگیرد که برای این مادر داغ دیده کاری بکند و غم و اندوه او را به تصویر بکشد. داستان این مادر، داستان بلاهایی است که در دوران سیاه حکومت اسلامی بر سر هزاران مادر آمده است. او با ترکیبی از داستانهای مختلفی که از سرکوبها و جنایت های این رژیم در دست دارد، داستان "بهشت زهرا" را خلق می کند. او با پروژکتور چند صفحه از کتاباش را نشان می دهد و روی هرعکس و کاریکاتور چند دقیقه مکث کرده و آن را توضیح میدهد. کاریکاتورهای این کتاب را مرد جوان دیگری به نام "خلیل" کشیده است.خلیل، نقاش این اثر به زیبایی نگاهی را که امیر به ایران، دین، ظهور امام زمان، ولی فقیه، انقلاب، جنبش سبز، مبارزات مدنی، مرگ، سرکوب، تلاش برای دنیای بهتر، عشق مادر به فرزند و ... دارد را به تصویرکشیده است. سخنان امیر با تشویق بی اندازه مدعوین و تقدیر از او به پایان رسید.
بعد از تنفسی کوتاه، خانم شادی صدر بعنوان یکی از سخنران های اصلی این جلسه سخنانی ایراد کرد. خانم صدر به دوران اسارت خود در زندان و حمایت سازمان عفو بین الملل از او، و امیدی که این حمایت در روح او دمیده بود، اشاره کرد. ایشان همچنین افشاگری هایی از سرکوب های سیستماتیک در ایران، وضعیت زندانیان سیاسی، دستگیری های گسترده فعالان حقوق بشر، و ... گفت. خانم صدر از همکاران و دوستان خود که هم اکنون در سیاهچال های رژیم ایران هستند و با احکام سنگین زندان روبرو هستند نام برد. خانم صدر اشاره کرد که رژیم ایران از بدو پیدایش، از تجاوز به عنوان حربه ای علیه مخالفان خود استفاده کرده است. او بعنوان راوی، داستان سمیه را تعریف کرد. سمیه نه ساله بود که افراد رژیم به خانه آنها هجوم آوردند. آنها به دنبال پدر و مادر سمیه بودند، اما چون آنها خانه نبودند، سمیه را بعنوان گروگان دستگیر کرده و با خود بردند. آنها ساعت های متوالی این کودک نه ساله را تحت بازجویی قرار دادند و تلاش کردند که از او نام افراد فامیل و آدرس های آنها را به دست بیاورند. آنها سمیه را در سلول عمومی با بقیه زندانی های سیاسی نگهداری می کردند. سمیه در راهروهای زندان اوین شاهد شکنجه و شلاق خوردن زندانیان بود و در سلول عمومی شاهد بدن های خرد شده آنها و پاهای باند پیچی شده شان. سمیه تحت تاثیراین فشار ها به شب ادراری دچار شده بود. در طول مدتی که سمیه دراوین بود، به او اجازه تحصیل نمی دادند و به جای تحصیل او را وادار به کار کردن در کارگاه خیاطی زندان می کردند. وقتی سمیه ۱۳ ساله شد، ناگهان به مدت دو هفته او را از سلول خارج کردند. وقتی که برگشت، دست و پای او را حنا بسته بودند. او به همسلولان خود گفت که این دوهفته را درخانه "لاجوردی" مردی که به جلاد اوین معروف بوده است، گذرانده است. سمیه بعد از این تجربه تلخ تجاوز، به شدت افسرده و گوشه گیر شد. مامورین زندان مجبور شدند که او را به عمه اش تحویل بدهند. اما داستان تلخ او در همینجا به پایان نمی رسد. دو سال بعد دوباره به دنبال او آمده و با تهدید، او را مجبور می کنند که به عقد یکی از زندانبانها در بیاید. سمیه در ۲۶ سالگی قبل از اینکه بیماری سرطان او را پای دربیاورد، فرصتی یافت تا داستان کودکی به غارت رفته خود را برای خانم صدر تعریف کند. داستان سمیه، داستان رژیم استبدادی دینی ای است، که برای کودکان و حقوق آنها اهمیتی قائل نیست. آنها برای انتقام گرفتن از پدر و مادر سمیه، که تنها جرمشان فعالیت سیاسی بر علیه حکومت اسلامی بود، دختر نه ساله آنها را از آزادی، تحصیل، بازی با همسن های خود محروم کرده و در پایان هم با تجاوز به او و تحمیل یک ازدواج فرمایشی دیگر، او را به زندانی دیگر فرستادند. در پایان خانم صدر به سوالات زیادی که شنونده ها داشتند پاسخ داد.
بعد از تنفس کوتاهی جلساتی برای بررسی "راه حلها و راهکار های ارائه شده" تشکیل شد. این قسمت برای من خیلی جالب بود. هر عضو سازمان عفو بین الملل (عضو کسی است که در وب سایت سازمان عفو بین الملل ثبت نام کرده باشد و مبلغی بعنوان حق عضویت پرداخت کرده باشد. در آمریکا این مبلغ $۳۵ دلار در سال است. اما در کشور های دیگر نمی دانم) می تواند یک راه حل برای یکی از مشکلات جامعه ارائه بدهد. یعنی این شخص (یا گروه) تصمیم میگیرد که از نظر او چه مشکلی در جامعه (هر جامعه ای و یا کشوری ) وجود دارد و از نظر او چگونه باید این مشکل را حل کرد. او نظر خود را به سازمان عفو بین الملل تحویل داده و آنها این نظر را در قالب یک "راهکار" به جلسه عمومی ارائه می دهند. آنها این راهکار را توضیح داده و نکات مثبت و منفی آن را ذکر می کنند. سپس در جلسه عمومی این راهکار مطرح ، روی آن بحث شده و بعد رای گیری می شود. راهکارهایی که به اندازه کافی رای مثبت آوردند تحویل سازمان عفو بین الملل می شود و آنها باید در برنامه های آینده خود این راهکار و یا پیشنهاد را به کار بسته و آن را تحقق ببخشند. امسال در مجموع به بخش غربی سازمان عفو بین الملل پنج راهکار ارائه شده بود که دو تا از آنها به تصویب رسید. بعنوان مثال آقایی از ایالت کلورادو پیشنهاد کرده بود که چون تلاش هایی که سازمان عفو بین الملل در جهت پایان دادن به خشونت هایی که کارتل های مواد مخدر در مکزیک و مرزهای آمریکا انجام می دهند به جایی نرسیده است، از این به بعد به جای اینکه امنستی در بیانیه های خود دولت های آمریکا و یا مکزیک را مخاطب قرار دهد، مستقیما کارتل های مواد مخدر را مخاطب قرار دهد. استدلال اواین بود که کارتل ها، مثل یک شرکت تجاری و بازرگانی می مانند و از آبروریزی بدشان می آید. این است که مجبورند برای اینکه آبرویشان نرود و در مطبوعات و رسانه ها مطرح نشوند، خشونت کمتری بکنند. اعتراض هایی که به این پیشنهاد شد این بود که کارتل ها یک عده یاغی و آدم کشند و یک نهاد واقعی نیستند که بتوان به آنها بیانیه و نامه فرستاد و همچنین اینکارمی تواند سبب به خطر افتادن جان فعالان سازمان عفو بین الملل در مکزیک بشود. چرا که شاید کارتل ها در جهت انتقام جویی به آنها صدمه بزنند. در نتیجه این طرح با یک متمم که اجرایی شدن آن را مشروط به نظر خواهی از فعالان سازمان عفو بین الملل در مکزیک و تائید آنها می کرد، بتصویب رسید.
تنفس کوتاهی داده شد و بعد نوبت به نمایش فیلم مستند "تحصیلات در زیر آتش" رسید. این فیلم به سرکوبهای جامعه بهایی در ایران و محروم کردن آنها از حق تحصیل اشاره می کرد. این فیلم نشان داده بود که چگونه جامعه بهایی در ایران برای خود مدارسی به صورت سری ایجاد کرده و جوانان بهایی در این مدارس که اغلب در خانه یکی از آنها بر پا شده بود، شرکت کرده و آموزش می دیدند. رژیم ایران در سال ۲۰۰۹ با یک حمله گسترده به این مدارس و فعالینی که آن را اداره می کردند، این امید و حق مسلم هر انسانی را که حق تحصیل است نیز ازآنها دریغ کردند. یک زن جوان بهایی در این فیلم می گفت : "شما می توانید ما را سرکوب کنید، دستگیر کنید، بکشید و یا زندانی کنید اما نمی توانید جلوی اندیشیدن ما را بگیرید". جالب ین بود که همه تاکید این فیلم بر این بود که بهایی ها در ایران با مسلمانان مشکلی ندارند وحتی بسیاری از مسلمان ها در ایجاد و استمرار این مدارس به آنها کمک کرده بودند. مشکل بهایی ها در ایران مانند بقیه ایرانی ها، استبدادی دینی و حکومت تمامیت خواهی است که جز خود هیچ کس را تحمل نمی کند.
در پایان ین برنامه در ساعت ده شب، برنامه رقص و آواز بود که من در آن شرکت نکردم. بقدری خسته بودم که ترجیح دادم به خانه برگشته و استراحت کنم تا بتوانم از برنامه های روز بعد استفاده کنم.
برنامه روز یکشنبه با رای گیری راهکارها آغاز شد. بعد از آن باز یک پنل سخنرانی بود که سخنران های آن عبارت بودند از "پالدن گیاتسو راهب بودایی که ۳۳ سال در زندان های چین اسیر بود"، "یک خانم فیلیپینی آمریکایی" و "سه کوهنورد آمریکایی سارا شود، جاش فلاح، و شان باور". هر پنج نفر آنها زندانیانی بودند که سازمان عفو بین الملل برای آزادی آنها تلاش کرده، کمپین گذاشته و سروصدا کرده بود.
سه کوهنورد آمریکایی فیلمی از محل دستگیری خود و آبشار کردستان عراق که برای دیدن آن، به عراق مسافرت کرده بودند نشان دادند. توریستهای زیادی در طول سال به این آبشار سفر میکنند و محل بسیار زیبایی بود. آنها بعد از دیدن آبشار تصمیم به کوهنوردی می گیرند و بعد هم به وسیله نیروهای نظامی ایران دستگیر می شوند. در صحبت هایشان هر سه آنها از وحشتناک بودن بند ۲۰۹ زندان اوین، احساس همدردیشان با جوانان دربند ایرانی و وضعیت اسفناک حقوق بشر در ایران گفتند. هر سه آنها قبل از دستگیری فعالان مدنی، حقوق بشری و ضد جنگ بودند. سارا هم اکنون وارد مبارزه برای محکوم کردن زندان انفرادی شده است وخواهان برچیده شدن زندان های انفرادی درسراسر جهان بخصوص در امریکا است. بر طبق تحقیقات او آمریکا بیشترین میزان زندانی انفرادی در دنیا را دارد. شان از فعالیت هایی که در عراق بر علیه حمله آمریکا به ین کشور کرده بود و عکس هایی که از دارفور و غزه تهیه کرده بود گفت و خواستار آزادی همه زندانیان سیاسی در ایران شد. جاش از سختی های زندان و روحیه جوانان ایرانی که در پشت دیوارهای بسته بهر نحوی با آنها ارتباط می گرفتند گفت. در مجموع هر سه گفتند که هرگز جاسوس نبوده اند، اصلا قصد داخل شدن به ایران را نداشته اند و از این به بعد هر تلاشی برای نجات جان زندانیان سیاسی در ایران خواهند کرد.
راهب بودایی که ۳۳ سال را در پشت میله های زندان های چین گذرانده بود از نحوه دستگیری و شکنجه هایی که شده بود گفت. او کتاب خاطراتی منتشر کرده که فیلم مستندی هم از روی آن ساخته شده است. درصحبت هایش خواستار خروج نیروهای چین از تبت و دادن استقلال به این کشور شد. وقتی که از فشار هایی که در این مدت در زندان دیده صحبت می کرد گفت "من قبل از زندان مرد آرام و ملایمی بودم، اما زندان من را تغییر داده است. اکنون من به راحتی از کوره در می روم و خشمگین میشوم." دلم برایش آتش گرفت. همه مذهب و اعتقاد او آرامش و سکوت است و حالا دشمنانش او را به مردی که به راحتی از کوره در می رفت تبدیل کرده بودند.
سپس خانم "ملیسا رکاس" که فعال اجتماعی بود سخنرانی کرد. اودر سازمان های بهداشتی فعال بود و برای بهتر کردن وضعیت بهداشت در فیلیپین به زادگاه خود مسافرت کرده بود. او در یکی از دهات های فیلیپین مشغول آمار گیری از ساکنین محل و پر کردن فرم بود که همراه با همکاران خود به وسیله نیروهای ارتشی دستگیر شد. بازجوها قصد داشتند او را مجبور کنند که اعتراف کند که عضو نیروهای شورشی و ضد دولتی است و قصد برهم زدن امنیت ملی را داشته است. او می گفت "من هر بار تکرار می کردم که من یک شورشی نیستم. من برای بهتر کردن بهداشت فعالیت می کنم" اما آنها من را کتک زدند، بیخوابی و گرسنگی دادند، و در حبس انفرادی نگه داشتند. وقتی که از آزارهایی که دیده بود تعریف می کرد بی اختیار به گریه افتاد. وقتی که بلاخره بر خود مسلط شد و صحبت هایش را از سر گرفت گفت"من سخنرانی های زیادی در جمع انجام می دهم و تا به حال بارها این داستان را تعریف کرده ام، اما هیچ وقت از میزان فشاری که بازگویی این داستانها به من وارد می کند وغیر انسانی بودن اعمال آنها کم نمی شود. از روزی که ماموران من را ربوده و شکنجه کردند، کابوس ان روزها و ان فشار ها هر روز با من است. صحبت کردن از آن خاطرات از یک طرف دشوار است و مانند این است که من دوباره به آن مکان تاریک بر گشته ام. از طرف دیگر دانستن اینکه من حقایق را در مورد ظلمی که به من و امثال من رفته است را بازگو کرده ام، وحشت من از دریای بیکران بیعدالتی و غرق شدن من در آن را به کناری می زند و سبب می شود که من کور سویی از نور امید را در درون خود زنده نگه دارم . جزو چیزهایی که از من گرفتند دستنوشته ها ، داستانها و شعر های شخصی من بود. بازجویم به من گفت دیگر هرگز حق نوشتن نداری. اما من می نویسم شعر می گویم و این داستانها را تکرار می کنم تا روزی این خشونت ها به پایان برسد. الان جان زن دیگری در خطر است. دولت فیلیپین زن فعال اجتماعی دیگری را دستگیر کرده است. برای نجات جان او تلاش کنیم." بعد هم شعر بسیار زیبایی را که به تازگی سروده بود برای ما خواند. این شعر بسیار لطیف و زیبا بود. داستان مادری بود که فرزندش به وسیله نیروهای نظامی ربوده شده و او هر روز به زندان سر زده و از ژنرال جویای خبری از فرزندش می شود، اما هر بار با جواب های سربالا و زهر خندهای او روبرو می شود. بعد از تلاش های بی پایان، این مادر جسد جگرگوشه اش را در گوری گمنام پیدا میکند. او خاک را کنار زده و بدن بی جان وشکنجه شده فرزند را در آغوش می گیرد و برای او مرثیه میخواند. واقعا عجیب است که چقدر جنایت های دیکتاتورها در سراسر دنیا شبیه به هم است و مردم همه این کشور های استبداد زده چه تجربه های مشابهی دارند. داستان این جوان فیلیپینی و مادرش داستان هزاران جوان ایرانی و مادرهای آنها هم هست. بیهوده نیست که شعار اصلی این سمینار سه روزه این بود "یک مأموریت، یک جهان" همه ما از نقط مختلف دنیا دور هم جمع شده بودیم تا به این خشونت ها و بی عدالتی ها پایان بدهیم.
علاوه بر سخنرانی ها، پنل ها و کلاسهای آموزشی این سمینار، قسمت جالب آن شرکت کننده گان ان بود. بیش از ۶۰۰ نفر در این سمینار شرکت کرده بودند و نصف بیشتر آنها زیر ۲۵ سال سن داشتند. برایم جالب بود که این جوانانی که از همه امکانات تفریحی، آموزشی و سرگرمی های بی پایان برخوردارند چه خالصانه وقت و انرژی خود را صرف مبارزه برای پایان دادن به بی عدالتی، خشونت و بر قرار کردن حقوق بشر کرده اند. جوانان آمریکایی این جمع که خود هیچ سرکوبی را تجربه نکرده اند به فکر این بودند که چگونه "مجید توکلی ها و بهاره هدایت ها " را نجات بدهند، به مقامات چین اعتراض کنند، با فعالان عرب در "بهار عرب" تماس بگیرند و به آنها کمک کنند، با گرسنگی و فقر درآفریقا بجنگند و بای سیاست های داخلی و خارجی آمریکا را محکوم کنند. این سمینار و شعار اصلی آن "یک ماموریت، یک جهان" به من نشان داد که اگر عده ای به دور از تعلقات قومی، مذهبی، نژادی و سیاسی به دور هم جمع بشوند چه توان زیادی برای تغییر دادن جهان دارند. میزان فعالیت و دست آوردهای آنها بی اندازه بود. دیدن زندانیانی از سراسر دنیا که با تلاش سازمان عفو بین الملل رها شده و حالا فرصت پیدا می کردند، داستان زندگی و اسارت خود را با ما در میان بگذارند، برایم ارزش زیادی داشت، دیدن این جوانان آمریکایی که چه خالصانه وقت و انرژی خود را برای مبارزه با ظلم و بیعدالتی در سراسر دنیا بکار گرفته اند، به من امید و انرژی زیادی داد. بی اختیار به یاد شعر "احسان طبری" افتادم:
زیباتر از جهان امید ای دوست
در عالم وجود، جهانی نیست
هر عرصه را بهار و خزانی هست
در عرصه امید، خزانی نیست
صد بار زهر یأس مرا می کشت
گر پادزهر من نشدی امید
در تیرگی رنج رهم بنمود
بس شام تیره تابش این خورشید
تا آن زمان که شهپر بوم مرگ
بر جایگاه من فکند سایه
در کارزار زندگی ام بادا
از جادوی امید بسی مایه
سال ۲۰۱۲ را با شعار انسان دوستانه سازمان عفو بین الملل شروع کنیم "یک ماموریت، یک جهان"
لادن بازرگان
نوامبر ۲۰۱۱
Lawdanbazargan@gmail.com
|
|