شارل بودلر
زن های دوزخی*
(دلفین و هیپولیت)
برگردان از "مانی"
Mon 7 11 2011
* این شعر از جمله شش شعری است که در چاپ اول مجموعه ی اشعار "گل های شر" در سال ۱۸۵۷ به اتهام "منافی عفت عمومی" حذف شد. در واقع دادستان، ارنست پینار (۱) تقاضای حذف سه شعر دیگر از این مجموعه، تحت عنوان "عصیان" را نیز کرده بود که قاضی با آن موافقت نکرد. بد نیست گفته شود که ارنست پینار همان دادستانی است که گوستاو فلوبر (۲) خالق مادام بوواری" را هم به خاطر نوشتن ابن اثر ماندگار چندی پیش از آن به پای میز محکمه کشانده بود. علاوه بر حذف شش شعر نامبرده بودلر به پرداخت ۳۰۰ فرانک هم محکوم شد که در آن زمان مبلغ زیادی بود و شاعر از عهده پرداخت آن برنمی امد. بودلر ناچار دست به دامان امپراتریس " اوژنی" (۳) همسر ناپلئون سوم شد و برای او نامه ای نوشت که یه مناسبت نثر زیبایش ماندگار شده است.
در سال ۱۸۶۱ شاعر مجموعه ی " گل های شر" را به انضمام اشعار حذف شده تحت عنوان "گمشده ها " و چندین شعر تازه دیگر در بلژیک به چاپ رساند.
روشن از پرتوی نور چراغی کم سو
وا فرو رفته به چند پشتی نرم و خوشبو
"هیپولیت" بیخود از آن حظ نوازش ها بود
کز دل پاک جوانش توهم بزدود.
دیده از صولت توفان کدر، می جستش
شفقی را که روشندل و آسان دادش
رهروی را به مثال کو چو بپیچاند سر
بیند آبی افق دور فتاده به سحر.
چشم بی حال و اشکی که نریزد پائین
کوفتگی، دل نگرانی، هوسی زهرآگین
بازوان، تیغ دو نیم به دو سو افتاده
ظاهری نازک و زیبنده به دخترداده...
زده "دلفین" دو زا نو به زیر پایش
پوشد او را به نگاهی همه ازآتش
چو ددی طعمه نشان کرده به دندان از پیش
مترصد براو دوخته دو چشمان خویش:
زور گفتی زده در پای ظرافت زانو!
همه آکنده سر ازعطر و بخار خوش بو
ز می فتح... و شده خم به سویش، ازآن
که ستد اجرخود از مستی جانش زلبان.
کرده در طعمه ی مبهوت نظر با دقت
شنود تا که سرود خموش لذت
وآن رضای متعالی و بیرون از حد
که تشعشع کند از پلک به آهی ممتد!
- " هیپولیت، دلبندم، زآنچه گذشت گو تو مرا :
یمن پرپر شدن تازه گل سرخت را
فهمی اکنون نباید سبکش میدادی
که بخشکد زسوز نفس تند بادی ؟
بوسه ام رد پر پشه به سطح آب است،
نازدریاچه ی روشن به شب از مهتاب است
لیک معشوقه تو را بوسه زند برلب چون
جای شخم و اثر خیش گذارد از خون
در نوردد بدنت را به چرخ سنگین
ز پی سم ستوران، رحمش تو مبین!
رو به من کن "هیپولیت"، ای تو مرا خواهر هم
دلبر و روح من ای نیمه و کلم، با هم
اختر چشم اثیرت به رویم انداز
زنگاهی به تو ای رایحه ی بی انباز
پرده بر گیرم ات از سر لذایز زین بیش
تا به فردوس ز رویای خوشی یابی خویش! "
برگرفت سر زگریبان "هیولیت" با این ساز:
- " تو مپندار که نا شکرم و نادم زین راز
می کشم زجر و هستم نگران، دلفینم
چون کسی خورده زوحشت به شبی شام، اینم!
تاخته ارواح کریهی ز پی من به خیال
خیل اشباح سیه عاقبتم از دنبال
رهنمون جمله مرا سوی ره دشواری
افقش بسته زهرسو به خون پنداری!
ما مگر معصیتی، کارغریبی کردبم؟
گو چرا هست مرا اینهمه دلشوره وبیم؟
لرزم از ترس صدایم چو کنی "دلبندم"
سویت آید دهنم، خوف بود هر چندم!
منگر تلخ مرا فکرو خیالم توهمه
عاشقت تا ابدم، ای دگرینم نیمه
هم اگر آتش دوزخ تو باشی آخر
که بسوزی ز گناهم به روز محشر! "
سر و یال را زیاس داد تکانی "دلفین"
چون پیام آور خشم پای فرو کوفت زمین
دیده از کینه پر او را چنین پاسخ داد :
- " نزدعشق کس زدوزخ کند هرگز یاد؟
لعنتش باد هر آنکو ز بد فرجامی
گشت بانی چنین فکر و خیال خامی
که فتد راز نهانش برون از پرده
عشق را، گر که نهند دست گنه ناکرده!
وصلتی خواهد اگر کس به سحر و جادو
آتش و سایه و یا شام و سحر را، هم او
هرگز آن یخزده جانش نگیرد گرما
زعشق وزسرخی نوری که تابد بر ما.
رو بجو یار سفیهی گرت می باید!
تن بکرت بده از بوسه وگاز ش خاید!
زود پشیمان و نژندت کنار خویشم
زخم برسینه ببینم دوباره پیشم
نسپارند بدین واحه یکی را دل بیش ! "
طفل معصوم بر آورد فغان از دل ریش :
- "شودم کل وجود نیم و دو پاره بگمان،
قلبم اینست کنون: دره ی بگشوده دهان،
کوه آتش به دما، عمق عدم در تصویر،
دیو سرگشته که هرگز نمیگردد سیر
مظهر خشم اساطیری آتش در کام
سوزدش خون، ولی باز نگیرد آرام!
گو فتد پرده ی حائل به ما براندام
ازنظردور زملال بلکه بگیریم آرام
سر به گودی گلویت طلبم تیغ هلاک
یابمت تا برسینه خنکی را برخاک. "
- گام نهید پیش، شما زار شده قربانی
پیش گیرید ره دوزخ جاویدانی
غوطه وردر چه گود گنهان ازهر جور
که به تندباد جهنم، به شلاق، به زور،
به تلاطم همه درهم چو توفان غرند!
لذت خویش بجوئید ای اشباح نژند:
عطش خشم شما سیر نگردد دیگر
هم زلذت بدهند اجر شما در آخر
نور هرگز نبرد از دلتان تاریکی
ز جداربدن از روزنه ی باریکی
میکند نشت بخاری متعفن در آن
و آتشی پا شود و جمله بسوزاندتان!
لذت تلخ وسترون عطش افزاید
و شما را از آن پوست به سوزش آید
گوشت لرزد چو به توفان درفشی پاره
بر تن از شهوت سوزان شما همواره !
این شما رانده و مطرود زخلق، محکومان
پا زنید، تند، در این دشت بسان گرگان
دل چو دوزخ زدگان درکف تقدیر نهید
ز وجود طرح قیامت بزدائید و رهید!
شارل بودلر
(Charles Baudelaire)
(1821-1867)
برگردان از "مانی"
______________________
1-Ernest Pinard
2-Gustave Flaubert
3-Impératrice Eugénie
برگردان از "مانی"
______________________
1-Ernest Pinard
2-Gustave Flaubert
3-Impératrice Eugénie