چشمه
Mon 17 10 2011
آزاده بی پروا
شاخه آب را نگریست
و سرانجام فهمید که دیگر سبز نیست
منجمد است و سالهاست که خشکیده
گل شیپوری بیدار باش زد
لاله چشمانش را خوب گشود
نسترن صورتش را خنداند
چشمه باز هم رفت
عقربک نیشش را پنهان کرد
خار کهنسال دوئلش را با رُز زرد آغاز کرد
و علفها محو تماشا
برگهای وحشی زیر پای باد هلهله می کردند
کبک ِ غازها هم خروس می خواند
اما صبح نبود
***
باز هم بادنما به ابدیت چرخید
برگها آتش گرفتند و خاکسترشان
روی چشمه پاشید
شاخه
خم شد و شکست
رُز , آغشته به خون
از کدامین سفر باز هم باد برای رازقی می گوید؟
که چشمان ستاره از آسمان بیرون زده
و دهان سار باز مانده است
تا واژه ها یک به یک بیرون آیند
بی صدا
و روی غبار شیشه ی فانوس آویزان بر دریا بنشینند
تا موجها الفبای آشفتگی را بیاموزند
عصر ,عصر نمادهای هیچ است
که بر دیوارهای کهنه ی ایام آویخته اند
و با هر آهی ,یک نماد می سوزد بی هیچ نشان
شب لبخند زنان می آید
نا بُرده خبر از هیچ
و درخت سوته دلی در خویشتن
فصل ,رُعب آرامی دارد
زمین وحشت زده از خواب بر می خیزد
رد پای دل ها روی دوش کوچه ها می افتد
و تپش های سکوت پی یکدیگر را می گیرند
شاخه ی سبزی پیدا نیست
چشمه در انتظار می میرد
مهر 1390
|
|