شارل بودلر
قمار
برگردان از "مانی"
Wed 28 09 2011
پُشت بر مَسندِکُهنه خوبرویان قدیم،
رُخ چو گچ، رنگ زدهِ مو، دیدهِ خمار، دل پُربیم،
غمزه آیند، و رسد بانگ جرینگ اش از آن
زر و سنگی که دارند به گوش آویزان!
جُمله جمع اند بَرِ مخمل سبز بی لب ها،
رنگ ز لب رفته و خالی زدندان فَک ها،
لرزه از دوزخِ تب گشته سرِ انگشتان،
جیب یابد تهی و سینه تپد ازهیجان!
صف کم نور چراغان به سقفی غمگین،
ودگر مشعل روشن به کناری، سنگین،
شاعرِ نامی چندی به نورَش بینی
به عَبَث خون و عرق ریخته از پیشانی...
نقش بست پرده ی تلخی به خوابم زین یاد،
ذهن بیدار نمایش چُنینم میداد:
خویش دیدم که دل افگار به کُنج غاری،
دیده از آز پُر و سینه ز گرما عاری،
می خورم حسرتِ آن پا به لبِ گوران را،
عزمِ جزم و طربِ شوم به سر ایشان را
که یکی فخر، یکی حُسن قدیم رُخسار
کشدم رُخ، به چندغمزه ومُشتی اطوار!
خوف کردم که دل حسرتِ آن را خورده ست
که به سرره به چَهِ گودِ هلاکت بُرده ست
و زخون مست یکی را ببیند خوش تر:
درد از مرگ، جهنم زِ عَدَم مهوش تر!
شارل بودلر
Charles Baudelaire))
(1821-1867)
برگردان از "مانی"