شارل بودلر
دلتنگی ( شاهم به کشوری...)
برگردان از "مانی"
Tue 20 09 2011
شاهم به کشوری سیه از اَبرَش آسمان،
مُنعِم ولی فِتاده ز پا، پیر ولی جوان!
از چاکران همه مُتنفر و دِلزَده،
همبازی سگان و بهائم زغم شده!
نی رغبت اش به باز پرانی، نی شکار،
نه مرگِ رعیت اش کُند آزرده و فَگار،
نه دلقک اش به بازی و اَطوار مسخره
داند از این مریض گشاید ز دل گره!
تخت مُرصع اش شده اکنون قبر او!
زن ها به دلبری همه اُستاد و نکته جو،
در مانده اند که بر لبِ این لاشه ی جوان،
لبخند از چه عشوه گری کرد می توان!
وآن کیمیاگری که بِکردش طلای ناب
مانده ست حذف چون کُندش عُنصرِ خراب!
وز رسم رومیان، همه از اشک و خون هم
که رو بدان کنند شهان واپسین دم
این لاشه ی جمود نیامد به وجد، چون
نسیان به رَگ زِ" چشمه ی سبزش*" رَوَد، نه خون!
* بنا بر اساطیر یونانی از چشمه ای در دوزخ آب سبز رنگی برون میجوشد
که چون کسی بدان لب تر کند فراموشی به او دست میدهد.
شارل بودلر
Charles Baudelaire))
(1821-1867)
برگردان از "مانی"