خوابهای طلایی
Thu 15 09 2011
آزاده بی پروا
خیرگی های موازی هر روز
که تا پشت فردا تیر می کشد
وجدان بیدار آینه
خمودگی این قامت ایستاده را چه خوب آشکار می سازد
لبخندی روی موجهای این بیابان آتش گرفته است
و دستهای شعبده بازی که تو , تنها یاریش را می بینی
و خنجرش را خود ِ او
که به زیرکی در باغچه ی طلایی خواب هایت کاشت
و امروز هر چه درو می کنی زخم است و خون
که تو به قسمت حواله اش می دهی
کاش ابرهای کیمیاگر دیگر باران نفرستند
تا این ریشه خشک شود
آنگاه هر چه می ماند خواب های طلایی است
در قسمتی که سهم توست
تا ابد
شهریور ۹۰
|
|