عصر نو
www.asre-nou.net

رگبار آفتاب


Sun 11 09 2011

حسین دانائی

Hossein-Danai.jpg
در آن قرار سبزه و سنگ
که سبزه از سنگ بی قراری کرد
سنگ به شیشه فرود آمد
و خون سبزه به رودخانه

آن جا که خورشید را از جیب من زدند
کوچ از کویر
در حجم کوله ی کج
بر پشت من نشست.

این جا
در سرزمین شیشه و خاکستر
مهمان مراسم تدفین آفتاب ام همه روز
همه روز روز گورکن آفتاب خویش می شود

این جا
بهار بی شک برابر باران است
و تابستان تبسم گمشده ای در دمای ثابت سال، سرما
سال در تمامت سال
با باران و برف این دو فصل دراز اش
در بلور آب و آینه می شکند.

من با تن تشنه ی باران آفتاب
امروز که خورشید خفته را نعره می زدم
آفتاب ات کجاست؟
از سر
سرا سر
سر بر آورد چتر
رگبار آفتاب
باریدن گرفت.