عصر نو
www.asre-nou.net

رباعی اندر اوصاف روزگار


Mon 5 09 2011

محمد جلالی چیمه (م. سحر)

sahar.jpg
نقاب دین

از چهرهء جان ، حجاب ِکین بردارید
وز روی ستم، نقاب ِ دین بردارید
این طوق ِاسارت از جهان دور کنید
وین دام ِ تباهی از زمین بردارید !ـ

در بند ِ آری

عمری ست به قید و بند ِ خواری بندید
چون استر و مادیان به گاری بندید
بندید و ندانید که با ظالم خویش
گر خود ، « نه! » نگویید ، به «آری ! » بندید!

راهنما

دیریست که جهل ،آشنای تو شده ست
بد ، همره و اهرمن خدای تو شده ست
راهی به جهنم است و می پیمایی
غافل که فریب رهنمای تو شده ست !

فریاد

دردا که در این خانه دلی شاد نماند
افراشته ، جز بنای بیداد نماند
بر بام ِ فروریخته فریاد زدیم
آنقدر که در حنجره فریاد نماند ! ـ

به سوی دوست

زی دوست بر آن سرم که پرواز کنم
وز تارِ وجود ، نغمه آغاز کنم
اسرار نهفته ، نزدِ وی بگشایم
وآن نامۀ بسته نزد وی باز کنم

گریه خند

دیریست بر آیندۀ خود می گریم
بر حسرت آکندۀ خود می گریم
می گریم و بر گریۀ خود می خندم
می خندم و بر خندۀ خود می گریم

وصله کاری

از شعلۀ دل ، شراره می اندوزم
تا سرزند از نهاد ِ ظلمت ، روزم
زینسان هردم ، وصلۀ شادی در دست
پیرایه به پیراهن ِ غم می دوزم

***

خزرو اورمیه

ای شیخ که خون خوردی و قرآن خواندی
از بام ِ وطن سیل بلا باراندی
دریای خزر به روس بخشیدی لیک
دریاچۀ اورمیه را خشکاندی

هنر شیخ

شیخا زتو بی حفاظ تر کیست ؟ بگو !ـ
گر هست کسی ، بگو و گر نیست بگو !ـ
ما پَست تر از تو درجهان کم دیدیم
جز بی شرمی ، ترا هنر چیست ؟ بگو !ـ

حسرت دوزخ

ای شیخ ، اسیر زجر و آزار تو ایم
مصدوم تو ، بندی تو ، بر دار تو ایم
دیریست به دل حسرتِ دوزخ داریم
در طُرفه بهشتی که گرفتار تو ایم

مرد خدا

قرآن به کفی ت و تیغ ِ بُراّن به کفی ت
کین در دل و سرنوشت ِ انسان* به کفی ت
ای مرد خدا ، خدا و دین شلّاقند
از بهر جفا ، این به کفی ت ، آن به کفی ت!


3.9.2011
http://msahar.blogspot.com/

..............................................

* ـــ سرنوشت ایران