عصر نو
www.asre-nou.net

تفنگ‌های آبی


Tue 30 08 2011

ابوالفضل محققی

با تفنگ‌های پلاستیکی رنگارنگ شان
به هم شلیک کردند.
گلوله‌هایی از آب!
رگه‌هایی از شادی!
انفجاری از شور!
درد فروخفته!
دسته‌ای کبوتر خود را به آب زدند.
مرغ عشق زن فالگیر
برگی از فال حافظ را به منقار گرفت.

" بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و سرخ‌گل به بر آید "

بلندگوهای بزرگ پارک
صدای نوحه خود را بریدند.
بی‌سیم‌های افسران جوان
عشق و جوانی را فریاد زدند

" من آمده‌ام، عشق فریاد زند "
" من آمده‌ام ... "

ده ها جوان
بی هراس مرزها را شکستند.
تا از حرمت زندگی
از حرمت آزادی
از شور جوانی‌شان
دفاع کنند.
سلاح‌شان شادی بود
گلوله‌هایشان آب
به هم شلیک کردند
به درختان مغموم
به دیوارهای سیمانی رنگ باخته
به خیابان‌های عبوس
به نیروهای انتظامی
به انگشترهای عقیق
به پیشانی‌های داغ‌خورده
به ریا
به تزویر
به اوراد کهنه
به مقابر بویناک
شلیک کردند
تا زندگی جاری شود
و آب در خوابگه مورچگان
ریزد