عصر نو
www.asre-nou.net

یادش گرامی باد


Wed 10 08 2011

منوچهر صالحی

manouchehr-najmabadi.jpg
از مرگ او دیر با خبر شدم. دوست دوران جوانی‌ام، مهندس منوچهر نجم‌آبادی در سن 68 سالگی در 26 ژوئیه 2011 در شهر کیل درگذشت و در همان‌جا به خاک سپرده شد.

من با او 1963 در کیل آشنا شدم. نخستین‌بار به همراه او در نشست هفتگی دانشجویان ایرانی که وابسته به کنفدراسیون جهانی بود، شرکت کردم و هم او بود که مرا با برخی از چهره‌های سرشناس جبهه ملی ایران هم‌چون حسن ماسالی و کیوان زرین‌ کفش که در آن ‌زمان دبیران کنفدراسیون بودند و در شهر کیل می‌زیستند، آشنا کرد. دیری نپائید که من به عضویت کنفدراسیون و هم‌چنین جبهه ملی درآمدم. در آن دوران هواداران حزب توده در کیل زیاد و نیرومند بودند و در نتیجه سازمان دانشجوئی وابسته به کنفدراسیون میدان برخورد ایدئولوژی‌ها و باورهای هواداران جبهه ملی و حزب توده گشته بود و در این حوزه نیز منوچهر یکی از کوشندگان راه مصدق بود. در آن دوران او و کریستا، همسر آلمانی‌اش با تمامی توان خود از مبارزه مردم ایران علیه دیکتاتوری و استبداد پشتیبانی کردند.

منوچهر انسانی شاد و خوش برخورد بود و با آن که در ایرانی استبدادزده بزرگ شده بود، اما بنا بر طبیعت‌اش، آدمی لیبرال- دمکرات بود و تا 1971 که در شهر کیل زیستم، در این منش او دگرگونی‌ای رخ نداده بود.

نبود من در کیل سبب شد تا روابط ما به حداقلی کاهش یابد، به‌ویژه آن که من و برخی از دوستانم تحت تأثیر جنگ ویتنام، انقلاب فرهنگی در چین و جنبش برابرخواهی سال‌های 1968 در آلمان به چپ گرائیدیم و در پی به‌وجود آوردن سازمانی چپ بودیم. منوچهر در آن دوران هم‌چنان به باورهای لیبرال- دمکرات خود پای‌بند ماند و پس از پایان تحصیلاتش در رشته نساجی در سال 1976 به به همراه مادرش به ایران بازگشت، اما در مرز بازرگان دستگیر و روانه زندان اوین شد و پس از چند هفته از زندان آزاد گشت. از آن دوران به بعد دیگر خبری از او نداشتم.

آخرین بار او را دو هفته بعد از پیروزی انقلاب در تهران دیدم. یک سال مبارزه مردم علیه دیکتاتوری و پیروزی انقلاب بر او تأثیر نهاده و به چپ گرائیده بود. با آن که با هم قرار و مدار گذاشتیم، اما فعالیت سیاسی آن دوران سبب شد تا نتوانیم هم‌دیگر را ببینیم.
او چند سال پس از من، هم‌راه شریک زندگی ایرانی‌اش مینا به آلمان بازگشت و در شهر کیل که دو فرزند پسرش آذرخش و بردیا می‌زیستند، ساکن شد. او پس از بازگشت به آلمان هم‌چون بسیاری از ایرانیان مهاجر نتوانست در رشته تحصیلی خود شغلی بیابد و باید برای امرار معاش به کارهای مختلفی تن درمی‌داد. او اما هم‌چنان انسانی سیاسی باقی ماند و از اهداف دوران جوانی‌اش، یعنی تحقق ایرانی آزاد، مستقل و دمکراتیک هیچ‌گاه دور نگشت. او هم‌چنین عضو سازمان «هیروشیما» بود که علیه سلاح اتمی و هم‌چنین انرژی اتمی مبارزه می‌کند و به‌عنوان یکی از سخنگویان این سازمان بارها در مدارس و دانشگاه کیل درباره اهداف و خواست‌های «هیروشیما» سخنرانی کرد.
سرانجام بیماری سرطان منوچهر نجم‌آبادی را ار پا درآورد. با آن که دیر از مرگ او با خبر شدم، اما توانستم در مراسم یادبودش شرکت کنم که در آن بیش از صد تن ایرانی و آلمانی شرکت داشتند.

درگذشت او را به شریک زندگیاش مینا و فرزندانش آذرخش و بردیا و پویندگان راه سیاسی‌اش تسلیت می‌گویم.

یادش گرامی باد