سقفی کوتاهتر از کارگران نیست
مازیار گیلانی نژاد، فعال كارگري
Mon 8 08 2011
نابودی صنعت نساجی ، پوشاک، کفش، چرم، پنبه... از دیگر مواردی است که میتوان ازآن یاد کرد؛ از این رو پرداختن به این معضل وظیفه هنرمند متعهد است
وقتی اطلاع یافتم که فیلم مستند "سقفهای کوتاه " به کارگردانی آقای سعید نبی، با مضمون کارگری را میتوانم تماشا کنم، هیچگاه فکر نمیکردم که چنین تحت تأثیر واقع شوم. برای کسی چون من که فیلم نگاه کردن برایش امری است عادی، زمان پنجاه و دو دقیقهای فیلم را حس نکردم. برایم باز هم مسلم شد که هرگاه هنرمند با جامعهی خویش ارتباطی تنگاتنگ داشته باشد، هنرش نیز زبان گویای مردمش خواهد شد و این فیلم این چنین است.
يکی از معضلات جامعهکارگری و اقتصاد ملی ما واردات کالاست. ورود افسارگسیخته هرنوع کالایی نه تنها در بخش صنعت، بلکه در بخش کشاورزی و دامداری هم، صدمات جبران ناپذیری را وارد نموده و درحال حاضر منجر به بیکاری کارگران در بخشهای نامبرده شده است. نابودی صنعت نساجی ، پوشاک، کفش، چرم، پنبه... از دیگر مواردی است که میتوان ازآن یاد کرد؛ از این رو پرداختن به این معضل وظیفه هنرمند متعهد است.
فیلم با ضرباهنگ چکشهایی که به روی چرم فرود میآیند آغاز میشود، ضرباهنگی که نشان از عشق، تلاش و سازندگی دارد. پاها، دستها و کفشهای مردم تهیدست، کارگاههای غیربهداشتی و تنگ و ترُش ، کارگاههای خالی از کارگر و بدون تولید، نگاههای بیفروغ کارگران جوان، کارگران میانسال و سالمند کفاشی، همگی حکایت از دردی جانکاه میکند. دردی که توسط کارگر جوان با نداشتن امکانات و با " عاقبت ما هم چنین خواهد بود" ( با اشاره به کارگران سالمند) و اشکی که نشان از بیپناهی است شما را به فضای تلخ واقعیت میبرد. کارگر میانسال با شکوه میگوید که کسانی از واردات کفش سودهای میلیاردی میبرند ولی من هرچه کار میکنم، آنهم روزانه چهارده ساعت، بازهم نمیتوانم پس از گذشت یک سال از درخواست دخترم، کامپیوتری برایش بخرم. تلخی واقعیت دوچندان میشود و اشکی که بازهم نشان از بیپناهی است. کارگران سالمند با دستهایی که از ریخت افتادهاند و چهره هایی درهم شکسته از منافع ملی میگویند که اگر ماهم از بین برویم دیگر چه کسی این صنعت را زنده نگه خواهد داشت، و اشکی که نشان از دغدغه ملی دارد. در و دیوار کارگاهها پُر است از عکسهایی که نشان از آرزوهای غیرممکن دارد و اطلاعیههای استخدام کارگر که دیگر کاربردی ندارند و پاره پاره شدهاند، نشان از روزگار رونق این رشته داشتند. دخترانی که کار میکنند ولی درآمدشان به اندازهای نیست که خرجشان را چاره کند.
مضمون گفتگوهای تلخ مصاحبه شوندگان یک سوال بیش نیست: چه کسی مسئول وضع آشفتهی کنونی است؟ و چه باید کرد؟ آیا باید چهارده ساعت روی چهارپایه نشست و یکسره کار کرد و دست آخر گرسنه و ناکام بود؟
دوربین با نشست و برخاست با کارگران این صنعت ، روایت فتح اقتصاد ملی با دستورات صندوق بین المللی پول را نشان میدهد و در جای جای فیلم به سرمایه داری انگل تجاری اشاره کرده و به درستی بیننده را خطاب قرار داده تا بگوید که چگونه میتوان در هر جایی تحصیل سود به هر قیمتی را به جای انسان نشاند؟ انسان در کجای این وادی خاکی قرار دارد؟ انسان کیست و نگاه انسانی چیست؟
هرچند که فیلم بسیار تلخ و گزنده است اما با کوک سنتور به وسیلهکارگر کفاش در محل کارگاه و به صدا درآمدن نوای سنتور، امید انسان به غلبه بر دشواریها را نوید میدهد.
البته من دوست داشتم فیلم در این نقطه پایان یابد ولی رفتن دوربین به گمرک شهریار و نشان دادن محمولههای بزرگ کفش وارداتی و در بخش دیگر چکهای برگشتی و غروبی نه دلانگیز و زیبا بلکه دلگیر به پایان میرسد.
در این فیلم متأسفانه با پیشکسوتان کارگری این صنعت گفتگویی به عمل نیامده و فیلم تنها در حوزه کفش مردانه نگاهی کاوشگرانه دارد. شاید اگر به کفاشهای زنانه دوز هم در بخشی از فیلم پرداخته میشد، باتوجه بهاینکه استادان کفاش زنانه دوز اغلب از هممیهنان مسیحی هستند، نگاه فیلم گستردهتر می گردید.
امیدواریم که مستندسازان به حیطهی کارگری روی خوش نشان دهند و ازاین دست کارها بیشتر به نمایش درآید. همان گونه که در سالن نمایش به آقای پورحسین نیز گفتم، فیلم مستند سرچشمه فیلمسازی است و اگر به آن بیاعتنایی شود، سرچشمه خشک و جامعه فرهنگی از هنرمندان چیره دست، همچون سازندگان این مستند، تهی خواهد شد.
کارگر خردسال چسبزن زیرلبی میخواند :
تو محتاج منی
سود سرشار تو
از دستان کوچک من تراوش میکند
ما بسیاریم ، هرچند پراکنده
در دخمهها ودالانها
خم شدهایم و خُرد میشویم
اما میدانیم
تو محتاج مایی
سود سرشار تو از دستان ما تراوش میکند
و آنگاه که دستهای ما حرکت نکنند
تو خواهی مرد.
منبع:ایلنا