شارل بودلر
روح می
برگردان از "مانی"
Sun 7 08 2011
روح می خواند شبی در شکمِ شیشه چُنین:
گوش کن ای بشر ای وارث رنج های زمین
در دلِ شیشه ی زندانِ به مومم بسته
نغمه ی مهر و اُخوت ز منِ دلخسته !
خوب دانم که بر آن تپه که آتش بارد
چه عرق ریخت بباید و چه رنجی دارد
تا که جان گیرم و از سینه بر آید آهم،
هرگز اما نه نا شکرم و نه بد خواهم:
سر زپا می نشناسم چو اُفتم هر بار
مردکی را به گلو خسته چو آید از کار،
باشدم سینه ی او بستر مرگی شیزین،
خوشم آنجا، نه به سرما و نم زیر زمین!
شنوی نغمه ی فرخنده ی ایام سعید
که برون آیدم از سینه به صد عشق و امید؟
بزن آستین تو بالا، بنه آرنج بر میز
خوان سرود ظفرت را و مرا دار عزیز،
آتشم خیره کند چشم زنت را به برت
هم ز من سُرخی رخسار ستاند پسرت،
خواهم این تازه رسیده یل دوران را شد
روغنی تا کُندش قوت ماهیچه ی خود،
اُفتم اندر تو به شهدی که کند ایزدِ تاک
هم زبذری که فشاندست اُلوهیت در خاک
تا که شعر زاده شود زعشق و هم آغوشی ما
و کند، این گلِ نادر، فوران سوی خدا!
شارل بودلر
Charles Baudelaire))
(1821-1867)