عصر نو
www.asre-nou.net

در سوگ آن عقاب


Sun 17 07 2011

برزین آذرمهر

در سوگ آن عقاب
وقتی که
آسمان و زمین
می گریست خون...


بی شرم طوطيان،
با چینه دان‌ِ‌های پر از کین
و دانه‌های زرق به منقار،
کردند سر
فسانه ی نُه تویی از دروغ...
گفتند همزمان:
گفتند همزبان:
گفتند:
"آن عقاب ستيهنده، گر نماند
دراوج آسمان،
زان بود که
به چالشِ بي‌گاه رفته بود؛
در فتح قله‌ها ی چنان فتح ناپذير
بيراه رفته بود،
بشکسته بود یکسره پیمان و
کنده بود
-دل-
ازهر آن چه بود،
گرديده بود هرزه پَر و هرزه خوار و

پست،
ماننده ی کلاغ!"

‌با اين همه به باغ من آنجا که در غم اند،
مرغان باورم؛
حتی چکاوکی
باور بدان نکرد ...
زيرا به گاه فاجعه اين زخم خوردگان
زآنجا که چشم باز بر این صحنه داشتند،
ديدند آشکار،
تيری که خورد
بر تن مجروح این عقاب
در اوجِ آسمان !
خونی که ريخت از تن او
در نشیبِ کوه
بر ‌بال ِ کرکسان!...