حزب ِ"مشروطه"
یا برعکس نهند نام زنگی کافور
Sat 27 12 2008
حسين اسدی
درباره ی گزارش برگذاری „کنگره هفتم حزب مشروطه“ در آمريکا جای سخن بسيار است. از جمله اينکه اين حزب در قطعنامه خود "شرکت عناصر روشن بينی از دو سوی طيف سياسی، از شاهزاده رضا پهلوی تا نمايندگان برجسته ای از جمهوريخواهان درون و بيرون ايران" در آن را "تحول شگرفی“ تلقی نموده،و نتيجه ميگيرد که
" ديگر نمی توان گفت که سی ساله گذشته را به تمامی از دست داده ايم. هموندان حزب مشروطه ايران به کنگره هفتم به عنوان يک همايش صرف حزبی نمی نگرند. برای ما نخستين نشست کنگره يک رويداد فرا حزبی بود که خواهيم کوشيد پيام و معنای آن را در گفتار و کردار خود بازتاب دهيم."
آنچه در اين قطعنامه يک رويداد فرا حزبی ناميده ميشود صرف نظر از اينکه ممکن است مردم را بياد "فرا حزب رستاخيز" بياندازد، بزبان ساده تر اين ادعاست که مردم ايران، و نيروهای سياسی کشور، اعم از چپ و راست و "نمايندگان مليت های ايرانی“ (!) همه رهبری شاهزاده رضا پهلوی را قبول نموده اند و فقط هنوز عده ای در داخل و خارج کشور وجود دارند، که بقول آقای داريوش همايون در مقاله " پادشاهی و رهبری“:
" از دسترس هواداران رهبری شاهزاده بيرون اند و نمی خواهند وارد ترتيباتی شوند که دورادور هم به سود امر پادشاهی باشد. علت همان واقعيت پادشاهی به عنوان نيروی سياسی است که انقلابيان پيشين را می رماند
هواداران پادشاهی اين ملاحظات را می دانند و به اين نتيجه رسيده اند که نمی بايد وقت خود را صرف مخالفان رژيم پيشين کنند. اين نظر البته درست نيست؛ و کوشش های ما برای دگرگون کردن فرهنگ سياسی ايران، و بدر آمدن از فضای دشمنی و کشاکش، بی هيچ توهمی درباره همکاری، می بايد دنبال شود. اما نسل تازه ايرانيان پس از سی سال، دور از آن عوالم سير می کنند و منطقا می بايد پذيرفت که نگاه شان به خود شان دوخته است. "
آقای همايون در اين همين مقاله مينويسند که:
" يک عامل تازه پيدا شده است که می تواند به طرح کلی شاهزاده کمک کند. پاره ای از مهم ترين سازمان های قومی در "کنگره مليت ها" [!] در کنار استراتژی چپ خود، از يک سالی پيش به استراتژی راست روی آورده اند. اين سازمان ها آماده اند دشمنی سنتی خود را با پادشاهی در برابر شناخته شدن فدراليسم، دست کم به عنوان يک گزينه، به فراموشی بسپارند و به اقداماتی که در سويه رهبری و شورای رهبری در جريان است روی خوشی دهند."
چنين تفسير هايی از طرف مدافعان قانون شکنی ها و مفاسد رژيم گذشته نشان ميدهد که آنان در صدند تا در ارتباط با تغبير احتمالی سياست آمريکا پس از پايان گرفتن حکومت بوش، با براه انداختن جنحال و وارونه جلوه دادن واقعيت ها، خود را بعنوان نيروی جايگزين نظام حاکم در ايران به سياست گذاران جديد ايالات متحده آمريکا معرفی کرده، بقول آقای همايون با در نظر گرفتن لزوم " نقش رهبر در بسيج کمک اخلاقی غرب برای پيکار آزادی و حقوق بشر مردم ايران" شاهزاده رضا پهلوی را بعنوان رهبر بلا منازع مردم ايران معرفی نما يند. اينان کوشش دارند اين کار را نه بنام خود و با تکيه به سوابق خويش انجام دهند، بلکه درنظر دارند با پوشيدن قبای مشروطيت به تن خويش دست به چنين عوام فريبی زنند.
گردانندگان اين حزب که شاهزاده رضا پهلوی را به عنوان رهبر بلامنازع مردم ايران معرفی مي کنند، و چنين وانمود می نمايند که همه نيروهای سياسی به جز عده ی معدودی دشمن حرفه ای نظام گذشته همه با آنان هم نظرند بايد جواب دهند که شاهزاده رضا پهلوی با استناد بکدام توانايی سياسی صلاحيت رهبری جنبش ضد استبدادی مردم ايران را دارند؟ مگر نه اين است که ايشان، نه بدليل لياقت و عملکرد سياسی در سی سال گذشته، بلکه چون وارث تاج و تخت خاندان پهلوی هستند از جانب مدافعان استبداد گذشته بر گزيده شده اند. آنان بدون اينکه توجه داشته باشند که در تمام قوانين مدنی جوامع بشری اصل بر اين است که ميراث داران اگر ادعای ارث مينمايند بايستی متقابلا متقبل جوابگويی در برابر بدهکاری متوفی هم باشند، دست به چنين ادعا هايی می زنند. تکليفی هم اخلاقی و هم سياسی که تا کنون نه حزب"مشروطه " و نه شخص شاهزاده رضا پهلوی، هيچيک تا کنون حاضر نشده اند نسبت به ملت ايران ادا کنند.
اين تکليف ادا نشده است چه آنان قبول نکرده اند که در باره ی قانون شکنی ها و حق کشی های متعددی که بشهادت تاريخ در زمان حکومت پهلوی ها، با زير پا گذاشتن قانون اساسی مشروطيت نسبت به مردم ايران انجام داده اند موضع بگيرند. اين گردانندگان حزبی و شاهزاده رضا پهلوی بايد بدانند که انقلاب مشروطه برای اين بوجود نيامد که از مقام شاهان و حکومتگران مستبد دفاع نمايد، بلکه چنانچه ميرزا فضل علی آقا نماينده تبريز در مجلس اول بيان ميکند:
" از نحوست دو ظلم ما به اين مجلس (مجلس شورای ملی) رسيديم، يکی از ديوان (ظلم حکومتگران)، يکی از چنين علما (ملايانی چون شيخ فضل الله ها) "؛ چنانکه ميرزا سيد محمد مجتهد طباطبايی نيز علل انقلاب را چنين بر ميشمارد:
" قصد ما متحدا تغيير سلطنت مستقله [ = مستبده] است به مشروطه، و مراد از مشروطه تعيين رسوم معينی است برای شخص پادشاه که هيچوقت نتواند پول ملت را[ با ] تفريط به مخارج با طل و مصارف بی حاصل صرف کند ودور بريزد. مشروطه چيزی است که [ در آن] وزرا حدودشان معين، مواجب و مرسوم هر يک [از آنان] آشکار است و همه مسئول جمعی هستند. مشروطه چيزی است که [در آن ] وزرايی که اين مدت مردم را چاپيده و فعال مايشاء بوده اند، امروز غير تمکين و تسليم چاره ای ندارند. مشروطه چيزی است که [در آن ] بندگان خدا که آزاد خلق شده اند، از قيد اسارت خلاص خواهند شد و از زير فشار چندين هزار ساله، نجات خواهند يافت.مشروطه چيزی است که [در آن ] عامه طعم حريت و آزادی را خواهند چشيد. زبان و قلم آزاد خواهد گشت، مردم متحد خواهند شد، مساوات و مواسات در مملکت پديد خواهد گشت. مشروطه چيزی است که [در آن ] قانونی برای شاه و مجلس و وزرا و اعيان و وکلا و غيره وضع خواهد شد که تمام کارهای دولتی و ملتی وشرع و عرف و زارع و فلاح و غيره را محدود خواهد کرد [ بطوري] که هيچکس بدون حکم قانون نتواند حرفی بزند و کاری بکند."
حال با توجه به آنچه در با لا رفت، سؤال از اين مدعی رهبری مبارزات آزاديخواهانه مردم ايران و پيروان ايشان اين است که اسلاف ايشان بکدام يک از اصولی که مشروطيت بر آن پايه گرفته بود وفاداربودند. آيا رضا شاه و محمد رضا شاه از زمانی که پايه های قدرت خود را استوار کردند، مستبدانه بر مملکت حکومت نراندند؟ از قـِبـَل قدرتی نامحدود خود و رفتاری خودسرانه ثروت بی کران نياندوختند؟ برای مردم اثری از آزادی های سياسی باقی گذاشتند؟ وزير مسئوُل را تحمل نمودند و به قانون اساسی احترام گذاشتند؟ آيا اين شاهان "مشروطه" با سياست مدارانی که از شاه انتظاری جز رعايت قانون اساسی نداشتند چه کردند؟ آيا جوابی جز زندان و اعدام و خانه نشينی بآنان دادند؟ ايا بندگان خدايی که قرار بود مشروطه برای آنان حريت و مساوات در مقابل قانون بوجود آورد به اين آرزوی خود رسيدند؟ وآيا زبان و قلمی که قراربود آزاد باشد آزاد بود؟ آيا شاهان پهلوی هر گز باين اصل قانون اساسی که قوای مملکت ناشی از ملت است اعتنايی نمودند؟ و آيا با استناد به چنين سابقه ای ادعای رهبری يک جنبش آزاديخواهی را سزاوارند؟ و آيا با انکار اصالت آنان که هميشه مدافع دست آوردهای انقلاب مشروطه بوده، و در مقابل، باتکای کسانی که چارشاخ بادند ميتوان دموکراسی و آزادی را برای مردم ايران بارمغان آورد؟
و بد تر از همه، آيا مزورانه تر و خيانتکارانه تر از اين هم ممکن است که اين مدعيان کاذب بازگرداندن مشروطه به ايران از هم اکنون برای اظهار مشروعيت خود دست به معامله ی ننگين ِ داد و ستد با باصطلاح „ پاره ای از مهم ترين سازمان های قومی در "کنگره مليت ها“ (!!) زده بکوشند تا هواداری آنان را به بهای تماميت ارضی و وحدت ملی ايران و سپردن تعهد پيشاپيش به وکالت از جانب ملت ايران به اعطاء نظام „ فدراليسم“ خريداری کنند؟ الحق که اينان نه تنها از گذشته کمترين درسی نگرفته اند که باصطلاح مردم ما "بدی“ بوده اند که تبديل به " بد اندر بد تر" شده اند.
گردانندگان حزب مشروطه می پندارند چون " نسل تازه ايرانيان پس از سی سال، دور از آن عوالم(مخالفان رژيم پيشين) سير می کنند و منطقا می بايد پذيرفت که نگاه شان به خود شان دوخته است " پس می توانند حافظه ملتی را درباره ی اعمال و ترازنامه ی شوم رژيم گذشته پاک نمايند. اما بايد بدانند که اين تصور آنان خيال باطلی است، اگر چه مردم ايران اکنون در چنگال رژيم خونخوار تری هم گرفتار شده اند، وممکن است عده ای بتوانند بجای نوشتن مار با ترسيم تصوير ماری بر تابلو، گروهی از آنان را دوباره همچون خمينی فريب دهند، ولی ملت ايران فراموش نکرده است که وجود نظام جبار کنونی نتيجه ی آزادی کشی های ممتد و قانون شکنی های مستمر شاهان پهلوی است، شاهانی که بمردم اجازه ندادند خواست ها و نظريات خود را آزادانه بيان نمايند و راه هر گونه فعاليت مدنی و دمکراتيک را بر انان سد نمودند. بنا براين شاهزاده پهلوی هم بايد بداند که به فرض آن هم که روزی با دروغ و عوامفريبی بر سر کار آيد، سر نوشتی بهتر از اسلاف خود نخواهد داشت. بنا بر اين بهتر است که ايشان بر جايگاه خود بايستند و وارد بازی هايی نشوند که در بهترين حالت خود نتيجه ای جز فراراز مملکت و سپردن آن بدست مشتی خرابکار ديگر نميتواند داشته باشد.
در خاتمه برای آن دسته ی قليل ِ "جمهوری خواهان ِ" چپ ِ غلطيده به پهلوی راست " و" نمايندگان مليت های ايرانی“ سخن يکی از دوستانم را تکرار ميکنم که در جلسه ای که در دوران های گذشته عده ای از همين قماش برای تبليغات بنفع "شورای ملی مقاومت (سازمان رجوی) " برگذار کرده بودند به آنان تذکری داد بدين مضمون که " کار شما شبيه عمل کسی است که بندی به خرطوم فيلی بسته و ميگويد فيل از آن من است غافل از اينکه با يک رشته ی نازک نميتوان حرکت فيل را هدايت کرد."
اين آقايان بايد از آنچه در سال ۵۷ بر آنان گذشت درس بگيرند. آنوقت ها نيز خود همين آقا يان بودند که از خمينی برای خود رهبر ساختند و بدنبالش براه افتادند، بدون اينکه اين رهبر به آنان اعتنايی داشته باشد.
بد نيست اينان از خود سئوال کنند که وقتی شاهزاده رضا پهلوی و ساير سلطلنت طلبان صحبت از راًی مردم می کنند، اين رآی قرار است در چه شرايطی گرفته شود؟ آنها بايد از اين بترسند که بهمان نحوی که خمينی در جوی متشنج از مردم رآی گرفت که سلطنت برود، اين بار نيز اين مدافعان استبداد گذشته مجدداً و تحت شرايطی مشابه از مردم راًی بگيرند که همان سلطنت دو باره باز گردد:" نه يک کلمه کمتر، نه يک کلمه بيشتر"! و در آنروز وای بحال کسانی است که رآيی جز اين بدهند و يا بخواهند اينان را بياد سخنان و وعده های امروز شان بياندازند.
۷ ديماه ۱۳۸۷
حسين اسدی