زندانیان بی نشان
Thu 14 07 2011
محمد حسن صفورا
درد
مانند ماری
در تنت
می پیچد
نیش زهراگین
پایان نمی یابد
بیهوش می شوی
با سطل آب
از تخت مرگ
بر می خیزی
تاول کرده
خونین
سلول را
می دوانند
صدای گلوله می آید
جسدی
با چشم گشوده
ترا
تحسین می کند
تو همچنان
تاول کرده
خونین
می دوی
یک روز
صد روز می شود
صد روز
صد برگ
پاره می شود
مانند پاره های تنت
دیوار ها
ورق های خونینند:
"بگذرد روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگاری چون شکر آید"
زمانه می گذرد
آسمان
زهر می بارد
سلول را می دوانند
سلول را می دوانند
سال ها می گذرند
مار زهرآگین
بر تنت
پیچیده می ماند
یادت نمی رود
جسدی
ترا
تحسین کرده است
تا
صدای آزادی
زنده بماند