عصر نو
www.asre-nou.net |
شرکت نفت انگلیس و ایران (بی پی ، امروز) ، طی پنجاه سال عمر استثمارگرانۀ نفرت انگیزش در ایران ، ده ها هزار ایرانی را برده وار بکار کشید ، آنان را از حقوق اجتماعی و انسانی محروم کرد و حتی ابتدائی ترین حقوق کارگری و کارمندی شان را پایمال نمود. برای اجرای مقاصد خود – نه تنها رشوه و فساد را در سراسر کشور اشاعه داده بود بلکه برای پیشبرد مقاصد شوم خود ، همواره در سیاست داخلی کشور مداخله می کرد. شرکت نفت با همکاری دولت انگلیس ، به کار گیریِ دسیسه و نیرنگ و همدستی مشتی وطن فروشِ گمراه ؛ نیم قرن اقتصاد کشور را راکد و سیستم مالی ایران را متزلزل نگاه داشت. با استناد به مدارک موجود ، شرکت "بی پی" میلیاردها دلار به ملت مان مدیون و به کشورمان بدهکار است. رابطۀ شرکت بی پی با ایران و ایرانی ، رابطۀ زالوئی که خون را میمکد و محکومی که خونش مکیده می شود کاملاً یک طرفه و بنفع زالو بود. نوآم چامسکی می نویسد که قرارداد نفت بی پی با ایران ، یک سرقت خالص و اجحاف مطلق بود. ایران نیم قرن کفاره داد ؛ ایرانیان در فقر ، فلاکت و حقارت زندگی می کردند و انگلیس ها با خرج ملت ایران در رفاه ، آسایش و نعمت بودند. صنایع انگلیس ، وسائل نقلیه و کشتی های نظامی و تجاری آنکشور همه و همه با نفت چپاول شدۀ ایران در حرکت بودند. صدها میلیارد دلار از ثروت ملی ایران که می بایستی برای آبادی ایران و رفاه ملتش صرف شود بحساب "بی پی" واریز می شد. (1) سیاست آمریکا در منطقه: وزارت امور خارجۀ آمریکا در سال 1945 ، نفت خاورمیانه را منبع شگفت انگیز قدرت استراتژیک و عظیم ترین و پُربها ترین غنیمت در تاریخ جهان میدانست. آیزنهاور (رئیس جمهور آمریکا در دوران سرنگونی دولت مصدق) گفت: خاورمیانه از نظر استراتژیک مهمترین منطقه جهان برای آمریکا می باشد. (2) آمریکا ابتدا با دولت مصدق در مورد مسألۀ نفت ، مشکلی نداشت و به دولت انگلیس گفته بود که با مصدق کنار بیایند و سهم ایران را مانند کشورهای طرف ، شرکت های نفتی آمریکا ، تا پنجاه درصد بالا ببرد. آنزمان شرکت های نفتی آمریکائی ، قرارداد پنجاه پنجاه با کشورهای نفت خیز داشتند ، در حالی که سهم ایران از منافع شرکت نفت 11 درصد بود. ولی چون ایران حق دیدن و رسیدگی به دفاتر شرکت را نداشت؛ حتی این 11 در صد بی معنی بود! 11 درصد چه مبلغی ؟ سیاست آمریکا در مورد ایران و منطقه ، هم گسترده تر و هم با سیاست انگلیس متفاوت بود. با این تفاوت برای کنترل منطقه (نفت و استراتژیک) ؛ گِردِ فلسفۀ نفوذِ سیاسی - اقتصادی و حضور نظامی ، با هم متحد و مرتبت شدند. پایه های امپراتوری انگلیس در حال ریزش و سقوط بود ، در حالی که آمریکا طی جنگ جهانی دوم ، به بزرگترین ابَر قدرت تبدیل شده بود و برای تأمین و حفظ این موقعیت ، نیازهای جدیدی داشت: - دسترسی و کنترل منابع طبیعی ، از جمله نفت منطقه ؛ - احداث پایگاه های (حضور) نظامی در کشورهای خاورمیانه ، خلیج فارس و بحر عمان ؛ - ورود ، رخنه و تسلط به بازارهای منطقه برای کالاهای آمریکائی ؛ - جلوگیری از نفوذ جغرافیائی و سیاسی شوروی (کمونیزم) ؛ و - پیشگیری از گسترش و شیوع ملی گرائی و استقلال طلبی ؛ امثال مصدق و عبدالناصر در منطقه و رهبرانی مانند آربنز در گوآتمالا و سیهانوم در کمبوچیه ، بود. سیاست و روش آمریکا با ایران زمانی تغییر کرد که آیزنهاور دریافت که برنامۀ دولت مصدق ، تنها ملی کردن صنایع نفت نیست. بلکه مصدق خواهان استقلال اقتصادی کشور ، معتقد به "سیاست خارجیِ غیرمتعهد" (بی طرف) و برپائی سیستمی مردمسالار و قانونمند برای ایران می باشد. یعنی ایران نمی خواست وابسته به قطب آمریکا و یا شوروی باشد. این روش برای آمریکا بخصوص برای دولت آیزنهاور که با تکیه به فلسفۀ "اگر با ما نیستی برمائی" حرکت می کرد ، قابل پذیرش نبود. در ضمن ، آیزنهاور قصد داشت برنامه ای را که دولت روزولت در رابطه با عربستان و سیاست "توسعۀ بنیادگرائی اسلامی" برای مقابله با کمونیزم و ملی گراهای مستقل آغاز کرده بود ، ادامه بدهد. دولت روزولت در سال 1948 ، بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم ، برای جلوگیری از نفوذ کمونیزم در خاورمیانه ، در کشورهای عرب و دیگر کشورهای اسلامی ؛ سیاست جدیدی اتخاذ نموده و بتدریج پیاده میکرد. این سیاست پشتیبانی از بنیادگراهای وهابی به سرکردگی عربستان سعودی برای مقابله با کمونیزم وملی گرائی مستقل بود. (3) عربستان سعودی غیر از مقابله با کمونیزم ، معتقد بود که عبدالناصر به منابع نفتی آنکشور چشم دارد و او را یک دشمن خطرناک می دانست و برای تضعیف و نابودی او آمادۀ هر کاری بود. در این راستا ، امام های وهابی بسرکردگی محمد ابن ابراهیم الشیخ (مفتی عربستان) و دلارهای هنگفت نفتی آنکشور، همراه با اطلاعات ویژۀ ادارۀ سیا و ام آی 6 ؛ توانستند اخوان المسلمین بسرکردگی حسن البنّا را در مصر ، ظرف پنج سال تبدیل به یک گروه قدرتمند یک میلیونی کنند. حسن البنا و حاج امین الحسینی رهبران اخوان المسلمین مصر و فلسطین با ادغام دو فلسفه: "اتحاد مسلمین" تئوریِ جمال الدین افغانی و بنیادگرائی وهابی ؛ همراه با پشتیبانی مالی عربستان ؛ توانستند یک تشکیلات گستردۀ بنیادگرائی اسلامی بوجود آورده و در کشورهای مختلف سازماندهی کنند: از جمله در مراکش ، اندونزی ، الجزیره ، اردن ، سوریه و در یمن بسرکردگی عبدالرحمان الایریانی ، در افغانستان محمد صادق مجدیدی و در سودان حسن ترابی ، رهبر "جبهه ملی اسلامی" که بقدرت رسید. پاکستان – "جمعیت اسلامی" به رهبری ابوالعلا معدودی تشکیل گردید ؛ که بعدها به یک حزب سیاسی تبدیل شد. معدودی تحت نفوذ بنیادگرائیِ وهابی و بهره گیری از تعلیمات جمال الدین افغانی ، فلسفۀ جمهوری اسلامی در پاکستان را پایه ریزی کرد. او برای مقابله و سرکوب دانشجویان ملی و چپ گرایان ؛ یک گروه گردن کلفت چماق بدست بنام "انجمن اسلامی دانشجویان" بوجود آورد. این گروه بعدها در بقدرت رساندنِ ضیاء الحق ، دیکتاتور پاکستان ، در سال 1977 نقش مهمی داشت. عراق – بنیادگرایان شیعه در عراق ، حزب زیر زمینی "الدعوه" را به رهبری آیت اله محمد باقر صدر و همراهی آیت اله محسن حکیم تأسیس کردند. چماقداران حزب الدعوه مسئول سرکوب دانشجویان کثرت کرا و سوسیالیت در عراق بودند. ایران – آیت اله کاشانی که سرمشق و پدرخواندۀ مبارزاتی آیت اله خمینی بود ؛ از تشکیل "جمعیت فدائیان اسلام" به رهبری نواب صفوی پشتیبانی کرد. این جمعیت با اخوان المسلمین مصر رابطه ای نزدیک داشت و حمایت می شد. برنامۀ اصلیِ فدائیان اسلام ، ترور شخصیت هائی بود که دشمن می شمردند ، ازجمله: - احمد کسروی (1269 – 1324) پژوهشگر ، تاریخ نویس و منتقد خرافات مذهبی ؛ - منشی کسروی که آنروز با او همراه بود نیز ترور شد ؛ - عبدالحسین هژیر ، وزیر دربار ؛ - سپهبد رزم آرا ، نخست وزیر؛ بوسیلۀ خلیل طهماسبی ترور شد* * نواب صفوی پس از اطلاع از دستگیری خلیل طهماسبی در اعلامیه ای ، سه روز به حکومت وقت داد تا او را آزاد کنند. آیت اله کاشانی در اینمورد اعلامیه داد: "... جوانی غیور و وطن پرست و متدین از میان مردم ایران برخاست و نخست وزیر بیگانه پرست را بسزای رساند." - عبدالمجید زنگنه ، وزیر فرهنگ - سوء قصد ناموفق حسین فاطمی ، وزیر امور خارجه کابینه مصدق ؛ - حسنعلی منصور ، نخست وزیر نتیجۀ سیاست "علم کردن بنیادگرایان اسلامی" جهت مقابله با کمونیزم و ملی گرائی ، برای آمریکا یک شمشیر دو لبه بود. آمریکا جلوی نفوذ کمونیزم را سدّ کرد ، شوروی را در افغانستان با شکست مواجه ساخت و دولت های ملی گرای غیر متعهد را سرنگون کرد. ولی متقابلاً همین بنیادگراهای وهابی که آمریکا سال ها تعلیم داده و مجهز کرده بود ؛ با همکاری ضد اطلاعات (رکن 2) ارتش پاکستان، طالبان را بوجود آوردند که هنوز آمریکا درگیر مبارزه و جنگ با آنان در پاکستان و افغانستان می باشد. و گروهی دیگر از بنیادگرایان وهابی بسرکردگی اسامه بن لادن ، القاعده را بوجود آوردند که ضربات شدیدی به منافع آمریکا در کشورهای اسلامی زد که بزرگترین ضربه حادثۀ 11 سپتامبر بود. این حادثۀ بی سابقه و شُک آور ، نه تنها نشان داد که آمریکا ، تنها اَبَرقدرت جهان آسیب پذیر می باشد بلکه چهره بین المللی آمریکا و زندگی روزانۀ ملتش را برای همیشه تحت شعاع قرار داد. (4) سیاست مقابله با ملی گراهای مستقل ، بخصوص سرنگونی دولت مصدق نیز ، برای آمریکا عواقب تخریبی و فاجعه انگیز داشت. گزارش سازمان های اطلاعاتی آمريكا حاکی از آن بود که محمد مصدق مرد فوق العاده آگاه ، با هوش ، ولی يكدنده می باشد كه حاضر نمی شود بر سر منافع ايران و ايرانيان وارد معامله شود. این امر دولت آیزنهاور را بر آن داشت که در سرنگونی دولت مصدق با انگلستان کنار آید و ایران ، بزرگترین شانس خود را برای بر پائی یک سیستم مردمسالار قانونمند از دست بدهد. آمریکا که تا آنزمان از یک وجهۀ مثبت و انسانی برخوردار بود ، با شرکت در سرنگونی دولت مصدق ، دستش روشد و چهرۀ اصلی اش هویدا گردید. ادارۀ سیا (سازمان اطلاعاتی آمریکا) پس از کودتا در ایران ، برای توجیه عکس العمل های ناشی از کودتا و عملیات مشابه آن ، یک لغت جدید "بلو بَک" بوجود آورد. بلو بَک یعنی عکس العمل یک ملت به عملیات مخفیانه ؛ عکس العمل هائی مانند ترور مقام ها آمریکائی در ایران و دیگر کشورها ، سرنگونی شاه ، گروگان گیری ها ، بمب گذاری در مراکز آمریکائی در لبنان و ریاض ، اشغال سفارتخانه ... . (5) اسرائیل نیز سیاست حمایت از بنیادگرایان اسلامی را بکار گرفت ولی نه برای مقابله با کمونیزم بلکه برای مقابله با سازمان الفتح و تضعیف یاسر عرفات. اسرائیل موفق شد که با پشتیبانی و تقویت اخوان المسلمین در اورشلیم ، مناطق اشغالی و اردن ، الفتح را تضعیف کرده و عرفات را عقیم نماید. ولی اسرائیل نیز با یک "بلو بَک" عظیم بنام حرکت مقاومت اسلامی (حماس) ، روبرو شد. حماس زائیدۀ اخوان المسلمین و فرزند نامشروع سیاست اسرائیل می باشد ؛ درست همانطور که آمریکا القاعده را بوجود آورد! {از مکافات عمل غافل مشو – گندم از گندم بروید ، جو ز جو !} دولت مردمسالار و قانونمند مصدق ، در سه جبهه مبارزه می کرد: جبهۀ اول دربار ، عوامل خود فروخته در مجلس و افسران پاکسازی شدۀ ارتش ؛ جبهۀ دوم گمراهان استالینیستِ حزب توده ، جامعۀ روحانیت عوام فریب و مردم نا آگاه و جبهۀ سوم انگلیس و آمریکا. مصدق با آگاهی از تاریخ دو قرن گذشتۀ ایران ، یعنی نفوذ و دخالت دولت های خارجی (روس و انگلیس) در تمام شئون کشور ؛ نقش تخریبیِ عوامل خود فروختۀ خائن دربار و حکومت ؛ و نا آگاهی فراگیر و مزمن توده ها - راه نجات را در استقلال کامل و بی چون و چرای کشور می دانست. در این راستا ، هدف او نه تنها ملی کردن صنایع نفت ومنابع طبیعی کشور؛ بلکه استقلال کامل اقتصادی ، خود کفائی کشاورزی و در روابط خارجی ، خواهان سیاست بی طرف (غیرمتعهد) بود. آیا هنوز جای تردیدی وجود دارد که مصدق قربانی استقلال طلبی و میهن دوستی خود شد؟ نیما یوشیج: فریاد میزنم ، من چهره ام گرفته ، من قایقم نشسته به خشگی ، مقصود من ز حرفم معلوم برشماست: یکدست بیصداست. من ، دست من ، کمک ز دست شما میکند طلب امیر حسین لادن ahladan@earthlink.net July 12, 2011 (1) Imperial Ambitions Noam Chomsky (2) Tinderbox Stephen Zunes (3) Devil’s Game Robert Dreyfuss (4) Against All Enemies Richard Clark (5) Blowback Chalmers Johnson |