منتظر
Wed 13 07 2011
محمود علی آبادی
اتوبوس ترمز کرد
هنوز شب پایان نداده بود
سرمایش را
وافق منتظر.
ایستکاه آخر
مسافران
خسته از مسیری گنگ
سراسیمه از
بیداری شب
با آهنگ نفس های منجمد
برای پیاده شدن
و
من
هنوز نشسته ام منتظر
به تماشای
پاهایی خسته
که زمین را می کشیدند،
كور از دیدن
پشت هم
دستهایی که عصا شده اند
و
عبور آخرینها
با فاصله
شکستن صف
آخرین
پا
برهنه
جثه ای لاغر
و
قلبی به بزرگی تمامی خستگی راه
و خونی که فریاد می کشید
جای پاهایش را
در
دالانی منتهی به آخرین درب
با لبهایی خشک
از
نشكستن روزه
و من هنوز نشسته ام
منتظر