عصر نو
www.asre-nou.net

قانون وحوش

و دو شعر برای هاله سحابی
Fri 3 06 2011

محمد حسن صفورا

از کویر می گذشتم
آب را
احسان می دادند
نان را به کرامت
در کوهستان
پرواز را می آموختند
و عشق را
مهمان را
سودا نمی کردند.
در پایتخت
جنگل مولاست
آدمی را
شتر می پندارند
بهای بزی نمی دهند
دلم هوای
کویر و کوهستان دارد
قانون وحوش
حرمتی دارند
در گورستان پایتخت
جناره می دزدند
دلم هوای
کویر و کوهستان دارد.
*****

دو شعر برای هاله سحابی

آزادی مردن

درد تو
از استخوان هایم
عبور می کند
در گورستانی بی نام
خاک مادرم را
چنگ می زند
درد تو
لحد را آتش می زند
از گور مادرم می گذرد
در سرسرای زمین
می چرخد
درد تو
از آتشفشان دماوند
نعره می کشد
و چون ابری گریان
سراسر میهنم را
در اندوه آزادی مردن
سیاهپوش می کند
درد تو
درد تو
*****


هیچستان

آنجا
ماهی نیست
ستاره ای نیست
چاله ایست
آنجا
سیبی نیست
انجیری نیست
کابوسی ست
آنجا
گلی نیست
شرابی نیست
هیچستان ست
بنگر
این چاله
این کابوس هیچستان
قرن هاست
رویایی است
رویای بینوای جهان
اینک اینجا
ستاره می چیند
ماه می دزد
بنگر
کابوس هیچستان
با خون دلبران
درآمیخته است
هیچستان
خونین است
هیچستان
خونین است.