بوی بودن ما
Fri 20 05 2011
امیر مومبینی
پردهی شب را
از پنجرهی پگاه
کنار میزنم
در را به روی بهار باز میکنم
با عریانی آدم
هوا را در آغوش میکشم
آینده
دست زمان را گرفته است
گذشته
دست مرا
خوشبختی انگار
ایستگاه کوچکیست
در مسیر قطار عمر
زمان عجله دارد
زمان
خیلی
عجله دارد
دستش را میگیرم و
ثانیههای مسافر را
با مهربانی
به صبحانه دعوت میکنم
کتری آواز میخواند
فنجانها
دوشگرفته و منتظر
دور میز مینشینند
قهوه
دامن پرشکوهاش را گرفته
قطره قطره
از نردبان صافی
پایین میآید
شیر
از فرط حسادت
سینهی سفیدش را عریان میکند
طاقت قند
طاق میشود
قاشق عاشق
دنبال او درون فنجان میپرد
تستر خودش را باد میزند
و با تعجب نگاه میکند
اینک آتش و گندم
بوی نان برشته
بوی بودن ما
amir.mombini@gmail.com
استکهلم
ژانویه 2011
|
|