عصر نو
www.asre-nou.net

گل پژمرده‌ی زندان


Fri 15 04 2011

جواد پارسای

Javad_Parsay.jpg
دل من پرخون است و می‌شکافد از غم
در رثاي گلِ پژمرده ز قهر ریای مذهب.
در رثایِ
نفسي ايستاده
و نگاهي كه در آن، سوسويِ انتظار بود
مي‌بيوسيد در واپسين هنگام
نوازش دستان نحيف مادر را،
و می‌اندیشید که
شايد او، با نوازش خود، بار دگر
واژه‌هاي مهر روي گيسوان پريشانش بنشاند.
بانگ رساي گلي كه به نيمه شب پژمرد،
به گوش باور كسي نرسيد.
آواي غريب انسانيتِ به يغما رفته،
از طنين افتاد.
او بدينسان، همراه نسيم پرنيان پوش
راه به ژرفاي آسمان گشود و رفت.
آن روز نيز، مثل هر زمان گريزان ديگر، به انتها پيوست،
و از فردايش
باز هم برسر هر كويي
در نگاه تهي كاسه‌ي چشمان تماشاگری دگر
موج يك زندگي، خسته از اندوه، سكون پیش گرفت.
باز هم بر سر هر كويي
هر سحرگاه، يكي كالبد سالوسي
با پليديّ مقدس به وضو ‌ايستاد
با كلامي كه نه خود باورش است
با فريب خود و همراهانش،
روز را ‌آغازید.
او هنوز هم، در انديشه‌ي زهدي ست ریایی
كه از بهر فروش،
آن را به بهايي اندك، پيش هرگذري عرضه كند.